زمانی که احساس شرم میکنیم، درگیر نفرتی ابتدایی و عمیق نسبت به خودمان میشویم؛ خجالتی فراگیر که وجودمان، خواستههایمان و کارهایی که انجام دادهایم را در برمیگیرد.
در میان اختلالات روانی، معدودی به اندازه وسواس فکری خالص (Pure OCD) یا همان افکار مزاحم، فرد را فروتن و وحشتزده میکنند. در اختلال وسواس فکری-جبری (OCD) رایج، فرد درگیر نگرانیهایی است که او را مجبور میکند بهطور وسواسگونه و اغلب بیحاصل، عملی را بهطور مکرر تکرار کند
در نگاه اول، تمایل به خوشایند دیگران ممکن است صرفاً نشانهای از شخصیتی دلنشین به نظر برسد. چه ایرادی میتواند در کسی باشد که همیشه لبخند بر لب دارد، خوشبرخورد است، موافقت میکند و مانع ایجاد نمیکند؟ در دنیایی پر از سختی، مگر خواهان افزایش تعداد چنین افرادی در جامعه نیستیم؟
در حوزه عملکرد بالا، غالباً خط تمایز میان افراد با استعداد خارق العاده، افراد با انگیزه ی خستگی ناپذیر و افراد فوق العاده موفق که به دنبال دستاوردهای بی وقفه هستند، مبهم می شود. در حالی که هر سه گروه ممکن است نتایج چشمگیری را به نمایش بگذارند، انگیزه های بنیادی که محرک تلاش های آنهاست، به طور قابل توجهی با یکدیگر متفاوت است.
مازوخیسم از آن دسته مفاهیم روانشناختی است که درک آن برای بسیاری از ما دشوار است. چطور میتوان از لذت و درد در کنار هم سخن گفت؟ چطور ممکن است فرد آگاهانه به دنبال ناخوشایندی و تحقیر برود و آن را بر شیرینی و مهربانی مقدم بداند؟ چرا به سادگی به سمت خوبی و اطمینان خاطر حرکت نکنیم و عذاب را برای همیشه پشت سر نگذاریم؟
بیخوابی گاهی ناشی از تشنگی یا گرمای بیش از حد است، اما در اغلب موارد، ریشه در روان ما دارد. بیخوابی، انتقام ناخودآگاه ذهن از تلاشهای ما برای سرکوب برخی افکار در طول روز است. بیدار ماندن در نیمههای شب، نشانهی نیاز به تفکر دربارهی موضوعی است که به دلیل مشغلهی کاری، تعهدات اجتماعی و خانوادگی، سرسختانه نادیدهاش گرفتهایم. ذهن عمیق ما، پس از تلاشهای ناموفق برای جلب توجه در هیاهوی روز، در سکوت شبانه برای ملاقات با ما و رساندن برخی بینشها، دست به کار میشود.
بسیاری از ما در دستهی نکبتباری به نام «مراقبت بیش از حد» قرار میگیریم. یعنی ما نه تنها مراقب و متعارف نیستیم، بلکه تقریباً تمام اوقات در وحشت و نگرانی به سر میبریم. ما، در اردوگاه ناخوشایند مراقبت بیش از حد، با وحشت از خواب بیدار میشویم، روز را با ترس و هراس کمرنگ سپری میکنیم و با اطمینان نزدیک به یقین زندگی میکنیم که اتفاقی هولناک ما را از پا در خواهد آورد. گاهی اوقات، از فرط خستگی، آرزوی پایان همه چیز را داریم - هرچند آن هم چشماندازی وحشتناک است.
تمایل به شهرت اغلب از اشتیاق عمیق به ارتباط و تأیید نشأت میگیرد که غالباً در تجربیات اولیه غفلت یا آسیب عاطفی ریشه دارد. از دور، شهرت وعدهای درخشان به نظر میرسد: احترام، ستایش و مهربانی. با این حال، این بتپرستی پیچیدگیهای روانی را که در زیر شکار بیوقفه برای شهرت نهفته است، نادیده میگیرد.
در تاریخ رسانهها گاهاً اتفاق افتاده است که یک هیولای واقعی پیدا شده است: شاید در دفتر رئیس جمهور، یا در یک لشکر ارتش یا یک زیرزمین حومه شهر. از چنین اکتشافات خارقالعاده و لرزهای، که ممکن است تعدادشان در هر قرن بیش از انگشتان یک دست نباشد، یک باور عمومی در هر سازمان رسانهای و در ذهن آخرین روزنامهنگار مشتاق جا افتاده است: هیولاها در همه جا وجود دارند، در ادارات، خانهها، سالنهای ورزشی، برجهای کنترل فرودگاه، سالنهای عمل و اتاقهای کابینت.
با بررسی تجربیات شخصی و تحلیلهای متعادل، به بررسی تأثیر واقعی هوش مصنوعی در دنیای واقعی میپردازیم. این مقاله به بررسی کاربردها و محدودیتهای عملی ChatGPT میپردازد و به شما کمک میکند تا با اعتماد به نفس و احتیاط در چشمانداز هوش مصنوعی حرکت کنید.
یادتان میآید وقتی کودکی میکردید و یک ماشین آبی خیلی خاص برای خودتان انتخاب میکردید؟ شاید فکر میکردید این ماشین تنها ماشین آبی دنیاست. اما بعد از آن، انگار همه جا ماشین آبی میدیدید. این پدیده جالب، نشان میدهد که ذهن ما چطور کار میکند. وقتی به چیزی توجه میکنیم، آن را برجستهتر میبینیم. این مقاله به شما کمک میکند تا بفهمید چرا ذهن ما گاهی اوقات مثل یک ربات جستجوگر عمل میکند و چگونه ادراک ما از واقعیت شکل میگیرد.