برای پرداختن به فلسفه، نیازی به آزمایشگاهها یا تجهیزات گرانقیمت ندارید. نیازی به یک تیم بزرگ هم ندارید. میتوانید همه کارها را خودتان انجام دهید. اما روی دیگر سکه این است که فیلسوفان غالباً تنها هستند. مطالعه در تنهایی و در حالی که با افکار خود دست و پنجه نرم میکنید، دشوار است. ما در کنفرانسها و سمپوزیومها ایدههای خود را با دیگران به بحث و گفتگو میگذاریم، اما این همکاران، با تمام ارزشی که دارند، در بند همان محدودیتهایی هستند که ما در آن گرفتاریم؛ زندگی کردن و اندیشیدن در برهه کوتاه تاریخی خودمان. برای غلبه بر این فلج ذهنی، به طور اتفاقی به راهکاری غیرمنتظره برخوردم: نه فقط خواندن آثار باستانی، بلکه دوست شدن با نویسندگان آنها.
فیلسوف بودایی ژاپنی قرون وسطی، کنکو، این شیوه را در سبک آزاد قلمموی خود اینگونه توصیف کرده است: "لذتبخشترین سرگرمیها این است که تنها زیر چراغ بنشینی، کتابی پیش رویت گشوده باشی و با مردمانی از گذشتهای دور که هرگز آنها را نشناختهای، دوست شوی." پترارک، شاعر و فیلسوف ایتالیایی قرون وسطی، نه تنها برای دوستان زندهاش نامه مینوشت، بلکه برای مردگان، مانند سیسرو که ۱۴٠٠ سال پیش از او میزیست، نیز نامه مینگاشت. هانا آرنت در شرح حال راحل فارنهاگن، نویسنده و میزبان سالنهای ادبی قرن هجدهم آلمان، او را "نزدیکترین دوست من، هرچند صدها سال است که مُرده" مینامد.
من فیلسوف را مورد پرسش قرار میدادم و گاهی، در ذهنم، او پاسخ میداد.
هنگامی که متوجه این دوستیها با باستانیان شوید، آنها را در همه جا میبینید (اخیراً در مورد آنها در مجله انجمن فلسفی آمریکا بیشتر نوشتهام). فیلسوفان از خواندن صرف متون فلسفی قدیمی چه سودی میبرند، و از دوستی با نویسندگان آنها چه؟ اصلاً چطور میتوان با کسی که، خب، مُرده است، دوست شد؟
حدود ده سال پیش، من از این روش بیخبر بودم و نمیتوانستم پیشبینی کنم که چگونه طرز تفکرم را دگرگون خواهد کرد. من یک فیلسوف دانشگاهی به تمام معنا بودم که به سبکی مینوشتم و استدلالهایی را پرورش میدادم که برای مجلات فلسفی جریان اصلی مناسب بودند - مثلاً در مورد اینکه آیا ریشههای تکاملی باورهای اخلاقی یا ریاضی، این باورها را زیر سوال میبرد. ارجاعات من به متون فلسفی قدیمی کم و پراکنده بود. من عمدتاً از آنها برای پشتیبانی از استدلالهایم استفاده میکردم. با توجه به اینکه زمینههای فرهنگی افرادی مانند افلاطون یا ناگارجونا (به ترتیب یونان باستان و هند باستان) بسیار متفاوت بود، از خود میپرسیدم که آیا آنها میتوانند کمکی به من بکنند یا خیر.
این وضعیت زمانی تغییر کرد که من منسیوس را خواندم، کتابی فلسفی چینی از دوره دولتهای متخاصم (حدود قرن چهارم پیش از میلاد) دربارهی اخلاق، آداب و رسوم و سیاست، با گفتهها و گفتارهایی منسوب به فیلسوف منسیوس (که به لاتین نیز Mencius نوشته میشود). من این کتاب را خواندم زیرا میخواستم تنوع بیشتری به سرفصلهای درسی خود بدهم و فلسفه چینی را در کلاس اخلاق خود در دانشگاه آکسفورد بروکس (جایی که در آن زمان مدرس ارشد بودم) معرفی کنم. من آمادگی نداشتم که این اثر تا این حد مرا تحت تأثیر قرار دهد. شاید تحت تأثیر کلیشههای فلسفه چینی به عنوان مجموعهای از گفتههای مبهم پیرمردان خردمند با ریشهای بلند و نازک بودم. در عوض، با تصویری عمیقاً چالشبرانگیز از انسانیت روبرو شدم.
منسیوس آزمایش فکری کودکی را مطرح میکند که در شُرف افتادن به درون چاه است. او مینویسد هر کسی با دیدن این صحنه، نه به دلیل انگیزههای پنهان - مانند تمجید والدین در صورت کمک به کودک - بلکه به دلیل انگیزههای نوعدوستانهی واقعی، مضطرب میشود. منسیوس معتقد بود که همه ما در درون خود سرآغازهای عاطفی (یا به قول خودش "جوانهها") فضیلت را داریم. به عنوان مثال، احساس شفقت، جوانه فضیلت خیرخواهی است. همه ما با این جوانهها به دنیا میآییم، همانطور که با چهار دست و پا به دنیا میآییم. برای تبدیل شدن به یک فرد خوب، باید جوانهها را پرورش داد، همانطور که گیاهان جوان را پرورش میدهیم.
من عاشق منسیوس شدم، به ویژه به این دلیل که اولین متن اخلاقی بود که خواندم و توصیههای مفیدی برای پرورش فضایل خودم به من داد. منسیوس به شما میگوید که تمام منابع لازم برای خوب بودن را در درون خود دارید. نیازی نیست از نظامهای اخلاقی ابداع شده توسط دیگران پیروی کنید، جوانههای خوبی از قبل در درون شما وجود دارند. از آن نقطه شروع، فقط تمرین آهسته و تدریجی لازم است. به عنوان مثال، اگر دیروز عصبانی شدم، امروز فرصتی دارم که این کار را نکنم. اگر نظراتم در مورد کار یک دانشجو خیلی تند بوده است، میتوانم به او بگویم که نکات خوب زیادی هم در کارش وجود داشته و دفعه بعد با دانشجویان ملایمتر باشم.
دوست قدیمی: من دوست خود، منسیوس، را بیشتر به عنوان یک بازیگر جوان تصور میکنم تا یک محقق سختگیر، همانطور که در "نیمهنگارهایی از مردان بزرگ خردمند و فاضل باستان" به تصویر کشیده شده است. منبع: Portraits of the Sage / Wikimedia Commons.
تا آن زمان، مقالات فلسفی را به عنوان واحدهای قابل انتشار ۹۰۰۰ کلمهایِ خودکفا میدیدم که در آنها از فیلسوفان برای پشتیبانی از استدلالهای خود یا برای تعامل با استدلالهای آنها به منظور نقد آنها، نقل قول میکردید. اما من واقعاً هیچ متن فلسفی را دوست نداشتم، نه آنطور که میتوانم یک قطعه موسیقی، یک رمان یا یک نقاشی را دوست داشته باشم. این با منسیوس تغییر کرد. منسیوس نه تنها دیدگاه من در مورد طبیعت انسان را تغییر داد، بلکه نحوه تعامل من با متون فلسفی را نیز دگرگون کرد. او میگوید اگر نمیتوانید در میان زندگان دوستان مناسبی پیدا کنید، پس باید "به باستانیان رجوع کنید. اشعارشان را بخوانید و اسنادشان را مطالعه کنید. اما آیا میتوانید این کار را بدون درک اینکه آنها چه نوع افرادی بودهاند انجام دهید؟ به همین دلیل، باید دوران آنها را بررسی کنید. دوستی اینگونه تعالی مییابد."
آنچه منسیوس در اینجا میگوید این است که برای دوست شدن با فیلسوفان باستان، باید نه تنها در کلمات آنها غرق شویم، بلکه تلاش کنیم تا با بافت فرهنگی که در آن زندگی و کار میکردند نیز همین کار را انجام دهیم. این درک، درک یک محقق بیطرف نیست، بلکه درک یک دوست است. یک دوست میداند شما از کجا آمدهاید و متوجه میشود که چرا دیدگاههای خاصی دارید.
من این روش را با صحبت کردن با منسیوس در ذهنم امتحان کردم. در تصور من، او بیشتر شبیه یک بازیگر جوان سریالهای چینی است تا محقق سختگیری که در "نیمهنگارهایی از مردان بزرگ خردمند و فاضل باستان" به تصویر کشیده شده است.
من از او سوالاتی پرسیدم و از او در تفسیر برخی از قسمتهای دشوارتر منسیوس کمک خواستم. این امر مرا بر آن داشت تا بیشتر در مورد دوران او، دوره دولتهای متخاصم، زمانی که ایالتهای کوچکتر توسط ایالتهای بزرگتر مورد تهاجم قرار میگرفتند، مطالعه کنم. من فیلسوف را مورد پرسش قرار میدادم و گاهی، در ذهنم، او پاسخ میداد.
به عنوان مثال، چند سال پیش در یک موقعیت حرفهای دشوار که از من خواسته میشد در یک سخنرانی دعوتشده شرکت نکنم، زیرا برگزارکننده اظهارات تبعیضآمیزی علیه افراد تراجنسیتی بیان کرده بود، او را مفید یافتم. اگر میپذیرفتم و سخنرانی میکردم، به طور ضمنی او را تأیید میکردم. از سوی دیگر، اگر سخنرانی نمیکردم، بدون دانستن همه جزئیات، تسلیم فشار همکاران میشدم. منسیوس چه توصیهای میکند؟ برای ارائه سخنرانی، من با فضیلت آداب و رسوم هماهنگ میبودم، زیرا رد کردن سخنرانیای که قبلاً پذیرفتهاید، بیادبی محسوب میشود. با این حال، ممکن بود به افرادی که از اظهارات ناراحت یا آسیب دیده بودند، صدمه بزنم، که با فضیلت خیرخواهی مطابقت نداشت.
من واقعاً هیچ متن فلسفی را دوست نداشتم، نه آنطور که یک قطعه موسیقی، یک رمان یا یک نقاشی را دوست دارم.
برای منسیوس، موقعیتهایی مانند این نیازمند فضیلت خرد هستند. خرد نوعی فرا-فضیلت است که مستلزم سنجیدن دقیق معضله است. در این مورد، من با افراد درگیر در این موقعیت تماس گرفتم تا اطلاعات بیشتری در مورد آن کسب کنم و ما به مصالحهای رسیدیم که برای همه قابل قبول بود، یعنی اینکه در ابتدای سخنرانی خود، اظهارات کوتاهی در مورد چگونگی بهبود وضعیت فیلسوفان تراجنسیتی در حرفه خود بیان کنم. این امر همچنین با چهارمین فضیلت منسیوسی، یعنی عدالت، که در آن سعی میکنید از هر بستری که دارید برای پیشبرد خیر عمومی استفاده کنید، مطابقت داشت.
نکته عالی در مورد دیدگاههای منسیوس در مورد فضیلت این است که شما میتوانید اشتباه کنید. این به معنای آن نیست که شما انسان وحشتناکی هستید. شما همیشه میتوانید دوباره تلاش کنید. به عنوان مثال، اگر شریک زندگی خوبی نبودهاید، میتوانید فردا سعی کنید مهربانتر باشید. بر خلاف اسکروج در "سرود کریسمس" که فقط با دیدن ارواح و رویاها میتواند به فرد بهتری تبدیل شود، میتوان این کار را به تدریج، در مشاهدات و اعمال کوچک زندگی روزمره انجام داد. در حالی که نمیتوانید آسیبهای گذشته را جبران کنید، هرگز برای جلوگیری از ایجاد آسیبهای آینده دیر نیست.
اگر از غربیها بپرسید که آیا میتوانیم با تمرین در کارهایی مانند نواختن گیتار، تنیس یا حتی نوشتن پیشرفت کنیم، میگویند: "البته!" اما اگر از آنها بپرسید که آیا میتوانیم فضیلت خود را از این طریق بهبود بخشیم، بسیاری میگویند نه: برخی از افراد به سادگی با فضیلت بیشتری نسبت به دیگران متولد میشوند یا در غیر این صورت شرایطی که عمدتاً خارج از کنترل آنهاست، آنها را با فضیلتتر میکند. اما منسیوس فکر میکند که میتوانید با پرورش جوانههای خود، فضیلت خود را تمرین کنید. او پرورش فضیلت را با بازی تختهای گو مقایسه میکند. "گو یک هنر ناچیز است. اما اگر کسی قلب خود را متمرکز نکند و قصد خود را به کار نگیرد، آن را به دست نخواهد آورد."
وقتی با یک فیلسوفِ از دنیا رفته دوست میشوید، به آنها به شیوهای جدا و عینی فکر نمیکنید. یعنی بهتر میفهمیم که آنها از کجا آمدهاند و چرا دیدگاههای خاصی دارند. اگرچه این بدان معنا نیست که آنها را رها میکنیم.
پترارک در نامهای در ۱۳ ژوئن ۱۳۴۵ به دوستِ از دنیا رفته خود، فیلسوف رومی، سیسرو، از کاستیهای سیسرو، به ویژه ناتوانی او در عمل به معیارهای خودش، ابراز تاسف میکند: "چه فایدهای دارد که به دیگران آموزش دهیم، چه سودی دارد که دائماً با باشکوهترین کلمات در مورد فضایل صحبت کنیم، اگر در عین حال به سخنان خود توجه نکنیم؟" ما میتوانیم افکار صادقانه خود را با دوستان خوب خود در میان بگذاریم.
دوستی با یک فیلسوفِ از دنیا رفته همچنین به ما کمک میکند تا خودمان را بهتر بشناسیم. این یک واکنش آسان است که هر فیلسوفِ از دنیا رفتهای را "لغو" کنیم - آنها و تمام آثارشان را به دلیل برخی از دیدگاههای ناخوشایند (نژادپرستانه، جنسیتزده، طبقاتی و غیره) که داشتند، کنار بگذاریم. دشوارتر است که با آثار آنها درگیر شویم، آنها را درک کنیم، در حالی که تشخیص میدهیم که این دیدگاهها عناصری از کار آنها هستند. این به ما کمک میکند تا خود را به عنوان متفکرانی ببینیم که ممکن است دیدگاههای ناقصی داشته باشیم، اما این کار را در تصویر بزرگتری از بشریت انجام میدهیم که تلاش میکند خود و دنیایی را که در آن زندگی میکنیم بهتر بشناسیم. ما با گذشتگان تفاوت چندانی نداریم و مشکلاتی که آنها با آن روبرو بودند شبیه مشکلات ماست.
به عنوان مثال، بسیاری از ما مجبوریم یا تحت فشار شدید شرایط، برای شرکتهایی کار کنیم که صرفاً بر سود متمرکز هستند، کوتهبین و حتی فاسد هستند. دوستان باستانی مانند کنفوسیوس و منسیوس این را به عنوان یک معضل مهم میدانستند: دانستن اینکه چه زمانی باید کنارهگیری کرد بسیار مهم است.
اگر نمیتوانید در میان زندگان دوستان مناسبی پیدا کنید، باید "به باستانیان رجوع کنید."
با از کنترل خارج شدن آب و هوا، پیامدهای یک بیماری همهگیر (و احتمالاً موارد دیگر در حال وقوع) و ظهور اقتدارگرایی، نمیتوانم تردیدهایی در مورد دیدگاه اصلی منسیوس مبنی بر اینکه طبیعت انسان خوب است، نداشته باشم. منظور منسیوس این نبود که هر انسانِ به صورت فردی خوب است. اما او معتقد بود که ما ذاتاً خوب هستیم، همانطور که ذات اردک شنا کردن است. به دلیل شرایط (به عنوان مثال، زندگی در اسارت بدون آب در نزدیکی)، ممکن است یک اردک هرگز شنا نکند. به طور مشابه، شرایط میتواند اعمال یک ملت را عاری از فضیلت کند. اما طبیعت مردم در آن ملتها خوب بودن است. این یعنی چی؟
برای درک بهتر این ایده، دوران منسیوس را بررسی کردم. دوران او، دوره ایالتهای متخاصم، دورهای از ناآرامی، بیماریهای همهگیر و درگیریهای خشونتآمیز بود. او مشاور حاکم چی بود و به شکلدهی سیاست و امور خارجه کمک میکرد. یان، یک ایالت کوچک همسایه، به دلیل بحران جانشینی ضعیف شده بود. حاکم چی پرسید که آیا الحاق یان از نظر اخلاقی مجاز است (این یک سیاست رایج در آن دوره بود). منسیوس توصیه کرد که این کار مجاز است. با این حال، او از نحوه تصرف حاکم چی در تصرف ایالت، با غارت و کشتن تعداد زیادی از غیرنظامیان بیگناه، وحشت زده شد. منسیوس با وجود اینکه نتوانست موقعیت دیگری به دست آورد، با انزجار استعفا داد. او به خوبی از اعماقی که انسان میتواند در آن فرو رود آگاه بود، و با این حال، با وجود این، همچنان معتقد بود که طبیعت انسان خوب است.
یک راه ممکن برای خواندن این موضوع این است که دیدگاه او در مورد خوبی انسان را آرمانی ببینیم. ایمان به خوبی انسان، همانطور که مارتین لوتر کینگ جونیور و دیگر فعالان نشان دادهاند، نگرشی است که میتواند به شما کمک کند سوزن را در جهت درست حرکت دهید. منسیوس در زمانهای ناامیدی زندگی میکرد. ما، مانند همسالان منسیوس، ممکن است آرزوی زندگی در دوران صلحآمیزتری را داشته باشیم. همانطور که گندالف به فرودو در ارباب حلقهها توصیه میکند: "همه کسانی که چنین زمانهایی را میبینند، چنین آرزویی دارند، اما تصمیمگیری در این مورد به آنها مربوط نیست. تنها چیزی که باید در مورد آن تصمیم بگیریم این است که با زمانی که به ما داده شده است چه کنیم." این کاری است که منسیوس انجام داد و دیدگاه او در مورد طبیعت انسان برای این امر بسیار مهم بود.
او مسلماً معتقد بود که آرزوی خوب بودن بخشی از طبیعت انسان است. به عنوان مثال، در بخشی از منسیوس، یک حاکم از فیلسوف میپرسد که آیا او باید پادشاهی باشد که با فضیلت حکومت میکند، یعنی با نشان دادن یک الگوی خوب و خیرخواه بودن، یا اینکه آیا باید به حکومت به عنوان یک هژمون که از سیاست واقعی استفاده میکند، راضی باشد. - استفاده از ابزارهای صرفاً ابزاری سیاسی، حتی اگر همیشه بالاتر از حد معمول نباشد، همانطور که ماکیاولی تجویز میکند - برای رسیدن به اهداف خود. حاکم نگران است که به اندازه کافی خوب نباشد که یک پادشاه با فضیلت باشد. او میپرسد: "آیا کسی مانند ما میتواند از مردم مراقبت کند؟" منسیوس به سادگی میگوید: "شما میتوانید." او فکر میکند که پادشاه قادر به انجام این کار است، زیرا او در موارد قبلی، مانند زمانی که گاوی را که برای ذبح آیینی هدایت میشد، نجات داد، دلسوزی نشان داد. اگر او میتواند نسبت به یک حیوان دلسوزی کند، باید بیشتر بتواند با رعایای خود که انسان هستند همدردی کند.
در قسمت دیگری، منسیوس از افراد سرشناس روستا، افراد برجسته روستا که همه به آنها احترام میگذارند، یاد میکند. منسیوس، برعکس، آنها را حقیر میشمارد. وقتی از او پرسیده میشود که چرا او مانند کنگزی (کنفوسیوس) آنها را با تحقیر میبیند، پاسخ میدهد که افراد سرشناس روستا به متوسط بودن بسنده میکنند: "متولد شده در این دوران، ما باید برای این دوران باشیم. خوب بودن کافی است." منسیوس فکر میکند که با این طرز فکر، افراد سرشناس روستا استاندارد را برای خود خیلی پایین میآورند. آنها فکر میکنند که اگر در زمانی زندگی میکنید که استانداردها پایین است، اشکالی ندارد که حداقل کار را انجام دهید تا با فضیلت به حساب بیایید.
آنچه مکالمات من با دوست باستانیام منسیوس به من کمک کرد تا بفهمم این است که هنجارها و ایدهها در مورد اینکه یک انسان خوب چیست و یک زندگی خوب چیست، محدود به زمان ما نیست. ما میتوانیم در آنچه امید داریم و برای آن تلاش میکنیم، با مراجعه به گذشتگانی که همچنان الهامبخش ما هستند، جاهطلب باشیم. به این ترتیب، میتوانیم بر محدودیتهای متولد شدن در دوران خود غلبه کنیم و خود را در دنیایی بسیار بزرگتر قرار دهیم، سرشار از احتمالات و با صداهای بسیاری از گذشته و حال برای راهنمایی ما.
دیدگاه خود را بنویسید