اگنس کالارد از پاسخ خودش به یکی از سوالات مصاحبه‌ام راضی نبود. از او پرسیدم نظر او درباره گفته ریچارد داوکینز، زیست‌شناس تکاملی، چیست که می‌گوید سوالات وجودی «چرا» هرگز نباید پرسیده شوند زیرا بی‌پاسخ هستند. تنها پرسش‌های «چگونه» در علم مناسب هستند. آن شب، این فیلسوف دانشگاه شیکاگو، این سوال را در «چاتاکوای»  خانوادگی‌شان مطرح کرد.

سه فرزند کالارد، ۱۱، ۱۶ و ۲۱ ساله، به همراه همسر و همسر سابقش - که همه با هم زندگی می‌کنند - در این بحث شرکت کردند. آن‌ها درباره علم و متافیزیک، معنای زندگی و اخلاق، آنچه تجربی است و آنچه نیست، به تبادل نظر پرداختند. وقتی یکی از فرزندانش شروع به صحبت درباره ویتگنشتاین کرد،  ناخودآگاه حس کردم که گفتگوهای خانوادگی خودم به شدت کمبود دارند. (کالارد یک فایل صوتی ۲۵ دقیقه‌ای از این بحث برای من فرستاد. می‌توانید به یک کلیپ ۳ دقیقه‌ای از آن در زیر گوش دهید.) [در اینجا اگر فایل صوتی موجود بود، قرار می‌گرفت.

شور و حرارت بحث شام خانواده کالارد، نمایانگر شخصیت خود این فیلسوف است. در گفتگوی ما درباره کتاب جدیدش «سقراط گشوده:  دلیلی برای یک زندگی فلسفی»، او به همان اندازه که بصیرت داشت، تحریک‌کننده نیز بود.

کالارد در دوران دبیرستان با سقراط آشنا شد و تا زمان فارغ‌التحصیلی از دانشگاه، شیفته او شده بود. او می‌نویسد: «من فقط نمی‌خواستم سقراط را تفسیر کنم. می‌خواستم سقراط باشم.» او شروع به پرسه زدن در پله‌های جلوی مؤسسه هنری شیکاگو کرد و به غریبه‌ها نزدیک می‌شد و می‌پرسید که آیا می‌خواهند بحث فلسفی داشته باشند. در ابتدا، آنها کنجکاو می‌شدند، اما بعد فقط می‌خواستند از او دور شوند. او با خنده گفت: «از آن زمان تاکنون، تمام عمرم را صرف این کرده‌ام که بفهمم چگونه این کار را انجام دهم، اما باعث نشوم مردم از من فرار کنند.»

بحث ما درباره "عشق عقلانی" و "نارضایتی فلسفی" در ازدواج، نشان‌دهنده‌ی تجویز کالارد، از طریق سقراط، برای یک زندگی معنادار است. کالارد معتقد است که این معنا فقط از طریق گفتگو - و به ویژه بحث و جدل - با دیگران حاصل می‌شود.
**بیایید صحبت کنیم:** اگنس کالارد حتی در جوانی نیز پیرو سقراط بود. در دانشگاه، او به غریبه‌ها نزدیک می‌شد و می‌پرسید که آیا می‌خواهند بحث فلسفی داشته باشند. در ابتدا آنها کنجکاو می‌شدند، اما سپس، همانطور که با خنده گفت، فقط می‌خواستند از او دور شوند. عکس از آرنولد بروکس.

شما دوره‌ای از زندگی لئو تولستوی را نقل می‌کنید که او دچار بحران شخصی شده بود. در اوایل ۵۰ سالگی، او در جهان مشهور بود و ازدواج موفقی داشت، اما آنقدر ناراضی بود که به خودکشی فکر می‌کرد. چه اتفاقی افتاد؟
او به این درک می‌رسد که تمام عمرش از برخی سوالات دوری می‌کرده است. "در مواجهه با مرگ نهایی، زندگی چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟" "چرا من هر کاری را که انجام می‌دهم، انجام می‌دهم؟" "چه اهمیتی دارد که آیا من فرزندانم را به خوبی تربیت می‌کنم یا نه؟" اینها سوالاتی درباره معنای زندگی هستند. او نمی‌تواند از فکر کردن به آنها دست بردارد. اما در عین حال، آنها را بی‌پاسخ می‌یابد و نتیجه می‌گیرد که تنها راه حل واقعی خودکشی است. اما او همچنین می‌گوید که برای خودکشی خیلی ترسو است.

شما می‌گویید این یک طفره رفتن است و آن را "مسئله تولستوی" می‌نامید.

دلیل اینکه فکر می‌کنم حرکت او یک نوع طفره رفتن است این است که به این سؤالات می‌توان پاسخ داد. ما این ترس را داریم که اگر نگاه دقیقی به زیربنای زندگی خود بیندازیم، ناگهان متوجه می‌شویم که همه چیز یک نمایش ساختگی بوده است. بنابراین، از نزدیک نگاه نمی‌کنیم. داستان تولستوی تصویر واضحی از این است که چگونه این استراتژی جواب نمی‌دهد. بسیاری از مردم در زندگی لحظاتی دارند که این سؤالات به سطح می‌آیند.

من یک بار مصاحبه‌ای چالش‌برانگیز با ریچارد داوکینز داشتم که می‌گفت هیچ سؤال بزرگ "چرا" وجود ندارد. فقط سؤالات "چگونه" وجود دارد، مانند "جهان چگونه آغاز شد یا چگونه پرندگان بال‌هایی برای پرواز تکامل دادند؟" من با این نظر مخالفت کردم و پیشنهاد دادم که ارزش پرسیدن سؤالات وجودی مانند "چرا ما اینجا هستیم؟" حتی اگر قابل پاسخ نباشند، وجود دارد. شما چگونه به داوکینز پاسخ می‌دهید؟

استدلال من برعکس است. ما باید به این سؤالات پاسخ دهیم. دیالوگی وجود دارد که در آن سقراط توسط فردی شبیه به ریچارد داوکینز به نام منون به چالش کشیده می‌شود، که اساساً می‌گوید: "من فکر نمی‌کنم که ما بتوانیم در این سؤالات پیشرفت کنیم." سقراط پاسخ مفصلی می‌دهد تا توضیح دهد که چرا فکر می‌کند بررسی این سؤالات منطقی است. او می‌گوید من اگر شجاعت تلاش برای پیشرفت در این پروژه - که ارزش زندگی انسان به آن بستگی دارد - را بدون تضمین قبلی برای موفقیت داشته باشم، انسان بهتری خواهم بود. سقراط آن را به روشی ساده بیان می‌کند: زندگی بررسی نشده ارزش زیستن ندارد.

"این خسته‌کننده است" پاسخی است که زیاد می‌شنوم.

شما اینها را "سؤالات بی‌موقع" می‌نامید. اکثر ما نمی‌خواهیم به معنای عمیق‌تر زندگی خود فکر کنیم. ما شغل، فرزندان و مشغله‌های روزانه خود را داریم. همانطور که شما می‌گویید، "شما یک پا را جلوی پای دیگر می‌گذارید، بارها و بارها، تا لحظه‌ای که سفر شما با مرگ قطع می‌شود." در مقابل، سقراط هرگز از پرسیدن این سؤالات دست نکشید. او چه کار متفاوتی انجام داد؟

سقراط کشف کرد که می‌توانید با زیر سؤال بردن پاسخ‌های شخص دیگری، به سؤالات عمیق‌تر درباره زندگی بپردازید. نوع خاصی از تفکر وجود دارد که نمی‌توانید به تنهایی انجام دهید زیرا نقاط کور دارید. شما یک بنای کامل خود توجیه‌گر و منطقی دارید که از همه اشتباهات شما پشتیبانی می‌کند. اغلب برای دیگران بسیار آسان است که اشتباهات شما را ببینند، اما دیدن آنها برای شما فوق‌العاده دشوار است.

اما مدل‌های دیگری نیز وجود دارند که به درون‌گرایی برای بررسی یک سؤال دشوار بها می‌دهند. من ممکن است برای تأمل عمیق به تنهایی بروم، یا یک نویسنده ممکن است این را روی صفحه کاغذ حل کند. این برعکس کاری است که سقراط انجام داد.

به عنوان یک فیلسوف دانشگاهی، سخنرانی‌های زیادی می‌کنم. قبل از انجام این کار، با خودم فکر می‌کنم: "مخاطبان چه ایراداتی خواهند گرفت؟" اما هر بار که سخنرانی می‌کنم، سؤالاتی می‌شنوم که من را شگفت‌زده می‌کند. چگونه خودم این سؤال را از خودم نپرسیدم؟ و پاسخ این است که من خیلی مشتاق بودم که فکر کنم در مورد یک ایده درست می‌گویم. افراد دیگر کسانی هستند که می‌توانند به من کمک کنند تا بفهمم چه زمانی اشتباه می‌کنم.

و این به ویژه در مورد اخلاق صادق است، درست است؟

درست. سقراط معتقد است که شما نمی‌توانید واقعاً در مورد اخلاق فکر کنید مگر در رابطه با افراد دیگر. آنچه شما در تلاش برای خوب بودن به آن پایبند هستید، فقط از مکالمات با مردم ناشی می‌شود. این تمام چیزی است که دارید. در اعماق وجود خود، نمی‌دانید کار درست چیست. سقراط می‌گوید بزرگترین لطفی که می‌توانید در حق انسان دیگری انجام دهید این است که او را رد کنید. و او فکر می‌کند، "بله، مهربان و دوست‌داشتنی باشید،" به این معنی که به مردم توضیح دهید که چرا درک اساسی آنها از زندگی‌شان اشتباه است.

اکثر مردم از اینکه به آنها گفته شود اشتباه می‌کنند، رنجیده می‌شوند.


من این تجربه را بارها داشته‌ام. این اتفاق در کلاس‌های درس من می‌افتد یا زمانی که مصاحبه‌کننده می‌گوید: "یک دقیقه صبر کن." شما می‌توانید حالت تدافعی بگیرید، مثلاً "نه، به این دلیل است که من درست می‌گویم." اما اگر این پاسخ را کنار بگذارید و یک قدم به عقب بردارید، روزنه‌هایی وجود دارد، لحظاتی که همه چیز جالب می‌شود.

شما می‌گویید والدین باید با فرزندان خود گفتگوهای فلسفی داشته باشند. چگونه باید با فرزندانمان صحبت کنیم؟

فرزندان شما به شما فرصتی می‌دهند تا در مورد اینکه دنیا از دید کسی که کاملاً تحت تأثیر آن قرار نگرفته است چگونه به نظر می‌رسد، بیاموزید. این باید یک فرصت آموزشی هیجان‌انگیز برای والدین باشد. من این را یکی از دلایل بچه دار شدن می‌دانم. بچه‌های من خیلی به این عادت دارند که من از آنها سؤال بپرسم، زیرا آنها را طوری بزرگ کرده‌ام که ندانند جایگزینی وجود دارد. اگر کسی به خانه من بیاید و من او را با سؤالات بمباران کنم، ممکن است تعجب کند: "چرا این کار را می‌کنی؟" اما وقتی زیاد این کار را انجام می‌دهید، به طور طبیعی برای شما اتفاق می‌افتد.

یک چیز واقعاً در مورد عشق اشتباه است.

شما همچنین می‌گویید که باید در صحبت کردن در مورد سیاست بهتر شویم. چگونه می‌توانیم بحث‌های سیاسی خوبی داشته باشیم که فقط بر شکست دادن حریف متمرکز نباشند؟

شما باید به طرز فکری برسید که در آن آماده یادگیری از آنها باشید. آنها کسانی هستند که می‌توانند شما را آموزش دهند زیرا دیدگاه مخالف دارند. شما ممکن است بگویید، "بیایید نقطه اساسی که در آن اختلاف نظر داریم را شناسایی کنیم." وقتی این کار را انجام می‌دهید بسیار قابل توجه است زیرا متوجه می‌شوید که شناسایی آن دشوار است. اگر بگویید "ما به آزادی اعتقاد داریم"، طرف مقابل می‌گوید: "ما هم به آزادی اعتقاد داریم." سپس ممکن است متوجه شوید که اصل شما، که فکر می‌کردید یک شهود اخلاقی عمیق، قوی و احساسی دارد، پایدار نبوده بلکه تابع خلق و خوی شماست. مشکل زمانی پیش می‌آید که مردم به سختی باور می‌کنند که مخالفانشان می‌توانند با حسن نیت بحث کنند. اگر افراد زیادی در حال تماشا باشند، احتمالاً کمکی نخواهد کرد. مردم وقتی تماشاچی دارند، بیشتر نمایشی رفتار می‌کنند.

گاهی اوقات رویکرد سقراطی غیرمنطقی به نظر می‌رسد. شما در مورد "عشق عقلانی" می‌نویسید، که به نظر یک تناقض است. آیا عشق احساسی نیست تا عقلانی؟

به طور معمول، بله. اما من سعی می‌کنم برای عشق عقلانی دلیل بیاورم. چیزی که منجر به مداخله من در این گفتمان شد این است که چیزی در مورد عشق واقعاً اشتباه است. شاید شما این آرمان رمانتیک را داشته باشید: بزرگ شوید و با کسی ازدواج کنید و ساکن شوید. اما چیزی که شما می‌خواهید این نیست که شخص کامل یا جفت کامل را پیدا کنید. این نوعی کمال در خودتان است که به دنبال آن هستید. شما آگاه هستید که آن کسی نیستید که باید باشید، اما ممکن است با کمک شخص دیگری باشید. سپس سوال این است: "چیزی که می‌تواند شما را به شکلی که منطقی باشد کامل کند چیست؟" و پاسخ من دانش است، تا بفهمم چیزها چگونه کار می‌کنند.

سقراط به چیزهای زیادی که ما در یک رابطه بدیهی می‌دانیم، مانند اهمیت پذیرش و تحسین شریک خود، اهمیتی نمی‌داد. او معتقد بود که اینها ویژگی‌های "ایستا" هستند. در عوض، او فکر می‌کرد که یک رابطه موفق باید بر اساس "نارضایتی فلسفی" باشد. می‌توانید این را توضیح دهید؟

در اینجا یک راه برای فکر کردن در مورد آن وجود دارد. فعالیت‌های رمانتیک نمونه - نه لزوماً جنسی بلکه رمانتیک - چیست؟ مثالی که مردم می‌زنند، مکالمات طولانی، پر پیچ و خم و دگرگون کننده‌ای است که با کسی دارید که تازه به او علاقه رمانتیک پیدا کرده‌اید. سقراط می‌خواهد بگوید: "بله، همه چیز در مورد همین است." اما لازم نیست آن را به سه ماه اول رابطه محدود کنید. دلیلی وجود دارد که چرا آن مکالمات به طور قابل اعتمادی به قلمرو فلسفی می‌رفتند. به این دلیل است که چیزی وجود دارد که روح شما می‌خواهد. پرس و جو یک فعالیت اساساً ناراضی است. این رضایت نیست. این نیست که ساعت‌ها به چشمان یکدیگر خیره شوید و از انجام این کار خوشحال باشید. نه، ما اینجا قرار داده شده‌ایم تا به چیزی با هم برسیم.

توضیح دهید که چرا درک اساسی آنها اشتباه است.

سقراط آدم متعصبی نبود، اما شما می‌گویید که او فکر می‌کرد پرس و جو به جای رابطه جنسی چیزی است که "واقعاً خطرناک، متجاوز و هیجان‌انگیز" است.

درست. رابطه جنسی با کسی به معنای آسیب‌پذیر بودن با آن شخص است. اما سقراط کشف کرد که ما شکل عمیق‌تری از آسیب‌پذیری داریم - ترس در مورد ایده‌های اصلی که ما را به آنچه هستیم تبدیل می‌کنند. شخصی که ما هستیم ساخته‌ای است که می‌تواند خرد شود. در پرس و جو سقراطی، شما اجازه می‌دهید که این اتفاق بیفتد. این بسیار صمیمی است و باعث می‌شود که مردم تا حدی احساس تجاوز، ناراحتی و حسادت کنند. این لحظه‌ای است که همانطور که گفتم، همه چیز جالب می‌شود. اما برای طرف‌های مکالمه که به طور کامل در این تمرین آموزش ندیده‌اند، تلفات زیادی وجود خواهد داشت.

این طرز فکر چگونه در زندگی خود شما نقش دارد؟ شما دو بار ازدواج کرده‌اید، هر دو بار با فیلسوفان. آیا رویکرد شما به ازدواج با اکثر مردم متفاوت است؟

بله، فکر می‌کنم همینطور است. مهم این است که شوهرم بتواند مرا در قبال این دیدگاه سقراطی پاسخگو نگه دارد. او همیشه مرا به یاد آن می‌اندازد. او می‌گوید: "ما فقط باید با صحبت کردن در مورد آن بفهمیم." بنابراین، حرکت خاصی وجود دارد که در ازدواج من ممنوع است، و آن این است که "همینطور است که هست." ما ممکن است نتوانیم در یک لحظه معین در مورد چیزی صحبت کنیم، اما همه چیز قابل بحث است. ما اغلب در مورد یک فیلم صحبت می‌کنیم، و اختلافی که در مورد فیلم داریم این است که صبر کنید، این بدان معناست که ما در مورد این چیز دیگر متفاوت فکر می‌کنیم، و باید در مورد آن تجدید نظر کنیم. از بیرون، ممکن است بسیار ناپایدار به نظر برسد.

به نظر می‌رسد که هر دوی شما از بحث کردن با یکدیگر لذت می‌برید.


من و شوهرم دو روز گذشته در مورد چیزی بحث می‌کردیم. نمی‌توانم به شما بگویم چیست - خصوصی است - اما دو روز است که بدون توقف بحث می‌کنیم. دیروز را در مؤسسه هنر شیکاگو گذراندیم. ساعت‌ها آنجا بودیم و تمام مدت بحث می‌کردیم. ما مدام سعی می‌کردیم به نقاشی‌ها نگاه کنیم، اما مدام به بحث کشیده می‌شدیم. از نظر احساسی بسیار طاقت‌فرسا بود. ما از یکدیگر عصبانی نبودیم، اما خوشایند نبود. استرس‌زا و ناراحت کننده بود. اما در عین حال احساس می‌کردیم، باشه، اینجا سهم بزرگی وجود دارد. و این اتفاق برای ما به طور منظم می‌افتد. می‌توانیم بفهمیم که در یک صفحه نیستیم و این عمیقاً ناراحت کننده است. و سپس هر یک از ما متوجه می‌شویم که مجبور نیستیم از دیدگاه خود به اندازه‌ای که فکر می‌کردیم از طریق مکالمه توجیه کنیم. ما در تلاشیم تا به یک دیدگاه مشترک از موقعیت برسیم، اما این می‌تواند زمان زیادی طول بکشد.

این خسته کننده به نظر می‌رسد. شاید این بحث مداوم رفت و برگشتی اگر با فیلسوف دیگری ازدواج کرده باشید جواب دهد، اما داشتن یک ازدواج راحت چه اشکالی دارد؟

"این خسته کننده است" پاسخی است که من از مردم زیاد می‌گیرم، نه فقط در مورد ازدواج، بلکه فقط در فلسفه. مردم اغلب می‌پرسند: "کی به اندازه کافی انجام داده‌ام؟ آیا می‌توانم آن را به مدت نیم ساعت یا یک ساعت در روز انجام دهم؟ آیا این کافی است؟" اما وقتی بیشتر آن را انجام می‌دهید، تحمل بیشتری نسبت به آن پیدا می‌کنید. اینطور نیست که فیلسوفان بتوانند 100 درصد مواقع از عهده آن برآیند. من مطمئناً نمی‌توانم به اندازه سقراط از عهده آن برآیم. اما من سعی می‌کنم تا جایی که می‌توانم به استاندارد عمل کنم، و بعد همیشه از آن کوتاهی خواهم کرد. اما من فقط طبق فیلمنامه‌ای که برخی از مردم به من داده‌اند زندگی نمی‌کنم.