یک تناقض در زندگی اجتماعی وجود دارد: اغلب آنچه ما را از ارتباط با دیگران باز میدارد، این باور است که برای جلب توجه آنها به اندازه کافی جذاب نیستیم؛ شغل ما به اندازه کافی مهم نیست، زندگیمان پر از شکست است و حال و هوایمان بیش از حد غمگین.
اما با کنار گذاشتن این دیدگاه، ما یک اصل اساسی روانشناسی بین فردی را نادیده میگیریم: به طور کلی، مردم دوست دارند از غم و اندوه دیگران بشنوند. آگاهی از درد، مشکلات، شکستها، ناراحتیهای عاطفی و اضطراب دیگران معمولاً وحشتناک نیست؛ بلکه بسیار آرامبخش است. این احساس تنهایی را کاهش میدهد و فشار داشتن یک زندگی کامل و بینقص را کم میکند. این آغاز دوستی و صمیمیت است.
برعکس، شنیدن از خوشبختی و موفقیت دیگران اغلب ناراحتکننده است. ما معمولاً آنقدر ناراحت هستیم که نمیتوانیم با شادی به اخبار خوب دیگران پاسخ دهیم. بدبختی جذابتر است.اما آنچه مردم واقعاً از آن میترسند، آسیبپذیری نیست، بلکه تعهد است؛ مسئولیت بلندمدت مراقبت، آرام کردن و تسکین دادن کسی که مشکلش را با ما در میان گذاشته است. این ترس واقعی است.
اما لزوماً بین نشان دادن آسیبپذیری و ایجاد تعهد ارتباطی وجود ندارد. میتوانیم بدون اینکه مخاطب را تحت فشار بگذاریم یا احساس گناه ایجاد کنیم، درباره مشکلات و شکستهای خود صحبت کنیم. میتوانیم با طنز تلخ به این موضوعات بپردازیم و خودمان را به عنوان شخصیت اصلی یک کمدی سیاه ناخواسته معرفی کنیم. میتوانیم به دنبال درک شدن باشیم بدون اینکه توقع ترحم داشته باشیم. میتوانیم نشان دهیم که هم آسیبپذیر هستیم و هم توانایی مدیریت شرایط را داریم. ترکیب ضعف و قدرت بسیار جذاب است.
تأسفبار است که ما بیشتر وقت خود را صرف تلاش برای ایجاد تصویری خوب از خودمان میکنیم، در حالی که در واقع نشان دادن جنبههای آسیبپذیر شخصیتمان است که به ایجاد ارتباطات صمیمانه و تبدیل غریبهها به دوستان کمک میکند.
دیدگاه خود را بنویسید