ما سخت تلاش میکنیم که همه چیز را درست انجام دهیم: مودب هستیم، عذرخواهی میکنیم، نامه تشکر مینویسیم، از حالشان میپرسیم، کیک میبریم.
با این حال، صرف نظر از تمام تلاشهایمان، هیچ چیز نمیتواند ما را از گاهی گرفتار شدن در نوعی فاجعه اجتماعی کامل که میدانیم، حتی در همان لحظه وقوع، در ذهنمان حک خواهد شد و با جوهر پاکنشدنی در زندگیمان نوشته میشود، نجات دهد.
ممکن است در یک مهمانی نوشیدنی باشیم و در مورد لذت بردن از خواندن یک نقد بسیار خندهدار و تند از یک کتاب جدید صحبت کنیم. سپس کسی به ما میگوید که یکی از افرادی که با او صحبت میکنیم نویسنده کتاب است.یا ما نقش مهمی در اخراج یک همکار خاص داشتیم - و حالا او در رستوران کوچک کنار میز بعدی نشسته و به سمت ما نگاه کرده است.
یا شریک زندگی ما یک سال پیش همسر ویرانشده خود را برای ما ترک کرد. و حالا این همسر کنار ما در صف فرودگاه ایستاده و منتظر سوار شدن به همان پرواز است.یا متوجه یک زن باردار میشویم که نزدیک ما در قطار ایستاده و به او صندلی خود را پیشنهاد میدهیم. و او از ما تشکر میکند و با لبخندی کمرنگ میگوید که اصلا باردار نیست.
ما قصد بدی نداشتهایم و احمق هم نبودهایم - کتاب واقعاً خیلی بد نوشته شده بود، همکار ما واقعاً برای این نقش مناسب نبود، شریک زندگی ما با ما بسیار خوشحالتر است، مسافر واقعاً به نظر میرسید که نزدیک به موعد زایمان است - و با این حال ما بدون شک فاجعهای را به راه انداختهایم.
واکنش دیگر
یک راه واکنش، عذرخواهی فراوان و سپس تلاش برای توضیح دادن با جزئیات زیاد درباره اینکه در واقع همه چیز خوب است، میباشد. ما برای بازگرداندن تاثیر خوب خود در ذهن طرف مقابل و ترمیم بافت اجتماعی بهشدت پاره شده تلاش میکنیم. ما دلایل سوءتفاهم یا لغزش خود را توضیح میدهیم. ما به نقاط ضعف کتاب اشاره میکنیم اما اضافه میکنیم که از بسیاری جهات کتاب هم خوب بود، بهخصوص در فصلهای آخر؛ ما توضیح میدهیم که اخراج هیچگونه جنبه شخصی نداشته و تصمیم جمعی بر اساس ملاحظات صرفاً عینی بوده است؛ یا نظریهای درباره روابط ارائه میدهیم که در آن مالکیت روی شریک وجود ندارد؛ یا شروع به توصیف میکنیم که چگونه برش کت آنها در آن موقعیت خاص به طور معقولی شکل یک نوزاد در حال رشد را نشان میداد...
اما ممکن است راه دیگری، بهتر وجود داشته باشد، راهی که در آن ما با عظمت، وقار، بدبینی استوار و با احساس مسئولیت تاریک و غولپیکر میپذیریم که به سادگی کاری نمیتوانیم انجام دهیم جز ساکت ماندن و پذیرش شکست خود و عدم تطابق بین آنچه هستیم و جهت جهان هستی. ما میشناسیم که هر ذرهای از ادب اکنون در سمت رها کردن چیزها در حالت شکسته قرار میگیرد، هر چیز دیگری احساساتزدگی و چرت و پرت خودخواهانه خواهد بود. ما وانمود کردن خود بهعنوان یک فرد کاملاً مهربان یا اخلاقی را کنار میگذاریم و با قدرت شگفتانگیز خود در وارد کردن اشتباه روبرو میشویم. نام ما همیشه مترادف با بیاحساسي و حماقت در برخی محافل خواهد بود و ما مجبوریم تا آخر عمر این درد را در قلب خود حمل کنیم. دههها بعد از این، ما به دلیل اثبات غیرقابلانکار یک رگه سرسختانه از ترس و حماقت در درون خود، دچار انقباض خواهیم شد.
عجیب است که این نوع خود انتقادی واضح بدون فایده نیست. این پایه و اساس ضروری برای آیندهای کمتر شادمان و متکبر، اخلاقیتر و محتاطتر است. ما از این پس بهتر درک خواهیم کرد که چقدر آسان میتوانیم به دیگران آسیب برسانیم، چقدر ناخواسته میتوانیم درد ایجاد کنیم، و چقدر تناقض بین نیات و اثر میتواند غمانگیز باشد - و از چنین آگاهیای تلاشهای بیشتری برای مهربانتر، تحملپذیرتر، بخشندهتر، با طنز تاریکتر، شکایتنکردهتر و خودخواهنکردهتر بودن، هر جا که ممکن است، سرچشمه خواهد گرفت. لحظات فاجعه اجتماعی ما تعهد همیشه شکننده اما عمیقا ضروری ما به زندگی خودآزمایی، مهربانی و آداب خوب را تقویت خواهد کرد.
دیدگاه خود را بنویسید