شخصیتپژوهی
شک و تردید کمی نسبت به افرادی که نمیشناسیم، قطعا یک مزیت است. همچنین باید در محیط کاری نسبت به این موضوع هوشیار باشیم که ممکن است دیگران بخواهند زیر آبمان را بزنند یا ما را از پیشرفت بازدارند. اما گاهی اوقات با موردی جدیتر و دردناکتر مواجه میشویم. همکارانی وجود دارند که دائما مطمئن هستند مسخره میشوند، قدرشان شناخته نمیشود، مورد تمسخر قرار میگیرند، اطرافیانشان قصد توطئه دارند، آنها را کنار گذاشتهاند و خرابکاری میکنند. این همکاران، چنین چیزهایی را به دیگر کارمندان گیج و خسته القا میکنند.
فرض کنید ایمیلی گروهی برای دعوت این فرد به جلسهای برای بحث دربارهی گزینههای آینده، به دست او نرسیده باشد. تنها یک توضیح برای این موضوع وجود دارد: همتیمیهای حسود او را عمدا کنار گذاشتهاند. اگر کسی که روی پاسخی از او حساب کردهاند جواب نداده باشد، به این معناست که تصمیم گرفتهاند زندگی او را بدبخت کنند و قصد تنبیه او را دارند. این فرد روی بخشی از وبسایت نظارت میکند که قرار است هر جمعه توسط سه نفر از زیرمجموعهاش به روز شود. یکشنبه صبح فرا میرسد و آیتمهای جدید ظاهر نشدهاند؛ پس حتما نوعی شورش به پا شده که باید با دورهای از ایمیلهای پرخاشگر و خشمگین به آن رسیدگی شود.
آنها میدانند که کتابها و مقالات مدیریتی دربارهی لزوم «اعتماد» صحبت میکنند، اما این مفهوم برایشان همیشه غریب به نظر رسیده است. به طور کلی، تنها یک توضیح برای تمام آزاردهندگیها، تأخیرها، ابهامات، شکستها و اشتباهات زندگی اداری وجود دارد: اینکه همکاران متعددشان اساسا بدخواه هستند. چرا باید اعتماد کرد؟ چرا باید صبر کرد تا حقایق را کشف کنیم و به دنبال دلایل احتمالا بیگناه بگردیم؟ اشتباهات بیغرض بسیار کم هستند؛ توطئهها، خشم و شرارت وجود دارد. جای تعجب نیست که بسیاری از ایمیلهایی که آنها ارسال میکنند، ناگهانی و متاسفانه پرخاشگر هستند.
ریشهها
به نظر میرسد فرد پارانوئید از همه متنفر است، اما این قضاوت بسیار مستقیم و تحتاللفظی است. هدف واقعی سوءظن آنها به خودشان نزدیکتر است: آنها از خودشان متنفرند. موضوع این نیست که در دنیای اداری غیرقابل اعتماد یا لغزندهای زندگی میکنند، بلکه آنها با شدت و حدت عجیبی از خودشان بیزارند.
منطق آن در سادهترین حالت به این شکل است: اگر در اعماق وجودمان احساس کنیم که تکهای آشغال هستیم و وجودمان ناخواسته است، در آن صورت به نظر میرسد که دشمنان برای نابود کردن ما توطئه میچینند، همکاران مدام ما را زیر نظر میگیرند و تضعیف میکنند، مدیر ما ما را کنار میگذارد و به زودی مشتریان کینهتوز ما را رسوا و مسخره میکنند.
این احتمالات برای هر کسی وجود دارد، اما برای کسانی که از خودشان متنفرند، به یقینی نزدیک میشوند. طبق منطق درونی آنها، بدیهی است که اتفاقات بسیار بدی باید برای افراد بسیار بد بیفتد. افرادی که خودشان را دوست ندارند، انتظار وقوع اتفاقات وحشتناک را دارند و هر زمان که به دلیلی عجیب، اوضاع فاجعهآمیز نیست – فعلا – به شدت نگران میشوند. مطمئناً این فقط یک مسأله زمان است تا این اشتباه اصلاح شود (برای فردی که از خود متنفر است، کمتر چیزی به اندازه اخبار ظاهراً خوب، وحشتآور است).
بدبینی، نشاندهندهی انزجار از وجود خویش است. مشکل اینجاست که اکثر ما که از خودمان متنفر هستیم، از این احساس آگاه نیستیم. تصور اینکه فردی وحشتناک هستیم، برای ما یک واقعیت بدیهی است که دیگر ارزش بررسی ندارد. نفرت از خود، تنظیم پیشفرض شخصیت فرد پارانوئید است، نه یک انحراف آشکار که بتوانیم آن را در حال نابود کردن زندگیمان مشاهده کنیم. برای فردی که از خود متنفر است، این ادعا که ممکن است به خاطر نفرت از خود، از همکارش عصبانی باشد، پوچ به نظر میرسد. آنها صرفا مطمئن هستند که لحن آخرین ایمیل همکارشان با کنایه و تمسخر همراه بوده است. بهطور مشابه، رئیس خودشیفتهای که از خودش متنفر است، فکر نمیکند که مدام نگران نظر کارمندانش است، چون به هیچ وجه خودش را فردی درخور احترام همگانی نمیداند؛ او صرفا از کمرنگ بودن واکنش به سخنرانیاش در کل شرکت ناراحت است.
راه حلها
اولین قدم برای شکستن چرخه بدبینی، این است که فرد خودشیفته متوجه شود چه زمانی رفتارش به گونهای است که انگار او سزاوار بدبختی است و درک کند که این خودارزیابی، رنگ و بوی بیشتر ارزیابیهای او از اطرافیان را تشکیل میدهد. اگر این در مورد ما صادق است، باید شروع کنیم به مشاهده (بدون سرزنش خود) اینکه چقدر در تفسیر ابهامات، به دنبال تاریکترین انگیزههای ممکن هستیم.
تمرین:
همکار ما ایمیلی را که قول داده بود هفته گذشته روی آن کار کند، ارسال نکرده است. کدام توضیح به راحتی به ذهن شما خطور میکند؟
- اشتباه شده است.
- به نظر عجیب است، اما ارزش صبر کردن دارد تا ببینیم چه اتفاقی افتاده است.
- این یک تمسخر گستاخانه از طرف شخصی است که میخواهد به خرج ما بخندد.
اگر گزینه 3 را انتخاب کردهاید، باید از خودمان بپرسیم: چقدر خودمان را دوست داریم؟
اصلاح نفرت از خود و شرم، کاری است که تمام عمر طول میکشد. ما دوباره به یک موضوع کاملاً آشنا برمیگردیم: این که اکثر مشکلات روانی به این دلیل به وجود میآیند که افراد در زمانهایی که واقعاً مهم بوده، با همدلی مورد لطف و محبت قرار نگرفتهاند و به طور قابل اعتمادی دوست داشته نشدهاند، و اگر کسی بتواند یک آرزو برای بهبود سلامت درونی بشریت داشته باشد، آن این است که بتواند با تکان دادن یک چوب جادویی، شرم را از بین ببرد.
دیدگاه خود را بنویسید