وقتی جذب کسی میشویم، تمایل شدیدی داریم که او را راضی نگه داریم و به طور طبیعی تصور میکنیم بهترین راه برای این کار، نشان دادن مکرر همعقیدگی کامل با دیدگاهها و انتخابهای او در تمام مسائل، چه بزرگ و چه کوچک، است.
در یک قرار اولیه، اگر فرد مقابل به طور اتفاقی از علاقهاش به رقص صحبت کند، ما بلافاصله اعلام میکنیم که عاشق کلاب رفتن هستیم. یا اگر او از موزهها به عنوان مکانهایی خستهکننده یاد کند، پنهان میکنیم که در سفر سال گذشته به برلین، یک روز کامل را به گشتن در گالریهای موزۀ آلتس اختصاص دادهایم.
شاید به طور مستقیم دروغ نگوییم، اما برای ایجاد تصویری از همراستا بودن تقریباً کامل، حقیقت را تا حد ممکن کش میآوریم و خم میکنیم. میل شدید ما به راضی کردن طرف مقابل، میتواند در حوالی مسائل جنسی به اوج خود برسد: به طور طبیعی نمیخواهیم آنها را با تصورات واقعی و پنهانی خود از رابطۀ جنسی آشنا کنیم. بنابراین، به طور معجزهآسایی، ادعا میکنیم که دقیقاً همان چیزی را میخواهیم که آنها میخواهند.
در این مسیر، به ندرت به ذهنمان خطور میکند که ممکن است آنها هم در حال اجرای نمایشی مشابه برای ما باشند، و اینکه آنها نیز ممکن است طرز تفکر و رفتار خود را به شیوهای ظریف اما مؤثر، برای مطابقت با تصوراتشان از ترجیحات و ارزشهای ما، تنظیم کنند.
جنبۀ غمانگیز و در عین حال خندهدارِ عمیقتر شدنِ علاقۀ متقابل ما، این است که دو فرد شایسته تلاش میکنند تا حد ممکن با هم خوب رفتار کنند. هیچکس قصد فریب و نیرنگ ندارد، اما به تدریج مجموعهای از برداشتهای به شدت گمراهکننده و خطرناک در مورد اینکه هر فرد واقعاً چه کسی است، شکل میگیرد.
تمایل بیحد و حصر ما برای راضی کردن طرف مقابل، میتواند الهامبخش همخانه شدن و بعداً ازدواج شود. اما بعد - به طور اجتنابناپذیری - موشکافی طولانیمدت و عمیقی که زندگی مشترک به همراه میآورد، وسعت انتظارات اشتباه ما را آشکار میکند. در مراحلی آزاردهنده و ناامیدکننده، هر دوی ما با کشف کردن اینکه در نهایت با چه کسی سر و کار داشتهایم، غمگین، ناامید و شوکه خواهیم شد. جر و بحثها، دعواها و آشتیهای شکنندهای به وجود میآید تا اینکه در نهایت، یکی از طرفین به این نتیجۀ تلخ اما همچنان شگفتانگیز میرسد که ما هرگز با هم سازگار نبودهایم.
یا ممکن است با بدبختی فزاینده به این رابطه ادامه دهیم. با تعطیلاتی روبهرو خواهیم شد که هرگز شامل بازدید از موزهای که آرزویش را داریم، نمیشوند. مجبور خواهیم شد با خود کنار بیاییم که هرگز رابطۀ جنسیای را که میخواهیم، نداشتهایم و نخواهیم داشت. یا حتی بدتر، در نهایت وارد یک زندگی پنهانی میشویم؛ لحظاتی را که آنها دور هستند، برای رسیدن به نیازهایی که وانمود کردهایم نداریم، جستجو میکنیم. تا اینکه روزی زندگی دوگانۀ ما فاش میشود - و در تلخی، خشم و اندوه غرق خواهیم شد.
با این حال، منشأ چنین کابوسهایی تنها وفاداریای عمیقاً تأثیرگذار، اما دردناک و مخاطرهآمیز به یدۀ «سازگار بودن آسان» بوده است. ما میخواستیم همه چیز ساده باشد؛ اما در نهایت با آشفتگیای بسیار پیچیده مواجه شدهایم.
رویکردی واقعاً سادهتر این است که از همان ابتدا تا حدودی پیچیده باشیم. وقتی صحبت از رقص میشود، عاشق عاقل باید بلافاصله از انزجار خود نسبت به این فعالیت صحبت کند؛ وقتی موضوع موزه مطرح میشود، باید صمیمانه از علاقۀ خود به موزهها بگوید. در مورد عادات و سلیقههایشان، افراد باید جرأت کنند از لذت بردن از یک کابینت آشپزخانۀ کاملاً تمیز صحبت کنند یا توضیح دهند که بیدار شدن در ساعات اولیۀ صبح، زمانی که دنیا هنوز در خواب است و ذهنشان در ماجراجویانهترین حالت خود قرار دارد، برایشان چه معنایی دارد.
نیازی به وقاحت یا زیادهخواهی نیست. همچنین الزامی نیست که فرد مقابل با ما موافق باشد یا حتی بعد از دسر (یا غذای اصلی) همچنان به بودن با ما ادامه دهد. برخی از افراد فرار میکنند و حق هم دارند.
برای اینکه حقیقت خود را به اشتراک بگذاریم، به حس اولیهای از پذیرفته شدن نیاز داریم. باید بدانیم که کامل نیستیم، اما در عین حال کاملاً منزجرکننده یا شرمآور هم نیستیم. وسواس ما نسبت به تمیزی آشپزخانه ممکن است کمی بیش از حد باشد، اما جنونآمیز نیست. بیدار شدن بسیار زودهنگام ما ممکن است غیرمعمول باشد، اما با در نظر گرفتن همه جوانب، کاملاً عاقلانه است. در مورد مسائل جنسی، میدانیم که ممکن است یک ترجیح از نظر آماری غیرمعمول باشد، اما این لزوماً به معنای بد بودنش نیست.
عقیدۀ درونی ما مبنی بر اینکه عجیبوغریببودنهایمان اساساً معقول هستند، به ما اجازه میدهد تا بدون ترس یا حالت تدافعی خودمان را به فرد دیگری معرفی کنیم.
روراستی ما، آنگاه ما را مسلح میکند تا حق داشته باشیم از دیگری بخواهیم - با صداقتی مشابه - ویژگیهای خاص و شاید دشوار شخصیت خود را آشکار کند. اگر آنها اصرار کنند که واقعاً بسیار ساده و «آسان» هستند، حق داریم با ملایمت اما قاطعانه شک کنیم. آنها یک انسان هستند و انسان بودن به معنای پیچیده بودن است. به هیچ وجه نمیتواند حقیقت داشته باشد که آنها بدون ویژگیهای قابل توجهی وجود داشته باشند.
مشکل با هر شریک بالقوهای به ندرت این است که آنها بیش از حد عجیب هستند، بلکه این است که با تمایز خود کنار نیامدهاند یا زبانی برای معرفی خود به دیگران پیدا نکردهاند تا به طور قابل درک و پذیرفتهشدهای شناخته شوند.
در نهایت، صریح بودن در قرار ملاقاتها، سازوکاری است که به دو نفر امکان میدهد تا زمان را به جلو ببرند و در این فرآیند از عذاب رهایی یابند. باید بدانیم که یک سطح صیقلی، تصویر واقعی از هیچکسی نمیتواند باشد. تنها زمانی که پیچیدگیهای متقابل ما ترسیم شود، میتوانیم با آسودگی عظیمی حس کنیم که در حضور یک فرد بالغ و خوشایند و صریح قرار داریم.
زمانی به روابط سادۀ مورد نظر خود دست خواهیم یافت که جرأت کنیم پیچیدگیهای واقعی ماهیت انسانی خود را آشکار کرده و با پیچیدگیهای طرف مقابل خود سازگار شویم.
دیدگاه خود را بنویسید