یکی از احساسات تکان دهنده و دشواری که ممکن است فرد نسبت به والدین خود احساس کند، خشم است. به عنوان یک کودک نوپا، ممکن است قابل قبول باشد که در مقابل آنها عصبانیتهایعجیب و غریب داشته باشند یا حتی در نوجوانی کمی عبوس بوده باشند، اما به عنوان یک فرد بزرگسال، قرار است یک رابطه خیرخواهانه و دوستانه گسترده در بین فرزندان و والدین وجود داشته باشد. جامعه با ارائه موقعیتهایی به ما شرایطی را پیشنهاد میدهد که در آن فرد باید مشتاق دور هم جمع شدن در تعطیلات، تولدها و روزهای اجتنابناپذیر مادر و پدر باشد. اما برای برخی از ما، این مطالبات به شدت ظالمانه است. ما نمیتوانیم آنطور که باید لبخند بزنیم. ما نمیتوانیم کارت تبریکی را بنویسیم که افراد به اصطلاح عادی می نویسند. آداب و رسوم ما در اطراف میز شام والدین تنیده است. ما نمی توانیم صبر کنیم تا به زندگی خود برگردیم. ما چت کردن با آنها را غیرقابل تحمل میدانیم. ما میدانیم که والدینمان ما را دوست دارند و با وجود همه چیز، ما نیز آنها را دوست داریم. اما ارتباط مداوم با آنها از نظر عملی واقعا غیرقابل دفاع است. ما یکباره احساس گناه و سرکوب میکنیم. به یکباره میبنیم خیلی کمتر از آنچه باید با آنها تماس میگیریم. در روز وحشتناکی که آنها دیگر در اطراف ما نباشند، احساس ویران شدن خواهیم کرد و آسوده نخواهیم بود.
آیا راهی برای پاکسازی این جو وجود دارد؟ ما احتمالاً - در اعماق وجود خود - آرزو داریم که احساسمان را با آنها در میان بگذاریم و در مورد روش اجتنابی خود که ریشه در دوران کودکی دارد توضیح دهیم. آیا ممکن است به جای ارسال کارت پستال شاد و بیمعنی معمولی برای آنها - برای یک بار هم که شده - سعی کنیم حقیقت ناخوشایند را با آنها بگوییم؟ ممکن است زمان زیادی طول بکشد تا در ذهن خود احساسات خود را روشن کنرده و شجاعت صحبت کردن را ایجاد کنیم.
پدر/مادر عزیز
«من میدانم که این پیام میتواند بسیار عجیب به نظر برسد. من بارها به این فکر کردهام که چنین چیزی برای شما بفرستم و بعد جلوی خودم را گرفتم. تا حدی به این دلیل که من شما را بسیار دوست دارم و از اینکه باعث آزار و ناراحتی شما شوم متنفرم. و تا حدی (و من می دانم که این می تواند برایتان بسیار عجیبتر باشد) به این دلیل که من در جایی در اعماق وجودم هنوز کمی از شما میترسم».
دامنه شکایات احتمالی گسترده است و ممکن است برخی از موارد زیر را در بر بگیرد:
«میدانم گاهی چقدر باعث ناامیدیات شدهام. اما این روند از هر دو طرف پیش رفت. در بسیاری از سطوح، شما هر آنچه را که لازم داشتم در اختیار من قرار دادید. خیلی از بچه ها هستند که خیلی بدتر بودند. اما گاهی اوقات من به هر حال هوس چیزهایی می کردم: پذیرش ساده، محبت خام، احساس اینکه من برای شما مهم هستم. اکنون به اندازه کافی به من میگویی که دوستم داری، و من بسیار تحت تاثیر این گفتۀ تو قرار میگیرم، اما در آن زمان شکافهایی وجود داشت، مواقعی که اصلاً آن چیزی نبود که احساس میکردم و من میراث آن را تا به امروز به دوش میکشم. . بدون اینکه منظورم این باشد، بخشی از وجود من هست که هنوز بر ضد تو خشمگین است، حتی اگر تنها کاری که میخواهم انجام دهم این باشد که دوستت داشته باشم.
میدانم که تو هیچ منظوری از آنچه که پیش آمد نداشتی اما آن مسائل عمیقاً مرا تحت تأثیر قرار داد. آن مسئلهها باعث شده کمتر از چیزی که باید باشم و این بر روابط و کار من تأثیر گذاشته است. سعی میکنم با این نوشته قلب شما را سنگین نکنم، اما بیشتر از آنچه باید با گذشته دست و پنجه نرم میکنم.
من نمیخواهم عصبانی باشم؛ میخواهم به تو نزدیک شوم و بی هیچ مانعی دوستت داشته باشم. من چیزی جز آرامش خانوادهمان نمیخواهم. من وظیفهشناس هستم، شاید بیش از حد وظیفهشناس. اما اگر تمام آنچه که هستم وظیفهشناس باشد، آنگاه احساسات من ساختگی یا متشنج خواهند بود. من باید کمی ناله کنم، باید به درستی در برخورد با تو خودم باشم و ببینم که میتوانی وجه دیگر وجودم را درک کنی تا رفته رفته تنور محبتم به تو داغتر شود.
من را خیلی دیوانه یا عجیب و غریب تصور نکن. آنچه مهم است این است که من تو را دوست دارم، تو را دوست دارم و به دوست داشتنم ادامه میدهم زیرا برایم اهمیت دارد و به این امیدم که بتوانیم در سال های آینده تا آنجا که میتوانیم در کنار یکدیگر شاد باشیم».
حتی اگر همه اینها خطاب به آنها باشد، شما - خوشبختانه - به خاطر آنها این کار را انجام نمیدهید، بلکه بهخاطر خودتان این کار را انجام میدهید، به عنوان نشانهای از بلوغ و مدرکی برای خودتان که دیگر از اشتباهات گذشته نمیترسید. این نشان میدهد که شما یک صدا پیدا کردهاید. شما در این بازی نخواهید باخت. یا آنها مسئلّ شما را خواهند فهمید و به یکدیگر نزدیکتر خواهید شد؛ یا آنچه را که میگویید نخواهند فهمید و شما رها خواهید شد.
دیدگاه خود را بنویسید