یکی از وظایف ما والدین این است که فرزندان عزیزمان را با واقعیت - و تاریکیهای - هستی آشنا کنیم. بیایید از مشق شب شروع کنیم.
شب سختی را سپری کردهاید. دختر 10 سالة شما جیغ میزد که نمیخواهد ریاضی بخواند و تشویقهای ملایم شما فایدهای نداشت. او مدام میپرسید «چرا باید این کار را انجام دهم؟» حالا، همانطور که به او شببخیر میگویید، سعی میکنید پاسخی مناسب به سوالش بدهید.
میدانم که دوست نداری این کار را انجام دهی، و درست است که به عنوان یک بزرگسال احتمالاً هرگز نیازی به محاسبة تقسیم 6,397 بر 82 نخواهی داشت و به راحتی از تلفنت استفاده خواهی کرد (یا هر فناوری دیگری که جایگزین آن شده باشد). اما متاسفانه از تو نتیجة این تقسیم را بخاطر مفیدبودنش نمیخواهند، در عوض بخاطر این باید تقسیم یاد بگیری که این ایده را درک کنی که زندگی پر از چیزهایی است که باید انجام بدهی، نه چون که میخواهی، چون مجبوری.
فرزند شما به خواب رفته اما شما خیلی آرام به صحبتکردن ادامه خواهید داد.
حقیقت این است که در بر همین پاشنه بارها و بارها خواهد چرخید. شما مجبور خواهید بود که برای زنده ماندن و سپری کردن این زندگی دردناک آنقدر کارهایی انجام دهید که هیچ فایدهای در آنها نمیبینید. یک روز، سالها بعد، ساعت 3 بعد از ظهر یک روز سهشنبه، هوا بسیار زیبا و تمیز خواهد بود اما شما باید روند قیمت برق در بلژیک را تجزیه و تحلیل کنید یا جویای تصمیم مشتری پیرامون سرمایهگذاری در یک پارکینگ چند طبقه در کرویدون شوید. این کار به هیچ وجه برای شما جالب نخواهد بود، اما باید آن را انجام دهید، زیرا میبایست قبوض را پرداخت کنید و کارتان را حفظ کنید. شما فکر میکنید مشق با پایان مدرسه به اتمام میرسند، اما حقیقت این است: اجبار به انجام کارهایی که نمیخواهید انجام دهید، در تمام طول زندگی ادامه دارد. زندگی همین است، به اشکال مختلف.
وقتی در رابطه هستید، باید کارهایی را که همسرتان می خواهد انجام دهید، حتی اگر برای شما جذابیت ندارند. باید به ملاقات خانوادة او بروید؛ به نکات مثبت فیلمی که دوست نداشتهاید، فکر کنید و به پدرش بگویید؛ با خالة ترسناک یا برادرش که از نظر شما یک احمق تمام عیار است، صحبت کنید.
این رنج به سایر حوزههای زندگی نیز تسری پیدا میکند. برخی افراد شما را به روشهای واضحاً غیرمنصفانه، قضاوت میکنند و شما نمیتوانید کاری در این زمینه انجام دهید. دشمنان بیدلیل از تو متنفرند و اگر شکایتی از این موضوع بکنید، به شما میگویند پوستنازک.
شما تا مدتی فکر میکنید میتوانید فرار کنید. شاید بعد از دانشگاه، یا بعد از اینکه پولدار شدید، یا وقتی ازدواج کردید، یا بعد از جدایی از همسرتان، یا وقتی بچهها از خانه بروند. شما دائماً به مکانی و زمانی بدون اضطراب، رنج، احساس از دست دادن و وحشت فکر میکنید.
اما هرگز به آنجا نخواهید رسید. در تمام این مدت، باید تلاش زیادی کنید و از وقت تفریحتان بیشتر و بیشتر بکاهید. باید به آنچه میخورید توجه کنید، حتی وقتی دلتان میخواهد برش دیگری کیک هویج بخورید. شما میفهمید که خوشمزهترین چیزها چاقکننده هستند و حتی در برخی دورههای زندگیتان، غذا تنها لذتی است که مجازید از آن بهره ببرید.
در اوقات فراغتتان، بایستی خود را به انجام تمرینات کششی وادار کنید زیرا اندامهای شما شروع به سفتشدن خواهند کرد. یک روز متوجه میشوید که چقدر پیر شدهاید. عکس بد ده سال پیشتان از عکس امسالتان جذابتر به نظر میرسد.
روزی فرا خواهد رسید که باید خود را مجبور کنید وقتتان را برای دیدن رادیولوژیست تنظیم کنید؛ باید این حکم وحشتناک، ابلهانه و در عینحال بدیهی را بپذیرید که زندگی شما، وجود درخشان درون شما، زیبایی و درخشش چشمانتان وقتی آسمان و درختان را میبینید، همه در این دنیای بیمعنی، عجیب، شگفتانگیز و هیجانانگیز به پایان خواهد رسید.
زندگی شما در بعضی جنبهها یک توالی طولانی از انواع مختلف تکالیف خواهد بود. به شکلی وحشتناک، ریاضی سادهترین نسخه است: یک راهنمای مبتدی و تقریباً یک لذت.
عزیز طفلکیام. من بیشتر از آنچه به زبان بیاید دوستت دارم.
چراغ اتاق را خاموش میکنید، به آرامی از اتاق خارج میشوید و به آشپزخانه برمیگردید، جایی که همسرتان متعجب نگاهتان میکند که گفتگو با دختربچهتان را کش دادهاید و بچه را تا این موقع شب بیدار نگاه داشتهاید، درحالیکه فردا باید به مدرسه برود، جایی که لپتاپ و دفتردستکهایتان روی میز منتظر شمایند.
دیدگاه خود را بنویسید