افراد به ندرت میتوانند مطمئن شوند که چه اتفاقی دارد در ذهن دیگری می افتد، مثل زمانی که متوجه می شوند شریک زندگی آنها خیانت کرده است. به نظر می رسد بلافاصله واضح است که چرا این اتفاق افتاده است: چون یار بیوفایشات آدم بدی است، عمداً ظالمانه رفتار میکند، بیش از حد هوسران است، کاملاً بی عشق است و فردی عمیقاً بدذات است. این باورها ممکن است درست باشند - اما ممکن است کاملاً درست هم نباشند. وظیفه دشوار این است که در برابر مجموعه ای از فرضیات بسیار قدرتمند و تایید شده از نظر اجتماعی در یکی از لحظات خام زندگی مبارزه کنیم.
این طور که تو فکر میکنی نیست. واقعاً اینطور نیست ...
آنچه شریک مورد خیانت را عذاب میدهد، نه آنچه اتفاق افتاده ، بلکه آن چیزی است که آنها فکر میکنند اتفاق افتاده است. اولویت این است که یک دیدگاه متفاوت ارائه دهیم.
شما فکر می کنید مسئله درباره سکس است. اینطور نیست. فکر میکنید دیگر نمیتوانم تو را دوست داشته باشم. اما دوستت دارم. شما فکر می کنید من فقط یک فرد وحشتناک هستم. من میدانم که من جنبه های بدی دارم، اما ممکن است جنبه های دیگری هم داشته باشم؟
عجیب است که بعد از مدتی عذرخواهی بی پایان احتمالاً بهترین واکنش نباشد.
واضح است که خیلی متاسفم، اما اگر فقط من عذرخواهی کنم، هرگز از این موضوع خلاص نخواهیم شد. چیزهایی وجود دارند که من نیاز دارم شما آنها را فراتر از گناه و پشیمانی خود درک کنید، که با این حال (من عجله دارم اضافه کنم) بی حد و مرز و عمیق هستند.
اگرچه خیانت شامل رابطه جنسی است، اما به ندرت تنها میل است که آن را تحریک میکند. مقصر واقعی، تقریباً همیشه، احساس قطع ارتباط است. مردم نه به دلیل پرهیز از شهوت زیاد، بلکه به دلیل احساس قطع ارتباط با شریک زندگی خود منحرف میشوند.
بله، ما رابطه جنسی داشتیم، اما در قلب من این رابطه جنسی نبود که من را به حرکت درآورد. من توسط یک شورش کودکانه در برابر احساس وحشتناکی که دیگر برای شما اهمیت ندارم، هدایت شدم، اینکه ما نمیتوانیم این رابطه را به کار ببریم، اینکه نمیتوانیم بدون فریاد یا اخم به یکدیگر نزدیک شویم. این یک عمل از سر یأس و خشم اشتباه بود، نه شهوت.
شما بسیار عصبانی خواهید شد و حق دارید عصبانی باشید، اما در عمق وجود، آنچه ما باید انجام دهیم این است که به نوعی دوباره به هم وصل شویم. من باید توضیح دهم - نه همین الان، اما یک روز - چگونه احساس میکنم که از هم جدا شدهایم و چرا سوءظنها و ناامیدی شروع شد.
من به خودم افتخار نمیکنم، اما بگذار در مورد جایی که گناه من بر آن متمرکز است، کنکاش کنم. من باید به اندازه کافی بالغ بودم که مستقیماً با مشکلات بینمان برخورد کنم و نه اینکه به دلیل ناراحتیام عملی خودشرانه کنم. من نیاز دارم که شما مرا ببخشید، نه به خاطر رابطه جنسی، بلکه به خاطر پاسخ دادن به فاصله بد و غیرمولد میان ما.
همانطور که همیشه، این نوع «عمل» معمولاً یک تاریخچه دارد. کودکی برای پاسخ گفتن به این معما به ما کمک میکند.
من گمان میکنم در کودکی به نحوی بزرگ شدهام که نتوانم باور کنم که حق دارم شکایات خود را صادقانه بیان کنم - و به همین دلیل است که پشت سایهها عمل کردهام و چیزهای دشوار را از شما پنهان کردهام، ابتدا ناامیدیهایم و سپس خود خیانت را.
اما من نمیخواهم گذشته ام سرنوشت من باشد.
اگرچه وسوسه میشویم که به وفاداری ابدی به رابطه سوگند یاد کنیم و سپس ساکت شویم، نیاز به این است که به مسائلی که به خیانت دامن زدند، بپردازیم. این راه بسیار نجیبانهای برای اعمال عدالت در بحران است.
من تا زمانی که شما میخواهید توبه خواهم کرد، تا زمانی که از من بخواهید عذرخواهی خواهم کرد، اما آنچه ما واقعاً برای بهبود رابطه از اینجا به بعد نیاز داریم، احساس گناه نیست. بلکه یک فرصت برای رسیدگی به مسائلی است که برای مدت طولانی زیر فرش پنهان کردهایم: چرا از یکدیگر عصبانی هستیم، چگونه یکدیگر را ناامید کردهایم، کینه هایی که بیش از حد آرام در هر دو طرف پنهان کردهایم. من سعی نمیکنم آنچه را که اتفاق افتاده است نادیده بگیرم، فقط میخواهم دلیل این اتفاق را بیان کنم. و این از روی بزدلی نیست، بلکه از روی یک آرزوی صادقانه است که دیگر هرگز در این موقعیت قرار نگیریم.
و اگر ما موفق به انجام این کار شویم، آنگاه این رابطه - هر چند در حال حاضر آزاردهنده و دیوانه کننده به نظر می رسد - تقریباً ممکن است چیز خوبی شود. من فرصتی میخواهم تا به شما نشان دهم که من فقط یک هیولای فریبکار نیستم. من میخواهم این بحران را به فرصتی تبدیل کنم تا به همان اندازه که همیشه آرزو میکردم، اما سردرگم از اینکه چگونه ممکن است، به هم نزدیک باشیم.
دیدگاه خود را بنویسید