در انجام این وظیفه مهم و بیسر وصدا که به کسی بگوییم دیگر نمیخواهیم با او دوست باشیم، با یک مانع عملی و نظری روبهرو هستیم. بهطور قابل توجه و عجیبی، مسئله عملی تا حد زیادی سادهترن بخش کار است. چالش اصلی این است که بپذیریم ما هیچ تعهدی نداریم که به شکل بیپایان یا بیحد در مقابل خواستههای شخص دیگری کوتاه بیاییم.
در کل یک فرض عجیب این است که افراد خوب هرگز نباید بخواهند زندگی اجتماعی خود را هرس کنند. دوستیای که در یک نقطه ایجاد شده است باید برای همیشه ادامه پیدا کند، خصوصاً اگر فضیلت یا افتخاری داشته باشد. اما چنین درجهای از تعهد اندازهای غیرقابل قبول است که در نهایت خود را شکست میدهد. دوستیهای خوب باید با علاقه واضح هر دو طرف حفظ شود. این خیانت به پتانسیل دوستیهاست که آنها را به عنوان قراردادهای مادام العمری که هرگز کسی از آن خارج نمیشود، تعریف کنند.
دوستیای را تصور کنید که چند دهه پیش آغاز شد. هر دوی شما با یکدیگر بسیار مهربان هستید، شما با هم خندیدهاید، در یک نقطه شما بهواسطه کتابهای خاص و مشکلات تراژیک-کمیک یکسانی به صورتی نزدیک با هم پیوند خوردید. اما زندگی ادامه پیدا کرده است، ایدههای او امروز بسیار کمتر جالب به نظر میرسند و شما اکنون در رابطهای شخصی قرار دارید.
مهمتر از همه، ما نیازی نداریم در مورد کسی بد فکر کنیم تا از او عبور کرده باشیم. ما حتی میتوانیم یک نفر را دوست داشته باشیم و به دلایلی دیگر هرگز نخواهیم او را ببینیم. والدین عاقل اهمیت این را میدانند که کودک را خیلی نزدیک به شخصیت یا علایقی که در سنین پایینتر داشتهاند، نزدیک نکنند. لازم نیست آدم 14 ساله به شکلی بیوقفه به خود 11 ساله خودش متعهد باشد. همین پویایی در 40 یا 80 سالگی نیز وجود دارد. دوستان اسباببازی یا کتاب مصور نیستند، بلکه تا حدی وسیلهای برای توسعه هستند و ممکن است وقتی حضور مداوم آنها مانع از تبدیل شدن ما به آنها شود، با احترام کنار گذاشته شوند. تمایل به پایان دادن به یک دوستی نباید ناشی از خیانت تصادفی یا بداخلاقی از سر بیاحساسی باشد. ممکن است به سادگی ناشی از درک هوشیارانه این مسئله باشد که ما دیگر آن آدمی نیستیم که بودیم.
بخشی از مشکل میتواند این باشد که - به دلیل احساس گناه نابجا - ما نشانههای کمی از آنچه در ذهنمان میگذرد را نشان میدهیم. دوست ما ممکن است بهطور غیرعادی ناشنوا نباشد، ما ممکن است به طور غیرعادی مودب باشیم و بنابراین برخورد با چنین موقعیتی گیجکننده باشد. در حالی که از درون میگوییم که چرا باید (دوباره) این شخص را ببینیم، رفتار ظاهری ما ممکن است تصویری از نبوغ باشد. شرایطی که حتی یک کارآگاه هم متوجه نشود این دیدار را قلباً نمیخواهیم. ما باید شهامت داشته باشیم تا بیقراری خود را به صدا در آوریم.
در مورد جنبه عملی، یک حرکت دوگانه در پاسخ به سوالی از دوست مبنی بر اینکه آیا ممکن است در ماههای آینده وقت آزاد داشته باشیم باشیم تا آنها را ببینیم، پیشنهاد میشود. تا حدودی عجیب، ممکن است خاطره خندهدار، گیرا یا گرمی را که از بودن با آنها در ابتدای دوستیمان داریم را به یاد بیاوریم.
خیلی ممنون از امیلی که فرستادی، دیشب داشتم به سال اول دوستیمان فکر میکردم، وقتی ماشین مادرت را به ساحل بردیم و تمام شب را بیدار نشستیم و در مورد اینکه چقدر از درس متنفریم و چقدر تنها بودیم، صحبت میکردیم. یاد آن کلبه ساحلی افتادم که در آن تخممرغهای سرخ شده خوشمزه و چای شیرین میخوردیم. شب کاملی بود. اکنون باید سی سال از آن روز گذشته باشد؛ چقدر امروز چیزها متفاوت است.
این مرور خاطره به هر دوی شما یادآوری میکند که چرا زمانی با هم دوست شدهاید. این به دیگری ثابت میکند که آنها فراموش نشده اند، جزئیات بسیار کوچک هنوز در ذهن شما باقی مانده است، که او برای شما اهمیت داشته. در عین حال، این نقب زدن به حافظه، هسته دوستی را به زمان و مکان بسیار متفاوتی منتقل میکند. آنچه واقعاً مهم بود مدتها پیش اتفاق افتاد. خیلی آرام، این پیام در حال انتقال است که شما اکنون به یک شخص کاملاً متفاوتی تبدیل شدهاید.
اما کمی نیروی بیشتری نیز لازم است. آنچه مهم است این است که چیزها را کوتاه، عمداً مرموز و قطعی نگه دارید. بنابراین، در پاسخ به درخواست برای دیدار در هر زمان از ماههای آینده، ممکن است به سادگی پاسخ دهید:
متأسفانه من نمیتوانم ملاقاتت کنم.
دریافت نکردن این پیام غیرممکن است. آدم بهوضوح عصبانی نیست و بیاحساس هم نیست. اما تصمیم مشهود است. هیچکدام از اینها بیرحمانه نیست. ما فقط دو نفر را رها میکنیم تا از زندگی ما بیرون بروند و از این پس عدالت بیشتری نسبت به وعدههای عمیقتر دوستی روا خواهیم داشت.
دیدگاه خود را بنویسید