این میتواند وسوسهانگیز باشد که خودمان را فردی خاص بدانیم، افرادی که انتخابهای خود را کاملاً عاری از هر گونه تأثیری از دیگران انجام میدهند، تنها از قلب خود اطاعت میکنند، از پذیرفتن تفکر گروهی خودداری میکنند و مسیرهای خاص و متمایز خود را از طریق فرضیات یکپارچه پیش میگیرند. جامعه تودهای یعنی تا زمانی که عکسی از هر گروه تصادفی از مردم در یک شهر بزرگ در دورهای غیر از دوران خودمان نبینیم، اینگونه فکر کردن آسان است.
زنان جوان در خیابان کارنابای، 1968
زنان جوانی که در سال 1968 در زیر نور آفتاب در امتداد خیابان کارنابای در وستاند لندن قدم میزدند، در آن زمان کاملاً از خاص بودن خود مطمئن بودند. از نظر خودشان، آنها نمادهای آزادی مدرن بودند. آنها چیزی شبیه مادران یا مادربزرگ های سازگار، خالههای پرهیزگار یا دوستان مدرسهای ترسوی خود نبودند. آنها قید سنت را از خود باز کرده بودند. دیگر نگران محترم بودن نبودند. آنها دیگر برایشان مهم نبود که دیگران چه فکری میکنند. آنها به سادگی – بالاخره – توانستند هر کسی که میخواهند باشند.
اما آنچه بلافاصله در نگاه به گذشته ما را به خود جلب میکند این است که آنها تا چه حد فوقالعادهای مطیع عرفهای دوران قابل شناسایی خود بودند. ظاهری که آنها به خود گرفته بودند - موهای صاف فرق وسط، لباسهای کوتاه، رنگهای تند و ساده، استفاده نکردن جواهرات برجسته - چیزی نبود که خودشان اختراع یا انتخاب کرده باشند. آنها دقیقاً دستورالعملهای سبکی را که در آن سال توسط یک طراح مد پرانرژی به نام مری کوانت ارائه شده بود، دنبال میکردند، که مغازهی نزدیک بازارش - توسط رسانهها بهعنوان مرکز مد معاصر تسخیر شده بود. آزادی تصوری آنها نشانهای از عزم اساسی برای پایبندی هر چه بیشتر به دیدگاهی بود که رسانه تولید میکرد.
رسانهها خود را به خطهای سجاف دامن و مدل مو محدود نکردند. بله (همانطور که مری کوانت تاکید کرد) داشتن شخصیتهای «خوشبین و سرزنده» نیز ضروری بود. واضح و بینیاز از توضیح بودکه به نظر او دیگر فکر خوبی نیست که افراد غمگین، نوستالژیک یا جدی باشند. زمانه دیگر زمانۀ احترام به شعر رودیارد کیپلینگ، احترام به امپراتوری بریتانیا یا شور و شوق برای الگار نبود. لازم بود هنر انتزاعی، معماری بتنی و موسیقی پاپ را دوست داشته باشیم. اگر یک فرد شیک پوش جذابیت رو به رشدی در کلیساهای گوتیک، طبیعت بیجان هلندی یا برندهای نظامی در خود کشف میکرد، باید سکوت میکرد.
هیچ کدام از این احترام و تن در دادنهای پنهان تقصیر خود زنان جوان نبود. در پیروی از مد روز، آنها به سادگی همان کاری را انجام می دادند که اکثر ما از زمان پیدایش جامعه ساختاریافته انجام دادهایم و میدهیم. یعنی نزدیکی و همدلی بسیار - هم در شکل ظاهری و هم از نظر اعتقاد درونی - با داستان غالب در مورد آنچه که قرار است باشیم. این فقط یک غرور خاص است که باعث میشود آنچه را که داریم از دست بدهیم.
بدون شک زنانی که در سال 1924 در مقابل طاق پیروزی دو کاروسل در پاریس ایستاده بودند نیز خود را نسبتاً معتبر می دانستند. برخلاف مادر و خالههایشان، ظاهراً خودشان تصمیم گرفته بودند که کلاههای کلوش، کتهای خز بلند و رشتههای مروارید بپوشند. آنها به موسیقی جاز، تعطیلات دوچرخه سواری، هنر کوبیسم و شعر در مورد قهرمانان کشتهشده علاقه داشتند. آنها در مورد آزاد بودن خود متقاعد شده بودند، اما آنها طبیعتاً فقط با فروتنی از فراخوان رسانههای جمعی خود پیروی میکردند.
آزادی واقعی را نمیتوان در اتخاذ یک نسخه از پیش موجود یافت، بلکه باید آن را در بررسی احتمالاتی فراتر از آنچه رسانهها در هر عصر معتبر میدانند، پیدا کرد. سبکها، مدها، علایق و اشتیاقهایی که به شدت مورد تایید قرار میگیرند، نمیتوانند طیف کاملی از تمایلات ما را پوشش دهند. ما برهنه به دنیا میآییم، بدون اینکه تصمیم خاصی برای پوشیدن دامنهای کوچک به جای لباسهای بلند داشته باشیم یا اینکه بهجای پوشاندن سر با کلاههای لبهدار، موهایمان را باز بگذاریم. ما باید زمان زیادی صرف کنیم تا پی ببریم که واقعاً چه کسی هستیم و چه چیزی ممکن است برای ما مناسب باشد.
ممکن است پس از تامل، به یکی از آن چهرههای کمیاب و غیرعادی تبدیل شویم که در یک غروب جمعه لباسهای کار امروزین خود را از تن بیرون میکنند و برای چند روز، لباسهای مناسبتری برای اوقات فراغت به تن میکنند.
ممکن است ما بهعنوان مشتاقان بازآفرینیهای تاریخی، لباس صددرصد رومی یا لباس شوالیههای قرون وسطایی، سرخپوستان آمریکایی یا اشراف اروپایی قرن 18 را بپوشیم. ممکن است در نبردهای ساختگی و مسابقات جوستینگ شرکت کنیم، در یک سالن رقص بزرگ غیر معمول فوکستروت یا والس برقصیم، برخی از سرودهای هومر را بخوانیم یا آهنگهایی از گیلبرت و سالیوان بخوانیم و در نهایت احساس کنیم که نسبت به روحیهمان صادق هستیم.
به ندرت پیش میآید که کسی واقعاً همان چیزی شود که هست، خصوصاً تا زمانی که هنوز بهطور گسترده توسط دیگران معمولی تلقی میشود. ما احتمالاً تنها زمانی به فردیت واقعی خود میرسیم و از ایدئولوژی عصر خود رها میشویم که تعداد قابل توجهی از مردم ما را عجیب و غریب و یا بهسادگی دیوانه تصور کنند.
دیدگاه خود را بنویسید