سوگیری عاطفی چیست؟
سوگیری عاطفی توضیح میدهد که چگونه ما اغلب در تصمیمگیریها به جای اطلاعات ملموس، به احساسات خود تکیه میکنیم. این به ما اجازه میدهد تا به سرعت و به راحتی به نتیجه برسیم، اما همچنین میتواند تفکر ما را تحریف کند و ما را به سمت انتخابهای نامطلوب سوق دهد.
کجا این سوگیری رخ میدهد؟
دوست شما، کیسی، به تست بازیگری برای یک گروه تئاتر معتبر دعوت شده است. کیسی همیشه به بازیگری علاقه داشته و این فرصت بزرگی برای اوست. با این حال، کیسی در همان روزی که متوجه شده است در آزمون رانندگی قبول نشده است، این دعوت را دریافت میکند. کیسی نه تنها عصبانی و ناراحت است، بلکه اعتماد به نفس او نیز به شدت ضربه خورده است. در نتیجه، او به طور ناگهانی به گروه تئاتر میگوید که علاقهای به تست بازیگری ندارد و تصور میکند که به هر حال نقش را نخواهد گرفت.
احساسات منفی کیسی پس از عدم موفقیت در آزمون رانندگی او را به سمت اغراق در خطرات تست بازیگری سوق داد. او احساس کرد که احتمال زیادی وجود دارد که دوباره شکست بخورد. این غیر منطقی است، زیرا توانایی رانندگی کیسی کاملاً مستقل از توانایی بازیگری اوست. در نتیجه، او فرصتی را که میتوانست تجربه خوبی برای او باشد، از دست میدهد. این سناریو نمونهای از سوگیری عاطفی است و نشان میدهد که چگونه گاهی اوقات به جای منطق به احساسات خود تکیه میکنیم.
اثرات فردی
سوگیری عاطفی میتواند بر هر تصمیمی تأثیر بگذارد، اما به طور خاص در شرایطی که فشار زمانی زیادی وجود دارد، نقش مهمی ایفا میکند. این بدان معناست که اگر نیاز داریم به سرعت یک انتخاب مهم انجام دهیم، تکیه بر این سوگیری ممکن است ما را به مسیر اشتباهی هدایت کند.
علاوه بر این، سوگیری عاطفی میتواند گزینههای ما را به شدت محدود کند. برای مثال، ممکن است به دلیل احساس ناخوشایندی که در مورد موفقیت نداریم، تمایلی به ریسک کردن نداشته باشیم. این میتواند مانع از خروج ما از منطقه آسایشمان شود و در نتیجه ممکن است به موفقیت بزرگی دست نیابیم.
اثرات سیستمیک
سوگیری عاطفی میتواند تغییرات مثبتی را در جامعه ایجاد کند، به ویژه از طریق کمپینهای بهداشت عمومی. این کمپینها اغلب از ترس برای کاهش رفتارهای ناسالم استفاده میکنند و با اشتراکگذاری آمار، اطلاعات و تصاویر باعث میشوند مردم از آن رفتار بترسند. اثربخشی این روشها در طول سالها مورد بحث قرار گرفته است، اما از نظر تئوری، این یک کاربرد بالقوه مفید از سوگیری عاطفی است.
از سوی دیگر، سوگیری عاطفی میتواند منجر به چالشهای سیستماتیک شود. اگر کسی در موقعیت رهبری تصمیم مهمی برای اتخاذ داشته باشد، ممکن است صرفاً بر اساس احساسات خود به نتیجه برسد. اگر خسته یا تحت فشار زمان باشد، این احتمال بیشتر است، زیرا زمانی که منابع ذهنی کافی برای تصمیمگیری تلاشبرانه و منطقی نداریم، بیشتر به این سوگیری تکیه میکنیم. در این سناریو، احساسات یک نفر میتواند زندگی بسیاری را تحت تأثیر منفی قرار دهد.
چگونه سوگیری عاطفی روی محصول تأثیر میگذارد
رابط کاربری میتواند به طور قابل توجهی سطح درگیری عاطفی ما را هنگام استفاده از یک دستگاه دیجیتال تحت تأثیر قرار دهد. اگر طراحی را از نظر زیباییشناسی جذاب بیابیم، ما را تشویق میکند تا به تعامل با آن محصول ادامه دهیم. از سوی دیگر، اگر طراحی را آزاردهنده یا ناخوشایند بیابیم، احساسات منفی ناشی از آن ممکن است ما را از ماندن در رابط کاربری برای مدت طولانیتر باز دارد.
به عنوان مثال، زمانی که توییتر در جولای ۲۰۲۳ لوگوی خود را به «X» تغییر داد، این تغییر ناگهانی با اکثر کاربران همخوانی نداشت. در واقع، خشم عمومی را برانگیخت و بسیاری از کاربران اپلیکیشن را ترک کردند. این داستان نمونهای عالی است که یادآور میشود قبل از انجام تغییرات عمده در رابط کاربری، واکنشهای مشتریان را در بین مشتریان هدف به دقت بررسی کنید. در غیر این صورت، احساسات منفی آنها ممکن است آنها را از محصول شما دور کند.
سوگیری عاطفی و هوش مصنوعی
همانطور که قبلا بحث شد، احتمال بیشتری وجود دارد که ما قربانی سوگیری عاطفی شویم زمانی که وقت یا انرژی کمی داریم. این بدان معناست که آسیبپذیری عاطفی ما میتواند نقش بسیار بزرگی در نحوه استفاده موثر ما از نرمافزار هوش مصنوعی داشته باشد.
فرض کنید شما در حال تلاش برای پایان دادن به یک مقاله تحقیقاتی هستید که تا نیمهشب مهلت دارد. تحت فشار استرس، شما به طور ناگهانی به ChatGPT متوسل میشوید تا چند پاراگراف برای شما بنویسد. بدون بررسی آنها، آنها را کپی کرده و در سند خود جایگذاری میکنید و مقاله را چند دقیقه قبل از ضربالاجل تحویل میدهید. متأسفانه، شما تکلیف را رد کردید؛ اطلاعات موجود در آن پاراگرافها نادرست بود و استاد شما مشکوک بود که شما آنها را سرقت ادبی کردهاید.
از سوی دیگر، اگر یک هفته قبل از آن با ChatGPT مشورت میکردید تا ایدهها را جمعآوری کنید و منابع خود را بررسی کنید، میتوانستید این منبع را به طور آرام و جمعآوری شده در طرح کلی خود بگنجانید. این کار میتوانست منجر به نمره بهتر و محصول نهایی شود که شما به داشتن آن افتخار میکردید. با در نظر گرفتن سوگیری عاطفی، باید هوش مصنوعی را به عنوان یک ابزار مداوم در نظر بگیریم تا بهترین تصمیمات ممکن را اتخاذ کنیم، نه یک منبع اضطراری.
چرا این اتفاق میافتد؟
نظریه پردازش دوگانه بیان میکند که ما دو سیستم شناختی داریم: یکی خودکار و دیگری تلاشبرانه. تحقیقات نشان میدهد که سوگیری عاطفی از مورد اول ناشی میشود. علاوه بر این، سوگیری عاطفی به این دلیل رخ میدهد که حالت عاطفی ما (به عبارت دیگر، احساسات فعلی ما) درک ما از خطرات و مزایای یک نتیجه خاص را تغییر میدهد.
تفکر سیستم دوگانه
نظریه پردازش دوگانه یک نظریه بنیادی در روانشناسی شناختی است. این نظریه بیان میکند که انسانها دو سیستم شناختی متمایز برای تصمیمگیری دارند. اولی، سیستم ۱، سریع، بدون تلاش، خودکار و عاطفی است، در حالی که دومی، سیستم ۲، کند، تلاشبرانه، عمدی و منطقی است.
یک تصور غلط رایج وجود دارد که سیستم ۱، ریشه در احساسات دارد، ناسازگار است و همیشه منجر به تصمیمگیری ضعیف میشود، در حالی که سیستم ۲، ریشه در دلیل دارد، از هر نظر برتر است. با این حال، همانطور که دنیل کانمن در کتاب خود، «تفکر، سریع و کند»، اشاره کرد، هر دو سیستم دارای مزایا و معایب هستند. تفکر سیستم ۱ زمانی مفید است که زمانی برای تامل وجود نداشته باشد، زیرا باید تصمیم فوری بگیریم. این نوع تفکر خودکار به ما اجازه میدهد تا انتخاب غریزی برای فشار دادن ترمز زمانی که کسی در بزرگراه جلوی ما را میگیرد یا پریدن به عمل برای انجام مانور هایملیچ روی کسی که خفه شده است را انجام دهیم. در یک شرایط اضطراری، زمانی برای نشستن و تصمیمگیری آهسته و تلاشبرانه با سیستم ۲ وجود ندارد.
تعجبی ندارد که سوگیری عاطفی از تفکر سیستم ۱ ناشی میشود. به جای تصمیمگیری منطقی، ما یک انتخاب سریع بر اساس حالت عاطفی خود انجام میدهیم. زمانی که نیاز به قضاوت سریع داریم، سیستم ۱ میتواند به نفع ما باشد. اما زمانی که باید وقت بگذاریم تا گزینههای خود را بسنجیم، سوگیری عاطفی ممکن است ما را به تصمیمگیری متفاوت از آنچه در غیر این صورت میگرفتیم، سوق دهد.
خطرات و مزایا
عامل دیگری که به سوگیری عاطفی کمک میکند، درک ما از خطرات و مزایای تصمیمگیری خاص است. حالت خلقی ما ارزیابی ریسک را تحت تأثیر قرار میدهد که به نوبه خود رفتار ما را تحت تأثیر قرار میدهد.
هنگامی که احساس مثبتی را تجربه میکنیم، تمایل داریم یک گزینه را با ریسک پایین و دارای پتانسیل بالای سود در نظر بگیریم. در مقابل، زمانی که احساس منفی را تجربه میکنیم، گزینه را با ریسک بالا و دارای مزایای بالقوه کم در نظر میگیریم. طبیعتاً، اگر احساس کنیم که انتخاب یک گزینه خاص منجر به سود بزرگ با شانس کم عواقب منفی میشود، بیشتر تمایل داریم که تصمیمی به نفع آن بگیریم. به همین ترتیب، اگر احساس کنیم که انتخاب یک گزینه خاص بسیار خطرناک است و معتقدیم که چیز زیادی از آن به دست نمیآوریم، بعید است که آن را انتخاب کنیم. به این ترتیب، تأثیری که احساسات ما بر درک ما از خطرات و مزایای یک نتیجه خاص دارند میتواند به طور قابل توجهی بر تصمیمگیری ما تأثیر بگذارد.
چرا این مسئله مهم است؟
ما هر روز با تصمیمگیریهای مختلف روبرو هستیم، برخی مهمتر از بقیه. اما حتی تصمیمات به ظاهر کوچک میتوانند عواقب قابل توجهی داشته باشند. برای اطمینان از بهترین انتخاب ممکن، باید از سوگیریها و روشهای ذهنی مختلفی که میتوانند بر تصمیمگیری ما تأثیر بگذارند آگاه باشیم. به این ترتیب میتوانیم یاد بگیریم که از آنها اجتناب کنیم و تصمیمات آگاهانهتری بگیریم.
چگونه از آن اجتناب کنیم؟
با آگاهی ساده از اینکه احساسات ما میتوانند بر تصمیمات ما تأثیر بگذارند، میتوانیم یاد بگیریم که چگونه از سوگیری عاطفی اجتناب کنیم. نباید هنگام مواجهه با تصمیمات بزرگ صرفاً به تفکر سیستم ۱ تکیه کنیم. با صرف زمان برای تفکر منطقی در مورد انتخابی که باید انجام دهیم و بررسی همه گزینههای ممکن، از اتخاذ تصمیمات سریع برای رسیدن به نتیجه جلوگیری میکنیم.
علاوه بر این، آگاهی از حالت عاطفی خود برای اجتناب از سوگیری عاطفی مفید است. فرض کنید بتوانیم تشخیص دهیم که چه احساسی داریم، چه خوشحال، غمگین یا عصبانی. در این صورت میتوانیم بپذیریم که احساسات ما پتانسیل تأثیرگذاری بر تصمیمگیری ما را دارند و با انجام این کار، خودمان را یادآوری کنیم که تفکر سیستم ۲ خود را فعال کنیم.
اگر چیزی وجود داشته باشد، ایده خوبی است که تصمیمگیری مهم را به تعویق بیندازیم اگر احساس میکنیم که بسیار هیجانزده یا غمگین هستیم. این به اطمینان از اینکه احساسات شدید بر انتخاب ما تأثیر نمیگذارند کمک میکند.
چگونه همه چیز شروع شد
در سال ۱۹۸۰، رابرت بی. زاجونک، روانشناس اجتماعی، در مقاله «احساس و تفکر: ترجیحات نیازی به استنباط ندارند»، بر اهمیت احساسات در تصمیمگیری تأکید کرد. او پیشنهاد کرد که همه ادراک دارای یک مؤلفه عاطفی است. به عنوان مثال، «ما فقط یک «خانه» نمیبینیم: ما یک خانه زیبا، یک خانه زشت یا یک خانه متظاهرانه میبینیم» (ص ۱۵۴). علاوه بر این، زاجونک نشان داد که اولین پاسخ ما پس از درک یک محرک جدید اغلب عاطفی است. این برخلاف باور پذیرفته شده در آن زمان بود که حالتهای عاطفی فقط از فرآیندهای شناختی و ادراکی ناشی میشوند. با این حال، زاجونک استدلال کرد که عاطفه تنها ثابت است. وقتی محرکی را درک میکنیم، همیشه نسبت به آن احساساتی خواهیم داشت، اما فعالیت شناختی ما مستعد تغییر است.
نظریه اینکه ما میتوانیم قبل یا حتی بدون فعالیت شناختی احساسات را تجربه کنیم، زمینه را برای بحث در مورد چگونگی تأثیر حالتهای عاطفی بر تصمیمگیری باز کرد. در سال ۲۰۰۰، پل اسلویک و همکارانش مقالهای با عنوان «سوگیری عاطفی» منتشر کردند که در آن این سوگیری را معرفی کردند. علاوه بر این، آنها یافتههای آزمایشی را برای نشان دادن چگونگی تأثیر احساسات ما بر ارزیابی ما از خطرات و مزایای یک رفتار خاص ارائه کردند.
مثال ۱ - فراخوانی ترس
کمپینهای بهداشت عمومی از سوگیری عاطفی برای تشویق مردم به انجام رفتارهای سالم و اجتناب از رفتارهای ناسازگار استفاده میکنند. آنها این کار را از طریق فراخوانی ترس انجام میدهند که با ارائه بدترین سناریوی ادامه دادن رفتارهای خاص، مردم را میترساند.
یک مثال کلاسیک از این کمپینهای ضد سیگار است که از تصاویر برای بازدارندگی مردم از سیگار کشیدن استفاده میکنند. برخی کشورها تصاویری از دندانها و ریههای سیگاریهای درازمدت را در کنار بستههای سیگار نمایش میدهند. علاوه بر این، چنین کمپینهایی بر شدت عواقب سیگار کشیدن با استفاده از آمار، مانند افزایش خطر ابتلا به سرطان، سکته مغزی و بیماری لثه، تأکید میکنند.
دیوید هموند و جفری تی. فونگ در مقاله خود در سال ۲۰۰۴ با عنوان «برچسبهای هشداردهنده سیگار گرافیکی کانادایی و پیامدهای نامطلوب: شواهدی از سیگاریهای کانادایی» اثربخشی فراخوانی ترس روی بستههای سیگار را بررسی کردند. آنها دریافتند که از ۶۱۶ سیگاری کانادایی مورد بررسی، ۲۰ درصد به دلیل برچسبهای هشدار دهنده کمتر سیگار کشیدهاند. احساس منفی بیشتر سیگاریها که بیشتر ترس و انزجار بود، احتمال ترک سیگار یا حداقل کاهش تعداد سیگار کشیدن آنها را بیشتر میکرد.
احساسات منفی مردم را به کاهش سیگار کشیدن سوق داد و نشان داد که چگونه احساسات ما میتواند رفتارهای پیشگیرانه را نیز هدایت کند. در این مورد، میبینیم که سوگیری عاطفی همیشه غیرمنطقی نیست، بلکه میتواند منجر به تصمیمات منطقی شود. با این حال، ممکن است کمک کند که فراخوانی ترس انتخابهای تصادفی را ترویج نکند، بلکه به گونهای استراتژیک طراحی شده است که به ما کمک کند کار درست را انجام دهیم.
مثال ۲ - تفسیر آمار
ما آمار را به عنوان حقایق سرد و سخت در نظر میگیریم، اما تفسیرهای ما از آنها همیشه عینی نیست. احساساتی که هنگام یادگیری آمار خاص تجربه میکنیم میتواند بر استنتاجهایی که از آنها میگیریم تأثیر بگذارد. علاوه بر این، احساسات ما را میتوان با نحوه ارائه آمار دستکاری کرد.
در مطالعهای که توسط اسلویک و همکارانش در سال ۲۰۰۰ انجام شد، گروهی از روانپزشکان و روانشناسان پزشکی قانونی احتمال اینکه یک بیمار روانی ظرف شش ماه پس از ترخیص از بیمارستان اقدام به خشونت کند را ارزیابی کردند. به همه شرکتکنندگان شواهد آماری برای اطلاع از تصمیم خود ارائه شد. برای نیمی از شرکتکنندگان، این اطلاعات از نظر فراوانی نسبی ارائه شد: «تخمین زده میشود که ۲۰ نفر از هر ۱۰۰ بیمار مشابه آقای جونز مرتکب خشونت شوند». نیمی دیگر آمار را از نظر فراوانی معادل دریافت کردند: «تخمین زده میشود بیماران مشابه آقای جونز ۲۰ درصد احتمال ارتکاب خشونت دارند».
در گروه فراوانی نسبی، ۴۱ درصد از شرکتکنندگان گفتند که بیمار نباید ترخیص شود در حالی که تنها ۲۱ درصد از شرکتکنندگان در گروه فراوانی معادل گفتند که او نباید ترخیص شود. در هر دو مورد، اعداد یکسانی ارائه شد؛ آنها فقط در نحوه ارائه متفاوت بودند. محققان فرض کردند که این به این دلیل است که احتمال کم ۲۰ درصد تصاویر فردی را که بعید است رفتار خشونتآمیز داشته باشد، ایجاد میکند. این تصویر خوشخیم باعث نمیشود که خلق و خوی هیچ یک از شرکتکنندگان از خط پایه منحرف شود. از سوی دیگر، فراوانی معادل تصاویری از چندین فرد پرخاشگر را که با بیمار مورد نظر قابل مقایسه هستند، به وجود آورد. تصور افرادی که مرتکب اعمال خشونتآمیز میشوند، خلق و خوی منفی ایجاد کرد و باعث شد شرکتکنندگان تمایل کمتری به ترخیص بیمار داشته باشند.
اگرچه ارائه آمار به روشهای مختلف مقادیر عینی را تغییر نمیدهد، اما میتواند بر پاسخهای عاطفی ما تأثیر بگذارد. احساسات ما در نتیجه میتواند بر نحوه تفسیر آمار تأثیر بگذارد و بر تصمیمگیری ما تأثیر بگذارد. اگر مطالعه اسلویک و همکارانش یک مثال واقعی بود، چارچوببندی آمار در واقع بر ترخیص یا عدم ترخیص بیمار تأثیر میگذاشت.
دیدگاه خود را بنویسید