خطای اسناد بنیادی چیست؟

خطای اسناد بنیادی (FAE) توضیح می‌دهد که وقتی درباره رفتار دیگران قضاوت می‌کنیم، اغلب عوامل شخصیتی را بیش از حد تأکید کرده و عوامل موقعیتی را کم اهمیت می‌دانیم. به عبارت دیگر، ما باور داریم که ویژگی‌های شخصیتی افراد تأثیر بیشتری بر اعمال آن‌ها دارند تا عوامل خارج از کنترل آن‌ها.

کجا این سوگیری رخ می‌دهد؟

فرض کنید یک روز در حال رانندگی به سمت محل کارتان هستید و ناگهان کسی جلوی شما می‌برد. شما عصبانی می‌شوید و تصمیم می‌گیرید که راننده‌ی دیگر فرد خودخواهی است که به ایمنی دیگران اهمیت نمی‌دهد. بدون اینکه بدانید، این راننده به ندرت جلوی دیگران می‌برد و معمولاً بسیار مراقب ایمنی است؛ اما در این لحظه، او به دلیل یک اورژانس خانوادگی به بیمارستان می‌رود، بنابراین رفتار متفاوتی از حالت معمول دارد.

خطای اسناد بنیادی باعث می‌شود که ما در مورد دیگران سریع و اغلب نادرست قضاوت کنیم، بدون اینکه در نظر بگیریم که ممکن است دلیل دیگری برای رفتار مشاهده شده وجود داشته باشد. این سوگیری اغلب در شرایطی رخ می‌دهد که اطلاعات کمی داریم، زیرا رفتار افراد را به عوامل موقعیتی یا شخصیتی نسبت می‌دهیم.

اثرات فردی

به دلیل خطای اسناد بنیادی، اکثر ما باور داریم که عوامل شخصیتی (یعنی ویژگی‌های شخصی افراد) قوی‌تر از عوامل موقعیتی هستند. به عبارت دیگر، ما فرض می‌کنیم که صرف نظر از شرایط، اعمال فرد همچنان به طور کلی بازتاب دهنده‌ی شخصیت او است. این می‌تواند باعث شود که ما قضاوت‌های ناعادلانه و نادرستی در مورد دیگران انجام دهیم و دلایل احتمالی که ممکن است به رفتار آن‌ها کمک کرده باشد را نادیده بگیریم.

این بدان معناست که خطای اسناد بنیادی همچنین باعث می‌شود که ما قضاوت‌های نادرستی درباره دیگران انجام دهیم. این می‌تواند منجر به کمبود در روابط بین فردی ما شود، زیرا وقتی اعمال دیگران توسط عوامل موقعیتی هدایت می‌شود، به آن‌ها فرصت تردید نمی‌دهیم. علاوه بر این، این می‌تواند ما را به تداوم تعصبات و کلیشه‌ها سوق دهد که نه تنها در سطح فردی بلکه در سطح سیستماتیک مضر هستند.

اثرات سیستمیک

ما به خصوص در مورد رفتارهای منفی، از جمله مواردی که آن را غیر اخلاقی می‌دانیم، مستعد قربانی شدن توسط خطای اسناد بنیادی هستیم. این می‌تواند به عنوان یک مانع برای رسیدگی به مسائل سیستمیک در جامعه ما تبدیل شود، زیرا ما به سرعت عوامل موقعیتی را که در رفتار یا اعمال قابل مشاهده کسی نقش دارند، نادیده می‌گیریم.

خطای اسناد بنیادی در مقابل سوگیری بازیگر-ناظر

خطای اسناد بنیادی اغلب با پدیده مشابه دیگری به نام سوگیری بازیگر-ناظر (همچنین به عنوان عدم تقارن بازیگر-ناظر شناخته می‌شود) مرتبط است. طبق این سوگیری شناختی، مردم تمایل دارند برای رفتار دیگران نسبت‌های شخصیتی و برای رفتار خود نسبت‌های موقعیتی قائل شوند. به عبارت دیگر، در حالی که ما دوست داریم اعمال خود را با توجه به عوامل خارجی مختلف توضیح دهیم، وقتی صحبت از دیگران می‌شود، به سرعت می‌گوییم که آن‌ها به این دلیل رفتار می‌کنند که این همان "طبیعت آن‌ها" است.

برای مثال، اگر شما در یک امتحان بسیار بد عمل کردید، ممکن است تمایل داشته باشید عوامل خارجی را برای توجیه نتیجه سرزنش کنید. ممکن است بگویید که معلم شما مطالب و مفاهیم را به درستی منتقل نکرده است یا اینکه امتحان شما بسیار سخت‌تر از همکلاسی‌هایتان بوده است. شما عوامل مربوط به کمبودهای خود را نادیده می‌گیرید، مانند اینکه شما فقط شب قبل مطالعه کرده‌اید یا اینکه در کلاس‌های تمرینی معلمتان شرکت نکرده‌اید.

خطای اسناد بنیادی در مقابل سوگیری مطابقت

سوگیری مطابقت مشابه خطای اسناد بنیادی است. برای مدت طولانی، از این دو اصطلاح به جای هم استفاده می‌شد، تا اینکه تعدادی از پژوهشگران شروع به استدلال کردند که آن‌ها متمایز هستند.

در حالی که آن‌ها همان پدیده را توصیف می‌کنند، سوگیری مطابقت بر تمایل ما برای استنباط جنبه‌های بزرگ‌تر و ثابت‌تر در مورد شخصیت افراد بر اساس رفتار آن‌ها تمرکز دارد. به عبارت دیگر، ما فرض می‌کنیم که اعمال افراد با نگرش‌های اصلی درونی آن‌ها مطابقت دارد. در همین حال، خطای اسناد بنیادی بر نحوه‌ی دست کم گرفتن تأثیر عوامل موقعیتی برای رسیدن به این فرض‌های نادرست تمرکز دارد.

اگرچه این سوگیری‌ها اکنون جداگانه در نظر گرفته می‌شوند، اما خطای اسناد بنیادی می‌تواند به سوگیری مطابقت کمک کند. برای مثال، فرض کنید شما در حال تماشای ارائه یک همکلاسی هستید. آن‌ها به نظر عصبی می‌آیند: عرق می‌کنند، مضطرب هستند و لکنت زبان دارند. خطای اسناد بنیادی ممکن است باعث شود شما این واقعیت را کم اهمیت جلوه دهید که موقعیت (ارائه یک ارائه کلاسی) برای اکثر مردم استرس‌زا است. در عوض، سوگیری مطابقت می‌تواند شما را به این نتیجه برساند که از رفتار همکلاسی خود استنباط کنید که او به طور کلی فرد مضطربی است.

چگونه بر محصول تأثیر می‌گذارد

خطای اسناد بنیادی می‌تواند نقش بزرگی در شهرت برند داشته باشد. هنگامی که یک محصول نتواند انتظارات مصرف‌کنندگان را برآورده کند، آن‌ها احتمالاً عملکرد آن را به طراحی ضعیف و آزمایش کیفیت نسبت می‌دهند. به ندرت نقص‌های تولید قانونی یا خطاهای کاربر را در نظر می‌گیریم. یک مثال بارز می‌تواند یک اشکال نرم افزاری در یک بازی ویدیویی آنلاین جدید باشد. برخی ممکن است به جای اینکه این خطا را یک اشتباه قابل رفع در نظر بگیرند، تمایل داشته باشند باور کنند که شرکت بازی محصولات ضعیفی تولید می‌کند. با ناامیدی از نتیجه، فرد در نظر نمی‌گیرد که شاید سرورها به دلیل ورود ناگهانی بازیکنان جدید بیش از حد بارگذاری شده‌اند و باعث خرابی پلتفرم شده‌اند.

از سوی دیگر، هنگام خرید یک کاپشن زمستانی، برچسب معمولاً دمایی را که می‌تواند تحمل کند نشان می‌دهد. پوشیدن آن کاپشن در دمایی بالاتر از آنچه روی برچسب نشان داده شده است ممکن است منجر به احساس سرما شود. این لزوماً به معنای این نیست که محصول وحشتناک است و شرکت لباس‌های بی‌کیفیت تولید می‌کند؛ این شرایطی است که شما کت را در آن قرار می‌دهید که منجر به عملکرد ضعیف آن می‌شود. قبل از قضاوت در مورد یک محصول یا یک شرکت، ضروری است که عوامل موقعیتی را که در حین استفاده رخ می‌دهند و باعث می‌شوند محصول طبق تبلیغ کار نکند، در نظر بگیرید.

خطای اسناد بنیادی و هوش مصنوعی

هنگام کار با هوش مصنوعی، پرامپتی که به سیستم می‌دهیم تمام تفاوت را در پاسخی که دریافت می‌کنیم ایجاد می‌کند. برای دریافت خروجی با کیفیت بالا، باید شرایط خاصی در نحوه‌ی بیان سوال رعایت شود.

کاربران مبتدی هوش مصنوعی ممکن است از ظرافت‌های پرامپتینگ آگاه نباشند. این می‌تواند منجر به پاسخ‌های نادرست یا با کیفیت پایین از نرم افزار شود. در نتیجه، کاربران نتیجه‌گیری می‌کنند که هوش مصنوعی مفید یا ارزشمند نیست، در حالی که در واقع می‌تواند ابزاری مفید برای بهبود کارهای بزرگ و روزمره باشد. این نمونه‌ای از خطای اسناد بنیادی در عمل است: ما «وضعیت» نرم‌افزار را هنگام پرامپت نادرست آن نادیده می‌گیریم و پاسخ‌های ضعیف را به خود پلتفرم نسبت می‌دهیم. مبهم بودن در فرمول‌بندی سوال ما منجر به پاسخ‌های مبهمی می‌شود که کاملاً به آنچه ما به دنبال آن هستیم نمی‌رسد. این می‌تواند ما را از مراجعه به نرم‌افزار هوش مصنوعی برای تلاش‌های آینده منصرف کند که می‌تواند ما را در موقعیت نامطلوبی قرار دهد.

منابع مختلفی در وب وجود دارد که می‌توان برای کامل کردن مهندسی پرامپت به آن‌ها مراجعه کرد. اکثر آن‌ها بر اهمیت جزئیات و دقت و همچنین ارائه زمینه روشن برای مشکلی که می‌خواهید حل کنید یا داده‌هایی که می‌خواهید جمع‌آوری کنید تأکید می‌کنند.

چرا این اتفاق می‌افتد؟

اگرچه همه ما می‌دانیم که رفتار افراد توسط موقعیت‌هایی که در آن قرار می‌گیرند شکل می‌گیرد، اما افراد بسیار کمی سعی می‌کنند بگویند که همه افراد صرف نظر از شرایط، دقیقاً به یک شکل رفتار می‌کنند. مشکل این نیست که ما نظریه موقعیتی (یعنی آگاهی از قدرت موقعیت) نداریم. بلکه خطای اسناد بنیادی زمانی رخ می‌دهد که نتوانیم این درک را به درستی اعمال کنیم.

گاهی اوقات، ما به سادگی به دلیل کمبود آگاهی، موقعیت‌ها را در نظر نمی‌گیریم. بدون داشتن تمام اطلاعات مرتبط، نمی‌توانیم قضاوت معقولی درباره رفتار کسی داشته باشیم. با این حال، همانطور که تحقیقات نشان داده است، مردم اغلب حتی زمانی که کاملاً از آنچه در حال رخ دادن است آگاه هستند، مرتکب خطای اسناد بنیادی می‌شوند.

در یک مطالعه کلاسیک توسط ادوارد جونز و ویکتور هریس، دانشجویان دانشگاه مقالاتی را خواندند که یا از فیدل کاسترو، رهبر حزب کمونیست کوبا دفاع می‌کرد یا از او انتقاد می‌کرد. به برخی از شرکت‌کنندگان گفته شد که نویسنده انتخاب کرده است که برای یا علیه کاسترو بنویسد، در حالی که به برخی دیگر گفته شد که به نویسنده یک موقعیت تعیین شده است. محققان با تعجب دریافتند که حتی زمانی که به شرکت‌کنندگان گفته شد که نویسنده انتخاب نکرده است که از کدام طرف باشد، آنها هنوز هم معتقد بودند که نظرات نویسنده درباره کاسترو با استدلالی که در مقاله ارائه کرده بود سازگار است. تحقیقات بیشتر تأیید کرده است که این اثر مستقل از نظرات خود شرکت‌کنندگان مشاهده می‌شود. همچنین زمانی که به آنها اطلاعات اضافی درباره نویسنده داده شده است و حتی زمانی که به آنها هشدار داده شده است که از سوگیری اجتناب کنند، ظاهر می‌شود.

بنابراین چرا مردم حتی زمانی که باید بدانند عوامل موقعیتی ممکن است در حال بازی باشند، مرتکب خطای اسناد بنیادی می‌شوند؟ چند دلیل مختلف برای این اتفاق وجود دارد.

در نظر گرفتن موقعیت منابع ذهنی را مصرف می‌کند

در برخی موارد، به نظر می‌رسد خطای اسناد بنیادی اتفاق می‌افتد زیرا تنظیم درک ما از رفتار کسی برای همسو شدن بیشتر با موقعیتی که در آن قرار دارد، تلاش زیادی می‌برد. ما منابع شناختی محدودی داریم و به طور کلی مغز ما دوست دارد مسیری را طی کند که کمترین انرژی را مصرف کند. این ما را به سمت استفاده از میانبرها شناختی (که به عنوان اکتشاف شناخته می‌شوند) سوق می‌دهد که ما را در معرض طیف وسیعی از سوگیری‌های شناختی قرار می‌دهد.

هنگامی که اعمال شخص دیگری را پردازش می‌کنیم، سه مرحله وجود دارد که باید طی کنیم. اول، ما رفتار را طبقه‌بندی می‌کنیم (یعنی این شخص چه کاری انجام می‌دهد؟). دوم، ما یک ویژگی شخصیتی ایجاد می‌کنیم (یعنی این رفتار چه چیزی را در مورد شخصیت این فرد نشان می‌دهد؟). در نهایت، ما یک اصلاح موقعیتی اعمال می‌کنیم (یعنی چه جنبه‌هایی از موقعیت ممکن است به این رفتار کمک کرده باشد؟).

در حالی که دو مرحله اول تقریباً به طور خودکار اتفاق می‌افتد، مرحله سوم نیاز به تلاش آگاهانه‌تر از طرف ما دارد - به این معنی که اغلب از آن صرف نظر می‌شود، به خصوص در شرایطی که منابع شناختی برای انجام آن نداریم. به عنوان مثال، این ممکن است اتفاق بیفتد اگر حواس ما توسط چیز دیگری پرت شود یا اگر وقت کافی برای آن نداشته باشیم.

شواهد تجربی این توضیح را تأیید می‌کند. در یک مطالعه توسط گیلبرت و همکاران، شرکت‌کنندگان ویدیوی بی‌صدا از زنی را تماشا کردند که با اضطراب رفتار می‌کرد. برای برخی از شرکت‌کنندگان، زیرنویس‌های ویدیو نشان می‌داد که زن در حال مصاحبه در مورد موضوعاتی است که باعث ناراحتی اکثر مردم می‌شود، مانند فانتزی‌های جنسی. برای دیگران، زیرنویس‌ها مصاحبه‌ای را در مورد موضوعات نسبتاً کسل‌کننده، مانند تعطیلات ایده‌آل نشان می‌داد. علاوه بر این، محققان همچنین ظرفیت شناختی شرکت‌کنندگان را با گفتن به برخی از آنها که بعداً باید یک آزمون حافظه در مورد موضوعات مصاحبه انجام دهند، دستکاری کردند. شرکت‌کنندگانی که در مورد آزمون اضافی به آنها گفته شد در حین تماشای ویدیو تا حدی حواس‌شان پرت شد، زیرا سعی می‌کردند موضوعات را حفظ کنند.

نتایج این آزمایش نشان داد که زمانی که شرکت‌کنندگان حواس‌شان پرت می‌شد، بیشتر احتمال داشت نسبت‌های شخصیتی برای اضطراب زن داشته باشند. به عبارت دیگر، توضیحات آنها برای رفتار مضطرب او مربوط به ویژگی‌های پایدار شخصیت او بود: آنها گفتند که او به طور کلی فرد مضطربی است. در همین حال، شرکت‌کنندگانی که نگران آزمون نبودند، فقط در صورتی نسبت‌های شخصیتی داشتند که نسخه کسل‌کننده مصاحبه را دیده بودند، زیرا کسانی که نسخه ایجاد کننده اضطراب را دیده بودند، درک کردند و ارزیابی کردند که او با سوالات احساس ناراحتی می‌کند.

خطای اسناد بنیادی تحت تأثیر خلق و خوی ما است

تحقیقات دیگر نشان داده است که ما بیشتر احتمال دارد زمانی که خلق و خوی خوبی داریم نسبت به زمانی که خلق و خوی بدی داریم، مرتکب خطای اسناد بنیادی شویم. در یک مطالعه مبتنی بر آزمایش کاستروی جونز و هریس، شرکت‌کنندگان مقالاتی را خواندند که برای یا علیه آزمایش‌های هسته‌ای بود و سپس در مورد نظرات نویسنده در مورد این موضوع قضاوت کردند. با این حال، این مطالعه یک پیچیدگی اضافی داشت. قبل از خواندن مقالات، شرکت‌کنندگان یک آزمون توانایی کلامی را تکمیل کردند که در آن مجبور بودند جملاتی مانند "ماشین در جاده است همانطور که قطار در ..." را کامل کنند. سوالات از آسان تا سخت متغیر بود، از جمله چند مورد که در واقع هیچ پاسخ "صحیح" نداشتند (مانند "نان برای کره مانند رودخانه برای ... است").

برای دستکاری خلق و خوی شرکت‌کنندگان، پس از پایان آزمون، یک آزمایش‌کننده به آنها گفت که عملکرد آنها بالاتر یا پایین‌تر از حد متوسط بوده است. پس از انجام این کار، آنها به خواندن مقالات پرداختند، به برخی گفته شد که نویسنده استدلال خود را انتخاب کرده است و به برخی دیگر گفته شد که مجبور شده‌اند از یک طرف خاص دفاع کنند. نتایج این مطالعه نشان داد که شرکت‌کنندگان شاد بیشتر احتمال دارد که مرتکب خطای اسناد بنیادی شوند، اما فقط زمانی که به نویسنده یک نظر داده شده بود و برای یک موضع غیر محبوب استدلال کرده بود.

چرا این اتفاق می افتد؟ به طور کلی، به نظر می‌رسد که داشتن خلق و خوی بد می‌تواند ما را در پردازش خود هوشیارتر و سیستماتیک‌تر کند، که به ما کمک می‌کند تا توجه بیشتری داشته باشیم و اطلاعات بیشتری را حفظ کنیم. در واقع، در مقایسه با شرکت‌کنندگانی که خلق و خوی بدی داشتند، شرکت‌کنندگان شاد می‌توانستند جزئیات کمتری را درباره مقاله‌ای که خوانده بودند به خاطر بسپارند، که نشان می‌دهد خلق و خوی خوب می‌تواند در واقع حافظه را مختل کند.

این واقعیت که شرکت‌کنندگان بیشتر مستعد خطای اسناد بنیادی بودند، تنها زمانی که مقاله‌ای با نظر غیر محبوب خوانده بودند، ممکن است نشان دهد که آنها به اکتشافات یا کلیشه‌ها در مورد افرادی که چنین نظری دارند تکیه کرده‌اند و خلق و خوی شاد آنها باعث شده است که کمتر احتمال دارد به اتکای خود به آن کلیشه‌ها شک کنند.

به طور خلاصه، داشتن خلق و خوی خوب ممکن است باعث شود که ما محیط اطراف خود را با بی‌دقتی پردازش کنیم، که ما را مستعدتر می‌کند که از میانبرها استفاده کنیم و کمتر احتمال دارد که مرحله نهایی تصحیح موقعیتی را طی کنیم.

گاهی اوقات ما عمداً موقعیت را نادیده می‌گیریم

همانطور که دیدیم، اگر منابع شناختی ما کم باشد یا چیز دیگری پردازش ما را تحت تأثیر قرار دهد، ممکن است مرحله تصحیح موقعیتی را حذف کنیم و در نهایت مرتکب خطای اسناد بنیادی شویم. اما در مواقع دیگر، حتی زمانی که ظرفیت شناختی برای تفکر در مورد مسائل را داریم، ممکن است باز هم موقعیت را نادیده بگیریم. این اتفاق زمانی می‌افتد که ما معتقدیم یک رفتار بسیار تشخیصی (یعنی نشان دهنده) یک ویژگی شخصیتی خاص است.

برای توضیح این موضوع، بیایید به رفتارهای غیر اخلاقی مانند دزدی یا آسیب رساندن به شخص دیگری نگاه کنیم. مطالعات نشان داده است که مردم تمایل دارند رفتار غیر اخلاقی را به شدت تشخیص دهنده شخصیت‌های غیر اخلاقی بدانند. به عبارت دیگر، مردم فکر می‌کنند که برای اینکه کسی کار غیر اخلاقی انجام دهد باید فردی غیر اخلاقی باشد. در مقابل، آنها معمولاً همان منطق را برای رفتارهای اخلاقی اعمال نمی‌کنند - بنابراین، کسی که کیف یک پیرزن را می‌دزدد فرض می‌شود که یک شخص شرور است، اما کسی که به یک پیرزن کمک می‌کند تا از خیابان عبور کند لزوماً یک قدیس نیست.

هنگامی که ما رفتارهایی را در نظر می‌گیریم که به نظر ما بسیار تشخیصی هستند، معتقدیم که آنها برای قضاوت در مورد شخصی که آنها را انجام می‌دهد ضروری و کافی هستند. این باعث می‌شود که ما قربانی خطای اسناد بنیادی شویم.

چرا این مهم است

ما همه گاهی اوقات در زندگی روزمره خود نقش روانشناس را بازی می‌کنیم. ما دائماً سعی می‌کنیم بفهمیم چرا دیگران به این شکل رفتار می‌کنند و بر اساس رفتارشان تصمیم‌گیری می‌کنیم. وقتی خطای اسناد بنیادی ما را به قضاوت نادرست در مورد دیگران و اعمالشان سوق می‌دهد، این می‌تواند به روابط ما با دیگران آسیب برساند و نحوه تعامل ما با آنها در آینده را تحت تأثیر قرار دهد.

خطای اسناد بنیادی همچنین پیامدهای گسترده‌تری برای جامعه دارد. همانطور که در بالا گفته شد، ما به ویژه در مورد رفتارهای ظاهراً غیر اخلاقی که اغلب با نوع چیزهایی که در جامعه ما جنایی محسوب می‌شوند مطابقت دارد، مستعد قربانی شدن این خطا هستیم - به عنوان مثال، سرقت یا مصرف مواد مخدر. این بدان معناست که ما نسبت به نادیده گرفتن عوامل موقعیتی که ممکن است منجر به رفتار خاص کسی شده است، مغرض هستیم. به نوبه خود، این می‌تواند ما را به نادیده گرفتن عوامل سیستمیک، مانند تبعیض، که به رفتار جنایی و سایر نتایج منفی کمک می‌کند، سوق دهد و صرفاً روی افراد تمرکز کنیم. غلبه بر خطای اسناد بنیادی احتمالاً گامی مهم در جهت اصلاح این سیستم‌های شکسته خواهد بود.

چگونه از آن اجتناب کنیم

همانطور که از آزمایش‌های بالا دیدیم، خطای اسناد بنیادی یک سوگیری پیچیده برای غلبه بر آن است: این خلاف چیزی است که ما در مورد یک موقعیت و جهان می‌دانیم، و ما را به سمت نتیجه‌گیری‌های غیر منطقی سوق می‌دهد. با این حال، حتی اگر نمی‌توان از این سوگیری کاملاً اجتناب کرد، اقداماتی وجود دارد که می‌توانید برای اصلاح قضاوت‌های سریع خود انجام دهید.

خود را جای شخص دیگر بگذارید

یکی از بهترین پادزهرها برای خطای اسناد بنیادی، همدلی است. سرزنش رفتار دیگران به دلیل برخی ویژگی‌های دائمی شخصیت آنها آسان است، به خصوص زمانی که ما آن رفتار را منفی می‌بینیم، اما حفظ این احساس پس از تصور اینکه اگر جای آنها بودیم چه احساسی داشتیم دشوار است. اگر نقش‌ها برعکس می‌شد، احتمالاً می‌خواستید دیگران به شما فرصت دهند و درک کنند که اشتباهات شما لزوماً نشان دهنده شخصیت شما نیست.

برای مقابله با خطای اسناد بنیادی و بهبود روابط به طور گسترده‌تر، یک هدف مفید ایجاد هوش هیجانی (EI) است. EI شامل همدلی، خودآگاهی، خودتنظیمی و سایر ویژگی‌ها می‌شود. ایجاد هوش هیجانی یک پروژه بلندمدت است و چیزی است که افراد باید دائماً به دنبال آن باشند. این می‌تواند شامل تمرین‌هایی مانند نوشتن روزانه یا حتی شرکت در یک دوره با یک متخصص باشد.

روی مثبت تمرکز کنید

ما به عنوان انسان چند وجهی هستیم. ما ویژگی‌های خوب و بد داریم. اگر متوجه شدید که به خاطر کاری که کسی انجام داده از او کینه می‌ورزید، سعی کنید خود را به یاد ویژگی‌های بهتر او بیندازید و اینکه این یک عمل احتمالاً نماینده کامل او نیست.

چگونه همه چیز شروع شد

سوال اینکه چگونه دیگران را درک می‌کنیم برای روانشناسی اجتماعی اساسی است و بسیاری از اندیشمندان در طول سال‌ها به روش‌های مختلف به آن پرداخته‌اند. در دهه 1930، کرت لوین، یکی از پیشگامان روانشناسی اجتماعی مدرن، درباره اهمیت موقعیت‌ها در تعیین رفتار مردم نوشت، ایده‌ای که در کار او و به طور کلی در این زمینه مرکزی شد. قدرت عوامل موقعیتی پس از جنگ جهانی دوم حتی مهم‌تر شد، زمانی که روانشناسی اجتماعی این ماموریت را بر عهده گرفت تا درک کند چگونه انسان‌ها می‌توانند وحشت‌های هولوکاست را انجام دهند.

ده‌ها سال قبل از اینکه جونز و هریس مطالعه کاسترو خود را انجام دهند و قبل از اینکه لی راس اصطلاح «خطای اسناد بنیادی» را ابداع کند، روانکاو گوستاو ایچایزر نوشت که «کوری اجتماعی» اغلب مردم را به نسبت دادن اعمال دیگران به ویژگی‌های شخصیتی آنها سوق می‌دهد: «بسیاری از چیزهایی که بین دو جنگ جهانی اتفاق افتاد، اتفاق نمی‌افتاد اگر کوری اجتماعی مانع از درک طبقه ممتاز از وضعیت کسانی که در یک زندان نامرئی زندگی می‌کردند نمی‌شد.» با وجود این، خطای اسناد بنیادی (و سوگیری مطابقت مرتبط با آن) تا دهه 1970 به طور رسمی مورد مطالعه قرار نگرفت.

مثال 1 - دانشمندان اجتماعی

به غیر از تأثیرات آن بر زندگی روزمره، خطای اسناد بنیادی در زمینه تحقیقات علوم اجتماعی و نحوه تفسیر آن مهم است. لی راس در مقاله خود در سال 1977 درباره خطای اسناد بنیادی، ارتباط خاص آن با روانشناسی اجتماعی را مورد بحث قرار داد.

اگر تا به حال در یک کلاس روانشناسی شرکت کرده باشید، احتمالاً در مورد آزمایش‌های کلاسیک روانشناسی اجتماعی مانند مطالعه میلگرام (که آزمایش کرد تا چه حد اطاعت افراد از اقتدار قابل فشار است) و مطالعات آش (که درباره انطباق بود) خوانده‌اید. طبق گفته راس، دلیل اینکه بسیاری از این آزمایش‌ها بسیار مشهور و تاثیرگذار شده‌اند به دلیل خطای اسناد بنیادی است. نتایج آنها که قدرت موقعیت را نشان می‌داد، تنها به این دلیل به یاد ماندنی بود که مردم - از جمله روانشناسان اجتماعی که این مطالعات را انجام می‌دادند و در مورد آنها می‌خواندند - مستعد باور کردن هستند که عوامل داخلی شرکت‌کنندگان قوی‌تر از عوامل خارجی در شرایط آزمایشی هستند. به عبارت دیگر، تاثیرگذاری آنها به خطای اسناد بنیادی بستگی داشت.

مثال 2 - تعصب نژادی

شاید تعجب‌آور نباشد که تحقیقات نشان داده است افرادی که به طور کلی کمتر مستعد خطای اسناد بنیادی هستند، کمتر احتمال دارد که باورهای نژادپرستانه را تأیید کنند. به نظر می‌رسد مردم در «پیچیدگی انتسابی» خود متفاوت هستند، ویژگی‌ای که نحوه توضیح رفتار دیگران توسط مردم را توصیف می‌کند. افراد با پیچیدگی انتسابی بیشتر انگیزه دارند تا رفتار انسان را توضیح دهند، ترجیح می‌دهند پاسخ‌های پیچیده به جای ساده داشته باشند و آگاهی قوی‌تری از قدرت موقعیت‌های اجتماعی بر رفتار انسان دارند.

طبیعتاً، این ویژگی‌ها باعث می‌شود افراد کمتر احتمال دارد که به خطای اسناد بنیادی مبتلا شوند و همچنین تمایل دارند باورهای نژادپرستانه کمتری داشته باشند. در یک مطالعه، محققان تعصب نژادی شرکت‌کنندگان را با اندازه‌گیری موافقت آنها با بیانیه‌های مختلف (مثلاً «تفاوت‌های بین گروه‌های قومی ذاتی است») اندازه‌گیری کردند. آنها همچنین پیچیدگی انتسابی را با استفاده از جملاتی مانند «من معمولاً زحمت تجزیه و تحلیل و توضیح رفتار مردم را نمی‌کشم» اندازه‌گیری کردند. نتایج نشان داد که پیچیدگی انتسابی با نژادپرستی ارتباط آماری دارد.