دوستی باید یکی از اوجهای وجود انسان باشد، اما در عین حال، اغلب به ناامیدکنندهترین واقعیت تبدیل میشود.
خیلی وقتها، شما در خانه کسی شام میخورید؛ میز پذیرایی پر از غذاهای متنوع است و میزبانها آشکارا زحمت زیادی کشیدهاند. اما مکالمه بیهدف و خالی از علاقه واقعی است. از توضیح طولانی درباره نقص خدمات پرواز یک خط هوایی خاص تا بحث عجیب و گرم درباره کد مالیاتی، همه چیز را در بر میگیرد. نیت میزبانان بسیار تحسینبرانگیز است، اما (همانطور که اغلب اتفاق میافتد) ما به خانه میرویم و تعجب میکنیم که این نمایش بزرگ برای چه بود.
کلید مشکل دوستی در جایی عجیب پیدا میشود: فقدان هدف. تلاشهای ما برای دوستی اغلب بیهدف میشوند، زیرا ما به طور جمعی از ایجاد تصویری روشن از هدف واقعی دوستی مقاومت میکنیم.
مشکل این است که ما اغلب با این ایده که دوستی هدفی مشخص داشته باشد، احساس ناراحتی میکنیم، زیرا هدف را با بدترین و سخیفترین انگیزهها مرتبط میدانیم. با این حال، هدف نباید دوستی را خراب کند. در واقع، هرچه بیشتر تعریف کنیم که یک دوستی برای چه هدفی میتواند باشد، بیشتر میتوانیم روی آنچه باید با هر فرد در زندگی خود انجام دهیم تمرکز کنیم – یا در واقع، بیشتر میتوانیم نتیجه بگیریم که اصلا نباید با آنها باشیم.
حداقل پنج چیز وجود دارد که ممکن است ما با افرادی که ملاقات میکنیم انجام دهیم:
شبکهسازی
شبکهسازی ایدهای است که به ناحق بدنام شده است. ما موجوداتی کوچک و شکننده در جهانی بزرگ هستیم. تواناییهای فردی ما برای تحقق خواستههای خیالمان کافی نیست. بنابراین، به همکار نیاز داریم: همدستاني که بتوانند تواناییها و انرژی خود را با ما هماهنگ کنند. این ایده دوستی در ادبیات کلاسیک فضای زیادی به خود اختصاص داده است. آرگوناتها را در نظر بگیرید، داستان اسطورهای یونان باستان که نشان میدهد چگونه کاپیتانی قهرمان به نام جیسون برای جمعآوری گروهی از دوستان برای سفر با کشتی آرگو در جستجوی پشم زرین شبکهسازی کرد. بعدها همین ایده زمانی ظاهر شد که عیسی برای جمعآوری گروهی از ۱۲ شاگرد که بتواند با آنها یک یا دو ایده جهانی در مورد بخشش و مهربانی را گسترش دهد، شبکهسازی کرد. چنین مثالهای پرآوازه میتوانند نشان دهند که دوستیهای مبتنی بر شبکهسازی چقدر میتوانند ایدهآل، بلندپروازانه و ارزشمند باشند، نه اینکه تلاشهای شخصی ما را هنگام توزیع کارتهای ویزیت کوچک کنیم.
تسکین خاطر
حالت انسان پر از وحشت است. ما همیشه در آستانه رسوایی، خطر و ناامیدی هستیم. با این حال، به دلیل قوانین رفتار اجتماعی، ما دائماً در خطر تصور اینکه تنها کسی هستیم که به اندازه خودمان دیوانه هستیم، قرار داریم. ما به شدت به دوستان نیاز داریم زیرا با افرادی که فقط سطحی می شناسیم، اعترافات کمی درباره اجبار جنسی، پشیمانی، خشم و سردرگمی وجود دارد. آنها نمی پذیرند که آنها هم کمی از کنترل خارج می شوند. دوست تسکین دهنده به ما دسترسی به احساس بسیار ضروری و دقیق از تحقیر و حماقت های خودشان می دهد؛ بینشی که با آن می توانیم با دلسوزی بیشتری خود و جنبه های غم انگیز و وسواسی خود را قضاوت کنیم.
سرگرمی
با وجود صحبت از لذتگرایی و رضایت آنی، زندگی دائماً به ما درس نیاز به جدی بودن میدهد. ما باید از عزت نفس خود محافظت کنیم، از احمق به نظر رسیدن اجتناب کنیم و به عنوان یک بزرگسال بالغ ظاهر شویم. این فشار سنگین میشود و در نهایت حتی خطرناک است.
به همین دلیل است که ما دائماً به افرادی نیاز داریم که به اندازه کافی به آنها اعتماد کنیم تا با آنها احمق باشیم. ممکن است آنها بیشتر وقت خود را برای آموزش به عنوان یک جراح مغز و اعصاب یا مشاوره به شرکتهای متوسط در مورد تعهدات مالیاتی خود صرف کنند، اما وقتی با هم هستیم، میتوانیم به طور درمانی احمق باشیم. میتوانیم لهجههای مختلفی به کار ببریم، فانتزیهای مبتذل را به اشتراک بگذاریم یا روی روزنامه نقاشی کنیم، بینی بزرگی و دندان جلویی از دست رفته به رئیس جمهور اضافه کنیم یا گوشهای کشیده و موهای فر فراوان به مدل مد بدهیم. دوست سرگرمکننده مشکل شرم در مورد جنبههای مهم اما بیاعتبار خودمان را حل میکند.
روشن کردن ذهن
تا حدودی شگفتآور، فکر کردن به تنهایی بسیار سخت است. ذهن ترسو و حساس است. در نتیجه، بسیاری از مسائل در درون ما گیجکننده هستند. ما احساس عصبانیت میکنیم اما نمیدانیم چرا. چیزی در مورد شغل ما اشتباه است اما نمیتوانیم آن را مشخص کنیم. دوست فکرکننده ما را به انجام این کار تشویق میکند. آنها سؤالات ملایم اما کنکاشگری میپرسند که مانند آینهای عمل میکنند و به ما در شناخت خودمان کمک میکنند.
نگه داشتن گذشته
برخی از دوستان هیچ حرفی برای گفتن با کسی که اکنون هستیم ندارند، اما ما همچنان به دیدن آنها ادامه میدهیم، در جمع آنها کمی خسته میشویم - اما اشتباه نیست که آنها را در زندگی خود نگه داریم. شاید آنها را از مدرسه یا دانشگاه میشناختیم، یا زمانی تعطیلات بسیار مهمی را با آنها گذراندیم، یا وقتی بچههایمان با هم مهدکودک بودند با هم دوست شدیم. آنها تجسم نسخه گذشتهای از خودمان هستند که اکنون از آن دور شدهایم اما همچنان به آن وفاداریم. آنها به ما کمک میکنند بفهمیم از کجا آمدهایم و چه چیزی زمانی مهم بود. آنها برای اینکه امروز چه کسی هستیم مرتبط نیستند، اما همه هویت ما کاملاً معاصر نیست - همانطور که تعهد مداوم ما به آنها نشان میدهد.
یک اثر جانبی تلاش برای دقت بیشتر در مورد کاری که میخواهیم با زندگی اجتماعی خود انجام دهیم این است که ممکن است نتیجه بگیریم که در بسیاری از موارد، وقت خود را با افرادی میگذرانیم که هیچ دلیل واقعی قابل شناسایی ندارند. این دوستان اولیه هیچ یک از جاهطلبیها یا علایق حرفهای ما را به اشتراک نمیگذارند؛ آنها آرامبخش نیستند و ممکن است در واقع از احتمال شکست ما هیجانزده شوند؛ ما نمیتوانیم با آنها احمقانه رفتار کنیم؛ آنها به پیشبرد مسیر خودشناسی ما یا آنها علاقهای ندارند و با مراحل مهم زندگی ما ارتباطی ندارند. آنها به سادگی در مدار ما به دلیل یک اتفاق ناخوشایند قرار دارند که ما خیلی احساساتی بودهایم که آن را اصلاح کنیم.
ما باید جرات داشته باشیم کمی بیرحم باشیم. حذف آشنایان نشانه این نیست که ما ایمان خود را به دوستی از دست دادهایم. این نشان میدهد که ما در مورد اینکه دوستی میتواند چه باشد، روشنتر و خواستارتر میشویم. به بهترین نحو، قیمت دانستن هدف دوستی ممکن است چند شب بیشتر در تنهایی خودمان باشد.
دیدگاه خود را بنویسید