یکی از دلایل اصلی شلوغی زندگی ما، فشار شدید برای "بیرون رفتن" است - معمولاً در شب، و به طور معمول به یکی از عجیب‌ترین و متناقض‌ترین اختراعات اجتماعی بشر: مهمانی‌ها.

از آنجایی که این مهمانی‌ها همه جا حاضرند و از تأیید گسترده برخوردارند، ممکن است متوجه شویم که چقدر می‌توانند برای درون حساس ما گیج‌کننده و بی‌فایده باشند.

آنچه ما را به ترک خانه و شرکت در یک مهمانی یا جمع اجتماعی می‌کشاند، صرفاً احساس وظیفه نیست؛ بلکه میل به ارتباط عمیق با انسان‌های دیگر، کاهش احساس شاید دردناک انزوا و یافتن پژواکی از ترس‌ها و آرزوهای خود در چشمان دیگران است.

با این حال، اتفاقاتی که معمولاً پس از رسیدن به مهمانی رخ می‌دهد، باید ما را به پرسش‌گری در مورد فشارهایی که برای ترک خانه متحمل می‌شویم، وادار کند. هنگام ورود، معمولاً مشخص است که میزبان‌ها زحمت زیادی کشیده‌اند: خانه آن‌ها ممکن است بی‌نقص به نظر برسد، لیوان‌ها روی میز کنار هم می‌درخشند و اتاق احتمالاً پر از افراد خوش‌پوش است که مشغول گفتگوهای پر انرژی هستند.

اما اگر بخواهیم یک تحقیق مردم‌شناختی در مورد آنچه واقعاً گفته می‌شود انجام دهیم، احتمالاً متوجه می‌شویم که مهمانان به جای گفتگوی آزاد، طبق یک کد اجتماعی ثابت و سخت‌گیرانه عمل می‌کنند که می‌تواند ما را به شک و تردید درباره دلیل انتخاب آزادانه برای ترک خانه، سفر در سطح شهر و ایستادن در وسط اتاق با یک لیوان در دست و تعجب از اینکه با چه کسی صحبت کنیم، بیندازد. هشت قانون برای این کد اجتماعی ریشه‌دار مهمانی به ذهن می‌رسد:

  • بر موفقیت‌های خود تأکید کنید، اما فقط به طور ضمنی به رخ بکشید.
  • هرگز به مشکلات، شک و تردیدها یا نگرانی‌ها اشاره نکنید؛ ظاهراً هیچ‌کس برای شنیدن اتفاقات قلب دیگران به مهمانی نمی‌آید.
  • تا حد امکان با دیگران موافق باشید. اگر کسی در مورد توله سگ جدیدش صحبت می‌کند، بگویید: «چه زیباست» - مخصوصاً اگر از سگ‌ها خوشتان نمی‌آید. اگر کسی می‌گوید که در تعطیلات اسکی در پای کوهی بوده که تا به حال نشنیده‌اید، بگویید: «وای، این فوق‌العاده است».
  • سبک و بی‌دردسر باشید: بخندید، حتی اگر چیزی واقعاً خنده‌دار نباشد. به دنبال جنبه سرگرم‌کننده هر موضوعی باشید.
  • هیچ اشتیاق جدی برای ارتباط با یک انسان شکسته و بیمار را نشان ندهید.
  • با دیگران معاشرت کنید: صحبت طولانی با هر کسی بی‌ادبی است؛ با هر تعداد که می‌توانید صحبت کنید، حتی اگر فقط برای یک دقیقه باشد.
  • افرادی را که معمولاً از آن‌ها دوری می‌کنید، در آغوش بگیرید.
  • اگر کسی نتوانست به این قوانین پایبند باشد و کاری «اشتباه» (مانند صداقت) گفت یا انجام داد، سریعاً برای صحبت با کسی که می‌داند چگونه «درست» رفتار کند، کنار بکشید.

این وسوسه‌انگیز است. همه ما تاریخچه‌های غنی و پیچیده‌ای داریم. همه ما ذهن‌های خیره کننده‌ای داریم که می‌توانند ظریف‌ترین برداشت‌ها را ثبت کنند و پر از صحنه‌های لطیف و تکان‌دهنده‌ای هستند که در طول دهه‌ها جمع‌آوری شده‌اند. همه ما دوران کودکی پیچیده‌ای داشتیم، نسبت به حرفه خود بی‌تفاوت هستیم، با یأس و اضطراب آشفته‌ایم، نگران روابط خود هستیم، از رابطه جنسی گیج شده‌ایم - و خیلی زودتر از آنچه تحمل می‌کنیم به سمت فساد و مرگ پیش می‌رویم. و با این حال، ما همچنان به نظر دادن در مورد ترافیک و پرسیدن در مورد تعطیلات اخیر یکدیگر ادامه می‌دهیم.

اگر فقط می‌توانستیم، چه افشاگری‌های صادقانه‌ای ممکن است در همراهان جدید خود کشف کنیم: چه اتفاقی در دوران کودکی آن‌ها افتاده است، چگونه از نوجوانی عبور کرده‌اند، چه نظری درباره والدین خود دارند، از چه چیزی در مورد خودشان خوششان نمی‌آید، چه چیزی باعث می‌شود آن‌ها با گریه به رختخواب بروند، آیا تا به حال به خودکشی فکر کرده‌اند. متأسفانه، کدهایی که بر تعاملات اجتماعی ما حاکم هستند، تضمین می‌کنند که ما هرگز به چنین پرس‌و‌جوهایی نزدیک نخواهیم شد. ممکن است ما را برای عصر دعوت کرده باشند، اما خود واقعی ما دعوت نشده است.

نتیجه اخلاقی واضح است. اگر به دنبال دیگران هستیم، باید در خانه بمانیم؛ اگر می‌خواهیم تنهایی را کاهش دهیم، باید دعوت‌ها را رد کنیم؛ اگر می‌خواهیم همراهی داشته باشیم، بهتر است با نویسندگان و شاعران مرده ارتباط برقرار کنیم تا اینکه برای آرامش در جمع‌های بزرگ شکار کنیم.

ما باید از شرمندگی در مورد آرزوهای پنهانی خود برای تنها ماندن دست برداریم. این برای افراد اجتماعی مناسب - یعنی افرادی که واقعاً می‌خواهند روح خود را با دیگران مرتبط کنند - بسیار طبیعی و قابل درک است که از مهمانی‌ها احساس اضطراب کنند و ترجیح دهند بسیار کم و فقط در کوچک‌ترین و صمیمی‌ترین شرایط افراد را ببینند. اگر واقعاً به عشق و درک دیگران نیاز داریم، تحمل تحقیرها و خیانت‌هایی که در یک جمع معمولی اتفاق می‌افتد، بیش از حد تحمل است. ما باید زندگی اجتماعی خود را به یک عصر استثنایی گاه‌به‌گاه با یک دوست واقعی محدود کنیم که بتواند هم با ما بخندد و هم با ما گریه کند، با ما همدردی کند و یادداشت‌های واقعی و صمیمانه‌ای درباره سرخوشی‌های زودگذر و اندوه‌های طولانی‌مدت بودن انسان با ما رد و بدل کند. آن یک «مهمانی» ارزش شکستن انزوا را خواهد داشت.