البته ادب همیشه بر بی ادبی ارجحیت دارد، اما شیوههایی از ادب وجود دارد که به شدت هدف را از دست میدهند و میتوانند ما را احساس جداافتادگی و نارضایتی کنند. فردی را تصور کنید که با وجود تمام تلاشهایش، به نظر میرسد ادب سردی دارد. ممکن است مشتاق خوشحال کردن اطرافیان باشد، تمام قواعد آداب معاشرت را رعایت کند، به مهمانان نوشیدنی پیشنهاد دهد، درباره سفرشان سؤال کند، پیشنهاد کند که شاید کمی سس بیشتر بخواهند، درباره جذابیت یک رمان برنده جایزه اخیر نظر بدهد - اما هرگز نتواند مهماننوازی خود را جذاب یا به یاد ماندنی کند. ممکن است مدتها طول بکشد تا پیشنهاد دیدار بعدی با او داده شود.
بخش اول
برعکس، فردی را در نظر بگیرید که ما او را گرم و صمیمی مینامیم. این فرد اصول اولیه ادب را مانند فرد سرد رعایت میکند، اما موفق میشود عنصر حیاتی و آرامبخش عاطفی را به رفتار خود اضافه کند. ممکن است وقتی قرار است شامی را با هم بگذرانیم، به جای رفتن به رستوران، پیشنهاد دهد ساندویچ پنیر گریل شده در خانهاش درست کنیم؛ ممکن است از پشت در دستشویی با ما گپ بزند؛ آهنگهایی را که در ۱۴ سالگی دوست داشت با آنها برقصد پخش کند؛ بالشی را پُف کند و پشت کمر ما قرار دهد؛ اعتراف کند که از یک آشنا مشترک میترسد؛ برای ما یک دسته گل بابونه یا کارت دستسازی بیاورد؛ وقتی سرما خوردهایم به ما زنگ بزند و بپرسد گوشهایمان چطور است؛ با صدای "هوم" و "آه" تشویقی نشان دهد که با داستان بیخوابی ما همدردی و علاقه دارد؛ وقتی متوجه میشود که ما فرد دیگری را روی میز جذاب میبینیم، به طور مخفیانه به ما چشمک بزند؛ بگوید که مدل موی ما را دوست دارد و سپس وقتی چیزی روی خودمان میریزیم یا ناخواسته باد گُل میاندازیم، فریاد بزند: "خیلی خوشحالم که تو این کار رو کردی! معمولاً خودم اینطوری میشم!"
بخش دوم
در زیر تفاوت بین فرد گرم و سرد، دیدگاه متضادی از ماهیت انسان نهفته است. به طور کلی، فرد سرد با این دیدگاه ضمنی عمل میکند که کسانی که سعی در خوشحال کردن آنها دارد، موجوداتی هستند که تنها به نیازهای سطح بالا مجهز شدهاند. در نتیجه، انواع فرضیهها در مورد آنها ایجاد میشود: اینکه آنها منحصراً به موضوعات به اصطلاح جدی (به ویژه هنر و سیاست) علاقهمند هستند؛ اینکه آنها قدردان درجهای از تشریفات در غذا خوردن و نشستن خواهند بود؛ اینکه آنها به اندازه کافی قوی، مستقل و بالغ خواهند بود تا هیچ نیازی به اطمینان خاطر یا راحتی نداشته باشند؛ و اینکه آنها بدون آسیبپذیریها و انگیزههای جسمی فوری خواهند بود که اگر ذکر شوند ممکن است عمیقا توهینآمیز باشد. میزبان سرد معتقد است که این موجودات برتر اگر کسی پیشنهاد دهد که با پتو روی کاناپه جمع شوند یا هنگام رفتن به دستشویی یک مجله درباره ستارههای سینما به آنها بدهد، اخم خواهند کرد.
بخش سوم
با این حال، فرد مودب و گرم همیشه به خوبی آگاه است که غریبه (صرف نظر از جایگاه یا وقار ظاهری) موجودی بسیار نیازمند، شکننده، گیج، اشتهادار و مستعد است. آنها این موضوع را در مورد غریبه میدانند زیرا این موضوع را در مورد خودشان هرگز فراموش نمیکنند. افراد مودب و گرم ویژگیهای مشترک زیادی با شخصیت کانگا، کانگوروی مهربان و مادری در کتابهای وینی پوخ نوشته آ.آ. میلن دارند. در یکی از داستانها، حیوانات با ورود تیگر به جنگل صد اکر که بسیار بزرگ، پر سر و صدا، پر جنبوجوش و قاطع است، آشفته میشوند. آنها با احتیاط با او رفتار میکنند و میتوان گفت مودبانه سرد هستند. اما وقتی تیگر بالاخره با کانگا ملاقات میکند، او بلافاصله با او گرم میشود. او به تیگر همانطور فکر میکند که به فرزند خودش، رو، فکر میکند: کانگا میگوید: «فقط به این دلیل که یک حیوان بزرگ است، به این معنی نیست که به مهربانی نیاز ندارد؛ هر چقدر هم که تیگر بزرگ به نظر برسد، به یاد داشته باشید که او به همان اندازه رو به مهربانی نیاز دارد.» که میتواند بهعنوان تعریفی از فلسفه گرمی باشد.
گاهی اوقات فکر کردن به اینکه فرد دیگری ممکن است از ما برتر باشد، بسیار سخاوتمندانه است. ما جمعی این فکر را بسیار جدی گرفتهایم. ما فاصله را درونی کردهایم و احتیاط را آموختهایم و از سادهلوحی کودک کوچکی که با شیرینی میپرسد وقتی ناراحت هستید آیا دوست دارید پتوی کثیف او را بو کنید، دور شدهایم.
این امر باعث ایجاد احتمال غمانگیزی شده است که دیگری بسیار بیشتر از آنچه نشان میدهد یا ما جرأت میکنیم تصور کنیم، درگیر آسیبپذیریهای ما است. دو نفر ممکن است به طور مخفیانه مشتاق یک چیز ساده باشند، در حالی که هر دو به دلیل ادب بیش از حد (یعنی تحت تأثیر تفسیر سرد از ماهیت انسان بودن) نتوانند به درستی خواستههای خود را تشخیص دهند یا بر اساس آنها عمل کنند.
فرد مودب و گرم ممکن است نظریه مشخصی در مورد کاری که انجام میدهد نداشته باشد، اما در اصل رفتار آنها بر این درک استوار است که هر چقدر کسی از بیرون محکم و با وقار به نظر برسد، در پشت صحنه حتماً یک خود در حال مبارزه وجود دارد که ممکن است دست و پا چلفتی، به راحتی گیج، گرفتار اشتهای فیزیکی، در آستانه تنهایی باشد - و اغلب به چیزی ظریفتر یا والاتر از یک ساندویچ پنیر، یک لیوان شیر و یک آغوش نیاز ندارد.
دیدگاه خود را بنویسید