جامعه ما به شدت به برنده‌ها علاقه‌مند است، اما در واقع نمی‌داند با بازنده‌ها چه کند - که از تعریف، تعدادشان همیشه خیلی بیشتر است.

برای مدت طولانی، در مورد موفقیت و شکست، گرایش به خوش‌بینی وجود دارد. ما درباره تاب‌آوری، برگشت دوباره، تسلیم نشدن و تلاش دوباره می‌شنویم. اما این نوع صحبت‌ها نمی‌تواند برای همیشه ادامه داشته باشد. در نقطه‌ای، نتیجه اجتناب‌ناپذیر می‌شود: اوضاع خوب نخواهد شد. کار سیاسی بازگشتی نخواهد داشت. هیچ راهی برای تامین مالی فیلم وجود نخواهد داشت. رمان توسط سی و دومین ناشر پذیرفته نخواهد شد. اتهامات کیفری برای همیشه به شهرت فرد لکه خواهد زد.

مسئولیت موفقیت و شکست کجا قرار دارد؟ امروزه، پاسخ این است: به طور کامل با فرد مربوطه. به همین دلیل است که شکست نه تنها سخت است (همانطور که همیشه بوده است)، بلکه یک فاجعه است. هیچ تسلی متافیزیکی وجود ندارد، هیچ احتمالی برای استناد به ایده «شانس بد» وجود ندارد، هیچ کس دیگری جز خود فرد مقصر نیست. نرخ خودکشی به صورت تصاعدی افزایش می‌یابد زمانی که جوامع مدرن می‌شوند و شروع می‌کنند مردم را به شدت مسئول زندگی‌نامه‌هایشان بدانند. شایسته‌سالاری شکست را از یک بدبختی به یک حکم غیرقابل تغییر در مورد طبیعت فرد تبدیل می‌کند. ما معتقدیم که جهان کم و بیش عادلانه است - و به جز استثنائات عجیب، مردم تقریباً همان چیزی را به دست می‌آورند که سزاوار آن هستند. کسانی که محکوم و شکسته می‌شوند، کار اشتباهی انجام داده‌اند؛ و کسانی که موفق شده‌اند، سخت کار کرده‌اند و خوب بوده‌اند. وضعیت یک فرد باید نشانگر تلاش و شایستگی او باشد.

اما همیشه اینطور نبوده است

اما همه جوامع و دوران، موفقیت و شکست را به این شدت و قاطعیت ندیده‌اند. در یونان باستان، امکان قابل توجه دیگری تصور می‌شد که دوران ما آن را نادیده گرفته است: شما می‌توانستید خوب باشید اما باز هم شکست بخورید. برای حفظ این ایده در ذهن جمعی، یونانیان باستان یک فرم هنری خاص ایجاد کردند: نمایش تراژدی. آنها جشنواره‌های بزرگی برگزار می‌کردند که انتظار می‌رفت همه شهروندان در آن شرکت کنند، تا داستان‌های شکست وحشتناک و اغلب دلخراش را بازی کنند: مردم دیده می‌شدند که قانون جزئی را می‌شکنند یا تصمیم عجولانه می‌گیرند یا با شخص اشتباهی می‌خوابند و نتیجه آن رسوایی و مرگ بود. با این حال، آنچه اتفاق می‌افتاد تا حد زیادی در دست چیزی بود که یونانیان آن را «سرنوشت» یا «خدایان» می‌نامیدند. این روش شاعرانه یونانیان برای گفتن این بود که چیزها اغلب به شیوه‌ای تصادفی پیش می‌روند، بر اساس دینامیک‌هایی که به سادگی منعکس‌کننده شایستگی افراد مربوطه نیست.

تراژدی‌نویسان بزرگ یونان - آیسخولوس، اوریپیدس و سوفوکل - داستان‌هایی از مردان و زنان اساساً محترم، باهوش و صادق را بازگو می‌کردند که به دلیل یک خطا یا غفلت جزئی و بسیار قابل‌درک، فاجعه‌ای را آزاد کردند و در مدت زمان بسیار کوتاهی مردند یا نابود شدند. نحوه روایت این داستان‌های سقوط به گونه‌ای بود که مخاطبان را با شناخت اینکه چقدر آسان است که هر زندگی‌ای از بین برود و چه اشتباه کوچکی می‌تواند باعث شود که ما بالاترین قیمت را بپردازیم، شوکه کند. آنها باید با ترس از خود و پر از ترحم برای بی‌رحمی سرنوشتی که به قهرمانان ناآگاه و بدشانس غرق در خون روی صحنه داده شده بود، از تئاتر بیرون می‌رفتند. پس از پیگیری کند رویدادها از سعادت و احترام تا رسوایی و فاجعه، مخاطبان نمی‌توانستند قضاوت اخلاقی آسان انجام دهند. رد کردن ادیپ یا مدیا، آنتیگون و الکترا با هر چیزی که شبیه اصطلاح مدرن همه گیر و بی‌نهایت محکوم کننده برای کسانی است که موفق نمی‌شوند - بازنده‌ها - بی معنی بود. این شخصیت‌های بزرگ داستانی به یک دسته بسیار نجیب‌تر، با وقارتر و انسانی‌تر تعلق داشتند که تراژدی به ترسیم آن کمک کرد: شکست تراژیک، کسی که بدون از دست دادن حق همدردی و رحمت شکست می‌خورد.

تراژدی: داستان پیچیده و همدلانه از چگونگی سقوط افراد خوب

تراژدی روایتی همدلانه و پیچیده از اخلاقیات است که نشان می‌دهد چگونه افراد خوب می‌توانند به فاجعه ختم شوند. این تلاش کرده است به ما بیاموزد که خوبی به ندرت به طور منصفانه پاداش می‌گیرد و خطا به طور متناسب جبران نمی‌شود. تکان‌دهنده‌ترین رویدادها می‌توانند برای بی‌گناهان یا افراد معمولی و ضعیف رخ دهد. ما در یک جهان کاملاً اخلاقی زندگی نمی‌کنیم، فاجعه در برخی موارد به کسانی که انتظار نداشته‌اند که با توجه به کارهایی که انجام داده‌اند، نتیجه‌ای عادلانه باشد، توزیع می‌شود. یونانیان خالق یک امکان قابل توجه، وحشتناک و هنوز هم بسیار کم پذیرفته شده بودند: اینکه شکست مختص افراد صرفاً شرور نیست.

ما عادت داریم به شخصیت‌های اصلی آثار تراژیک بزرگ احترام خودکار بگذاریم، اما هیچ چیز ذاتی نجیبی در شخصیت‌های هملت یا مادام بوواری، جود آبسکیور یا آنا کارنینا وجود ندارد. اینکه ما به آنها وقار می‌دهیم به نحوه‌ای که داستان‌هایشان برای ما گفته شده است مربوط می‌شود؛ اگر این کار را به رسانه‌ها واگذار کرده بودیم، آنها از اشیاء معمولی مورد تمسخر و تنفر عمومی قابل تشخیص نبودند.

هدف واقعی تراژدی آموزش ما برای مهربانی با آفریده‌های داستانی نیست، بلکه تشویق ما به استفاده از یک لنز پیچیده برای مشکلات همه افراد اطراف ما و مهم‌تر از همه در برخی موارد برای خودمان است. بدون داشتن هیچ استعداد نمایشی از سوفوکل یا شکسپیر، ما باید داستان‌های شکست و خطای خود را با همان بخشندگی که آنها به کار برده‌اند، تعریف کنیم - و در نتیجه به چیزی که اغلب می‌تواند احساس شود، به خصوص در پایین‌ترین نقاط ما، مانند یک ایده بسیار غیرقابل باور: اینکه اگرچه ما شکست خورده‌ایم، اما هر چقدر هم که اشتباهات ما احمقانه باشد، همچنان سزاوار آن لقب مهربان و باشکوه هستیم، هدیه‌ای از یونانیان به تمام بشریت: یک «شکست تراژیک».