«شو ژن»، هنرمند ساکن شانگهای، یکی از برجسته‌ترین هنرمندان معاصر چین است. او در زمینه‌های مختلفی از جمله ویدئو، مجسمه‌سازی و هنرهای تجسمی فعالیت می‌کند. آثار او نشان‌دهنده‌ی علاقه‌ی عمیق به تجارت است؛ به نظر می‌رسد شیفته‌ی زندگی تجاری است و همزمان از آن وحشت دارد. در سال‌های اخیر، او به‌ویژه به سوپرمارکت‌ها علاقه‌مند شده است. بخشی از این علاقه به خاطر زیبایی بصری آن‌هاست که او را مجذوب کرده است.

Xu Zhen, ShanghArt Supermarket, 2007/2014, Installation

شو ژن، شیفته‌ی بسته‌بندی‌های جذاب، فراوانی کالاها (احساس برداشتن کالایی از قفسه و دیدن انبوهی از همان کالا در پشت سر)، و نظم خیره‌کننده‌ی چیدمان آن‌هاست. او به‌ویژه تحت تاثیر ادعای جامعیت ضمنیِ سوپرمارکت‌ها قرار می‌گیرد: این تصور که آن‌ها می‌توانند هر آنچه را برای یک زندگی ایده‌آل نیاز داریم، در فضای غول‌آسای خود عرضه کنند.

با این حال، شو ژن معتقد است که در سوپرمارکت‌های واقعی – و به‌طور کلی در زندگی تجاری – اشتباه بزرگی وجود دارد. محصولاتی که فروخته می‌شوند، به‌ندرت چیزهایی هستند که ما واقعاً به آن‌ها نیاز داریم. با وجودِ حق انتخاب گسترده، نیازهای اساسی ما در این میان گم شده‌اند. در عین حال، پیشینه‌ی تاریک و استثمارگرانه‌ای پشت رنگ‌های درخشان اجناس نهفته است. همه چیز با دقت برنامه‌ریزی شده تا هزینه بیشتری از ما بگیرد. کل سیستم سرشار از ریاکاری است.

در واکنش به این موضوع، این هنرمند چینی بارها سوپرمارکت‌ها را به سخره می‌گیرد. او در آثار خود به بازسازی کل سوپرمارکت‌ها در ابعاد بزرگ، در گالری‌ها و موزه‌ها می‌پردازد. محصولات این سوپرمارکت‌ها واقعی به نظر می‌رسند؛ شما می‌توانید آن‌ها را بردارید، اما متوجه می‌شو شوید که خالی هستند، به همان پوچی که شو ژن آن‌ها را از نظر معنوی تهی می‌داند. صندوق‌های او نیز به همین ترتیب فریبنده‌اند. واقعی به نظر می‌رسند: شما محصولات خود را در یک صندوق با تکنولوژی بالا اسکن می‌کنید، اما در نهایت رسید جعلی دریافت می‌کنید؛ شما هیچ چیز باارزشی نخریده‌اید.

این چیدمان هنریِ سوپرمارکت ما را به سفری می‌برد. در ابتدا ما را با هیجان هنرمند در مورد سوپرمارکت‌ها همراه می‌کند، سپس توهم را می‌شکافد: این یک ناامیدی عظیم و عمدی است.

نکته قابل توجه در مورد نقد شو ژن از سوپرمارکت‌ها، طنزآمیز بودن آن است. ما تمایل داریم نسبت به چیزهایی که از آن‌ها ناامید شده‌ایم اما فکر می‌کنیم هرگز نمی‌توانیم تغییرشان دهیم، لحنی طنزآمیز به کار ببریم. این نوعی مانور برای مدیریت سرخوردگی به شیوه‌ای استوار است.

بسیاری از آثار هنری در نقدهای خود نسبت به سرمایه‌داری طنزآمیز هستند؛ این انتظار ما شده است. آن‌ها تمام اشتباهات را به سخره می‌گیرند اما هیچ جایگزینی ارائه نمی‌دهند. به نظر می‌رسد تنها واکنش مناسب به سازش‌های زندگی تجاری، خنده‌ای تلخ و پوچ است.

شو ژن در چارچوب تعریف هنرمند گرفتار شده است. طبق تصور ما – و ایدئولوژی جاری دنیای هنر بر آن تاکید دارد – یک هنرمند واقعی نمی‌تواند نسبت به بهبود یک سوپرمارکت مشتاق باشد. او تنها می‌تواند از دور آن را مسخره کند. خوشبختانه امروزه تعریف‌های محدودکننده از یک «مرد واقعی» یا یک «زن واقعی» سست‌تر شده‌اند، اما همچنان تابوهای اجتماعی سختی وجود دارند که محدوده فعالیت یک «هنرمند واقعی» را مشخص می‌کنند. آن‌ها می‌توانند تا هر حد که می‌خواهند تجربه‌گر و شگفت‌انگیز باشند – مگر اینکه بخواهند یک فروشگاه مواد غذایی، یک خط هوایی یا یک شرکت انرژی را اداره کنند، در این نقطه از مرزی قاطع عبور می‌کنند، از جایگاه خود به عنوان هنرمند سقوط می‌کنند و وضعیت خاص خود را به عنوان هنرمند از دست می‌دهند و به قطب مخالف به اصطلاح تبدیل می‌شوند: صرفاً یک تاجر.

باید جدی‌تر به شو ژن نگاه کنیم، شاید جدی‌تر از آن‌چه خودش را جدی می‌گیرد. شو ژن در پسِ طنز و کنایه‌هایش، جاه‌طلبی کشفِ «سوپرمارکت ایده‌آل» را دارد. او می‌پرسد که چنین سوپرمارکتی چگونه می‌تواند کسب‌وکاری موفق باشد و سرمایه‌داری چطور قابل اصلاح است؟ در جایی از پروژه‌ی او، امیدی نهفته است: این‌که شاید بشود شرکتی مثل یک سوپرمارکت را با بهترین ارزش‌های هنر هم‌سو کرد و به آن در بطن تجارت، اهمیتی روان‌شناختی و معنوی بخشید.

هزاران کیلومتر دورتر از شانگهای، در دشت‌های شرق انگار در انتهای شمال شرقیِ جنوب انگلستان، درست بیرون از نوریچ، ساختمانی مدرن و خیره‌کننده قرار دارد که در سال ۱۹۷۸ توسط معمار نورمن فاستر تکمیل شده است. «مرکز هنرهای تجسمی سینزبری» مملو از برخی از برترین آثار هنر معاصر است. در اینجا می‌توان شاهکارهایی از هنری مور، جاکومتی و فرانسیس بیکن را پیدا کرد.

این مجموعه به لطف ثروت هنگفت خانواده‌ی سینزبری امکان‌پذیر شده است؛ همان خانواده‌ای که مالک و اداره‌کننده‌ی زنجیره‌ی بزرگ سوپرمارکت‌هایی به همین نام هستند. شانه‌های ارزان گوشت بره، نان سفید و پیشنهادات سه‌تا-به‌دو روی ماندارین‌ها، منجر به ویترین‌های خیره‌کننده‌ای شده‌اند که مجسمه‌های کشیده و تکان‌دهنده‌ی جاکومتی و بیضی‌های توخالی باربارا هپ‌وورث را در خود جای داده‌اند.

The interior of the Sainsbury Centre for Visual Arts. Copyright: Oxyman, 2008

با این حال، فضای داخلی «مرکز هنرهای تجسمی سینزبری» با ارزش‌هایی بسیار متفاوت از هر سوپرمارکتی هدایت می‌شود. این مرکز بر تغذیه‌ی روح متمرکز است. حامیان و سرپرستان آن عمیقا نسبت به منافع احساسی و آموزشیِ این تجربه جاه‌طلب هستند: آن‌ها می‌خواهند شما را دگرگون و بهبودیافته بیرون بفرستند.

از جهتی بسیار متفاوت، خانواده‌ی سینزبری به نتیجه‌ای به طرز شگفت‌انگیزی مشابهِ شو ژن می‌رسند. هنر و سوپرمارکت‌ها اساساً در تضاد قرار دارند. مانند شو ژن، خانواده‌ی سینزبری نیز در تله‌ی هویت گرفتار شده‌اند، هرچند تله‌ای کاملاً متفاوت: تله‌ی نیکوکاری.

نیکوکار فردی تصور می‌شود که در دنیای بی‌رحم تجارت، با تمام انتظارات معمول برای حداکثر کردن سود، کاهش دستمزدها و تمرکز روی فرصت‌های آشکار، پول هنگفتی به دست می‌آورد – و سپس مرز مشخصی را قائل می‌شود. آن‌ها می‌توانند ثروت خود را در اوقات فراغت به پروژه‌هایی اختصاص دهند که به‌شدت غیرتجاری هستند: مجموعه‌ی باحوصله‌ی سکه‌های رومی، گلدان‌های اسلامی یا مجسمه‌های مدرن. اما نیکوکار می‌داند که اگر هرگز نگرشی مبتنی بر عشق به هنر را در قبال کسب‌وکار خود در پیش بگیرد، ممکن است دچار فروپاشی اقتصادی شود. آن‌ها به جای اینکه کارهای بزرگ را در دنیای واقعی انجام دهند، به هنرمندانی صرف تبدیل می‌شوند که اشیاء جالب کوچک را در دنیای حمایت‌شده و یارانه‌ای گالری می‌سازند.

وضعیت به طرز عجیبی تحریک‌آمیز است. هنرمند در سوپرمارکت‌ها چیزهای دوست‌داشتنی کمی می‌یابد، اما اشتباهات زیادی را هم می‌بیند. با این حال، نمی‌تواند تصور کند که خود چنین جایی را اداره کند یا آرمان‌های هنر را در آن به کار ببندد. از طرف دیگر، صاحبان سوپرمارکت‌ها عاشق هنر هستند، اما نمی‌توانند جنبه‌های روان‌شناختی و زیبایی‌شناسانه‌ی بلندپروازانه‌ی خود را در کسب‌وکارشان اعمال کنند. این دو گروه مانند پیشگامانی هستند که در لبه‌های قلمروی کاوش‌نشده ایستاده‌اند. ایده‌ی بزرگی وجود دارد که هر دو دور آن می‌چرخند. هدف، تلفیق تجارت و هنر است: سوپرمارکتی که به‌راستی تحت هدایت آرمان‌های هنر باشد، سرمایه‌داری‌ای که بتواند با ارزش‌های والای انسانیت سازگار شود.

تا کنون، ما به‌طور دسته‌جمعی یاد گرفته‌ایم که در محدوده‌ی خاص گالری‌ها به ارزش‌های هنر (که می‌توان آن‌ها را به عنوان فداکاری در راستای حقیقت، زیبایی و نیکی خلاصه کرد) احترام بگذاریم. اما کاربرد مهم‌تر آن‌ها در بافت کلی و روزمره‌ی زندگی‌مان است – حوزه‌ای که در حال حاضر تحت سلطه‌ی دیدگاه اغلب تهی‌شده‌ی تجارت قرار دارد. این یک قطبی‌سازی غم‌انگیز است: ما با ارزش‌هایی که نیاز داریم، تنها در محیطی خاص و تصفیه‌شده مواجه می‌شویم، در حالی که این ارزش‌ها را در شرایطی که بیشترین نیاز به آن‌ها داریم، بیگانه می‌پنداریم. در طول تاریخ، هنرمندان تلاش کرده‌اند تا چند اینچ مربع از بوم را کاملاً بی‌نقص کنند یا یک قطعه سنگ را به پرمعنی‌ترین شکل ممکن بتراشند. به‌طور سنتی، رایج‌ترین اندازه برای یک اثر هنری بین سه تا شش فوت عرض بوده است. و در حالی که هنرمندان دیدگاه‌های خود را در چنین ابعادی بیان کرده‌اند، پروژه‌های بزرگ‌مقیاس به‌طور کلی به کسب‌وکارها و دولت‌ها واگذار شده است – که معمولاً با جاه‌طلبی‌های بسیار پایین‌تری عمل کرده‌اند. ما با این قطبی‌سازی چنان آشنا هستیم که آن را به عنوان یک واقعیت اجتناب‌ناپذیر طبیعت در نظر می‌گیریم، نه آن‌چه واقعاً هست – یک شکست فرهنگی و تجاری.

در حالت ایده‌آل، هنرمندان باید بهترین ویژگی‌های تجارت را در خود جای دهند و بالعکس. آن‌ها به جای اینکه چنین ویژگی‌هایی را در تقابل با آرمان‌های خود به‌عنوان هنرمند یا تاجر ببینند، باید آن‌ها را به عنوان ظرفیت‌های فوق‌العاده‌ای در نظر بگیرند که به آن‌ها در انجام رسالت‌شان در قبال جهان کمک می‌کند. شو ژن احتمالاً هرگز فرصت ساخت فرودگاه، اسکله‌ی قایق‌های تفریحی، خانه‌ی سالمندان یا سوپرمارکتی را پیدا نخواهد کرد، اما نسخه‌ی ایده‌آل بعدیِ او، چرا که نه. ما باید بخواهیم همزمان جاه‌طلبی‌های هنرمندان (برای قدرتمند کردن نجیب‌ترین مفاهیم در زندگی ما) و تجارت (برای خدمت‌رسانی موفق به ما) را بالا ببریم و با هم ترکیب کنیم.