داستان زندگی هر فردی ترکیبی از زندگی‌ای است که در حال گذراندن آن است و زندگی غنی‌تر و جاه‌طلبانه‌تری که آرزوی گذراندن آن را دارد؛ اما هرگز به آن دست نمی‌یابد... زیرا در وان حمام یا روی مبل دراز کشیده‌ایم، بیش از حد خسته یا نگران، بیش از حد حواس‌پرت یا ناامید. این زندگی جایگزین می‌توانست متعلق به ما باشد، اگر تنها می‌توانستیم سر وقت پشت میز کارمان بنشینیم، به اندازه کافی زود بیدار شویم، نیازهایمان را از مردم بخواهیم، به یاد داشته باشیم که زندگی چقدر محدود است – یا به روان‌شناس مراجعه کنیم. ما برخی از بهترین فرصت‌های خود را به پای تراژدی خاموش و پنهان اهمال‌کاری هدر می‌دهیم.

شرمندگی ما از وسعت اهمال‌کاری، بخشی از مشکل است. ما از کارهایی که انجام نمی‌دهیم، چنان احساس گناه می‌کنیم که فکر کردن به بررسی اشتباهات و اقدام کردن، غیرقابل تحمل به نظر می‌رسد. به نظر می‌رسد آنقدر کارها را به تعویق انداخته‌ایم که دیگر لایق شروع دوباره نیستیم.

باید با خودمان مهربان‌تر باشیم و در عین حال، نسبت به احتمال تغییر، کمتر تسلیم سرنوشت شویم. اهمال‌کاری یک نقص طراحی در انسان است، نه یک شکست شخصی وحشتناک و منحصر به فرد. ما باید به طور منطقی به مشکل فکر کنیم، آشکارا در مورد آن صحبت کنیم و یاد بگیریم قدم‌های کوچک و قابل مدیریتی برای کاهش بدترین پیامدهای آن برداریم.

هدف ما از بین بردن کامل اهمال‌کاری نیست، بلکه درک ریشه‌های آن، پیش‌بینی زمان‌هایی که ممکن است به سراغ ما بیاید و چگونگی رهایی از چنگ آن است، تا بتوانیم راهی چابک برای دور زدن آن ترسیم کنیم. با یادگیری هنر مدیریت اهمال‌کاری، همچنان ممکن است گاهی اوقات بیش از حد روی مبل دراز بکشیم، اما امکان جدید و مهمی را برای خود باز کرده‌ایم: اینکه در نهایت با حسرت کمتری از دنیا برویم.

ما تمایل داریم دلیل اهمال‌کاری خود را با توضیحی کاملاً قانع‌کننده و به شدت تنبیه‌آمیز توجیه کنیم: ما به سراغ کارها نمی‌رویم چون تنبل هستیم. ما کارهایی را که باید انجام دهیم، انجام نمی‌دهیم چون اساساً خودخواه، تنبل و (در باطن) قطعاً آدم‌های چندان خوبی نیستیم.

حقیقت پیچیده‌تر است و هم از نظر روان‌شناسی ظریف‌تر است و هم بیشتر سزاوار همدردی است. دلیل اصلی تنبلی ما نه به خاطر تنبلی، بلکه به خاطر ترس است. آن‌چه با بی‌خیالی تنبلی می‌نامیم، در واقع نشانه و پیامد اضطراب است.

به طرز عجیبی، معمولاً انجام کارهایی که چندان اهمیتی ندارند، بسیار ساده است. کم‌اهمیت بودن این کارها، جنبه‌های سبک‌تر، بی‌خیال‌تر و پربازده‌تر ما را تقویت می‌کند. می‌بینیم که آن‌ها را در کمترین زمان به پایان می‌رسانیم و حتی حس کار کردن هم ندارند؛ بیشتر شبیه بازی هستند.

با این حال، کارهای واقعاً مهمی که باید انجامشان دهیم، چون ممکن است زندگی‌مان به آن‌ها وابسته باشد، باعث ترس و بی‌تحرک شدن ما می‌شوند. ما آنقدر از شکست می‌ترسیم که جرات شروع کردن نداریم. حداقل، اگر کار را دست نخورده رها کنیم، دیگر با خطر عدم توانایی یا بی‌کفایتی شرم‌آور روبرو نمی‌شویم.

این تحلیل نشان می‌دهد که چگونه می‌توانیم بهره‌وری خود را افزایش دهیم. به ما توصیه می‌شود که به خودمان (یا دیگران به ما) یادآوری نکنیم که یک کار چقدر مهم است: ما این را به خوبی می‌دانیم و دقیقاً همین موضوع مشکل است.آنچه باید انجام دهیم، کم‌اهمیت جلوه دادن آن کار در مقیاس بزرگ‌تر است. پس چه اهمیتی دارد که در نهایت، شغل را به دست نیاوریم، قرارداد را از دست بدهیم یا افرادی که برایمان مهم هستند ما را احمق فرض کنند؟ این اتفاق می‌افتد و قابل تحمل است. ما نباید فشار را زیاد کنیم، بلکه باید تلاش کنیم تا کار را از یک عذاب وحشتناک به تنها چیزی تبدیل کنیم که می‌دانیم چگونه با آرامش و انرژی با آن برخورد کنیم: بازی‌ای لذت‌بخش.

کاهش عواقب خیالی اشتباه کردن، به ما آزادی عمل می‌دهد تا تمام انرژی و استعدادی را که واقعاً داریم، صرف یک کار کنیم.

یکی از عجیب‌ترین اشکال اهمال‌کاری، در نگاه اول، شبیه نقطه مقابل آن به نظر می‌رسد. این اتفاق زمانی می‌افتد که به نظر می‌رسد کسی (که می‌توانست در حالات روحی خاصی خودمان باشیم) به شدت پرمشغله است.

در ظاهر، آن‌ها بسیار سخت کار می‌کنند: در مدرسه تکالیف خود را با زمان زیادی برای اضافه تمام می‌کنند؛ در محل کار با جدیت تمام وظایف خود را انجام می‌دهند؛ خانه آن‌ها مرتب است و یخچال همیشه پر است؛ حساب‌های خانه مرتب است؛ نامه‌های تشکر با سرعت سرسام‌آوری نوشته می‌شوند.

اما به طور پنهانی، حجم زیادی از اهمال‌کاری در جریان است. این افراد پرمشغله از نوع دیگری از کار طفره می‌روند: آن‌ها به سراغ چیزی می‌روند که می‌توانیم آن را اهمال‌کاری احساسی بنامیم. آن‌ها عملاً کندوی فعالیت هستند، با این حال زمانی برای درک احساس واقعی خود در مورد یک فقدان نمی‌گذارند. آن‌ها دائماً بررسی واکنش‌های خود به یک توهین را به تعویق می‌اندازند. آن‌ها وقتی نوبت به درک احساسات خاص نسبت به یک شریک عاطفی می‌رسد، اهمال‌کاری می‌کنند. آن‌ها برای دیدن یک نمایشگاه به سرعت می‌روند، اما فرصت نمی‌کنند به این فکر کنند که هنر برای آن‌ها چه معنایی دارد؛ آن‌ها به طور مرتب با دوستان خود دیدار می‌کنند، اما زمانی برای در نظر گرفتن اینکه هدف از یک دوستی خاص چه می‌تواند باشد، نمی‌گذارند.

این مشغله‌مندی آن‌ها در واقع شکلی ظریف اما قدرتمند از حواس‌پرتی است. آن‌ها، به روش خود، بسیار تنبل‌تر از کسی هستند که شاید کل بعدازظهر را به تماشای بیرون از پنجره گذرانده باشد.

به نظر نمی‌رسد هیچ چیز کاملاً درست باشد؛ ما قدم اول را برمی‌داریم اما از خام بودن و غیرحرفه‌ای بودن آن وحشت‌زده می‌شویم؛ آن‌قدر با ایده‌آل‌های ما فاصله دارد که ناامید می‌شویم و ابزارهایمان را زمین می‌گذاریم. ما که اینقدر کمال را دوست داریم، نمی‌توانیم شکاف بین کاری که انجام داده‌ایم و استانداردهای محصولات نهایی بالغ و قابل تحسینی را که می‌ستاییم، تحمل کنیم.

ما مثل بازدیدکنندگان یک گالری هستیم که از یک طراحی زیبا و کامل به وجد می‌آییم یا مثل خواننده شعری که از دقت و ظرافت هر کلمه در صفحه شگفت‌زده می‌شود – در مقایسه با آن‌ها، تلاش‌های خودمان به نظرمان نکوهش‌آمیز و ترحم‌آور می‌رسد.

برای کمک به خود، باید – حتی اگر فقط در ذهنمان باشد – به استودیوی هنرمند برویم یا از روی شانه نویسنده به میز کار او نگاه کنیم. استودیو و اتاق کار، مکان‌هایی هستند که در آن‌ها قبل از رسیدن به کمال با عذاب خلقت روبرو می‌شویم: می‌توانیم نسخه‌های اولیه خراب‌شده، پیش‌نویس‌های رها‌شده را ببینیم. می‌توانیم شاهد اشک‌های ناامیدی، صبح‌های هدررفته، دوره‌های سرزنش خود و مراحل متعدد اصلاح و تنظیم باشیم. این‌ها به طرز عجیبی، ارزشمندتر از نتایج نهایی صیقل‌خورده هستند – زیرا به ما نشان می‌دهند که تلاش‌های ناقص ما چقدر عادی هستند و چقدر کم، واقعاً، مانع از پیشرفت نهایی کارها می‌شوند.

ما زمانی پربار می‌شویم که یاد بگیریم پیش‌نویس‌های وحشتناک اولیه خود را ببخشیم. و این کار را در درجه اول با برداشتن گام‌هایی برای آشنایی با پیش‌نویس‌های اولیه‌ی کسانی که بیشتر از همه تحسین می‌کنیم، انجام می‌دهیم.

یکی از ایده‌های مرکزی روانکاوی این است که مشکلات زندگی بزرگسالی اغلب ریشه‌های مهمی در دوران کودکی دارند. ممکن است ما در سنین پایین به عنوان راهی برای مقابله با آنچه در آن زمان یک چالش بسیار جدی بود، شیوه‌ای خاص برای عمل و احساس کردن را آغاز کرده باشیم. اما ما تمایل داریم بعداً در زندگی به این الگوی احساسی پایبند باشیم، حتی زمانی که دیگر واقعاً مورد نیاز نباشد و هزینه‌های قابل توجهی به همراه داشته باشد.

در مورد اهمال‌کاری، روانکاوی ممکن است سؤالی عجیب به نظر برسد، اما مفید است: چرا کودکی ممکن است در پیشبرد یک پروژه دچار مشکل شود یا از به کارگیری بهترین توانایی‌های خود به صورت هماهنگ، عقب‌نشینی کند؟ چرا یک کودک ممکن است بخواهد تأخیر کند؟ و در ادامه، چرا نسخه بزرگسال این کودک ممکن است به خرابکاری در کارش ادامه دهد؟

پاسخ این است که زمانی باید حس خطری با انجام دادن کارها همراه بوده باشد. اهمال‌کاری نکردن یک ریسک بود. شاید انجام دادن کارها به عنوان خودنمایی دیده می‌شد؛ شاید یک خواهر یا برادر بزرگ‌تر حسادت‌ورز وجود داشت که برای حمله به هر نشانه‌ای از برتری آماده بود. شاید یک والدین شکننده و رقابت‌جو احساس خطر می‌کرد از موفقیت فرزند خود یا شاید یک والدین مضطرب با کوچک‌ترین نشانه‌ای از شکست، از نوعی که انجام دادن کارها در مراحل اولیه به آن نیاز دارد، وحشت‌زده می‌شد. در چنین شرایطی، یک کودک می‌توانست یاد بگیرد تا توانایی‌های خودش را خراب کند: آن‌ها ممکن است احساس کنند تمرکز و به کار گرفتن تمام توانایی‌هایشان بیش از حد خطرناک است – و به جای آن ممکن است درجا بزنند و عقب بکشند.

روانکاوی به ما قول می‌دهد که با آگاهی از پویایی‌های دوران کودکی، می‌توانیم خودمان را از گذشته رها کنیم. خواهر یا برادر بزرگ‌تر حسادت‌ورز حالا در کشور دیگری زندگی می‌کند (و ما به اندازه کافی با آن‌ها کنار می‌آییم). والدینی شکننده و رقابت‌جو حالا فوت کرده‌اند. دیگر نیازی نیست به اجرای استراتژی‌های دفاعی‌ای که در رابطه با تهدیدهایی که دیگر وجود ندارند، ادامه دهیم. می‌توانیم جرات شروع به کار پیدا کنیم، زمان بگذاریم و موفق شویم – بدون ترس از اینکه موفقیت ما کسی را که دوست داریم، تهدید کند.

غلبه بر اهمال‌کاری: گام‌های عملی

اهمال‌کاری دشمن رایج بهره‌وری است. در اینجا چند استراتژی عملی برای غلبه بر آن و رسیدن به اهدافتان آورده شده است:

1. از انزجار به عنوان اهرم استفاده کنید:

آیا از یک کار وحشت دارید؟ یک کار حتی ناخوشایندتر را به آن اضافه کنید! با مقایسه این دو، ناگهان کار اول جذاب‌تر به نظر می‌رسد. یک گزارش خسته‌کننده منتظر شماست؟ آن را با فکر به نوشتن نامه‌ی تشکر طولانی مدت و معطل مانده به یک خویشاوند خیرخواه اما آزاردهنده، جبران کنید.

2. برای تمرکز، آفلاین کار کنید:

جاذبه‌ی مداوم اینترنت می‌تواند حواس‌پرتی بزرگی باشد. هنگام انجام یک کار چالش‌برانگیز، به صورت آفلاین کار کنید. عوامل حواس‌پرتی را حذف کنید و زمان متمرکزی را به پروژه مورد نظر اختصاص دهید.

3. قدرت دوی کوتاه را در آغوش بگیرید:

از چیزهای کوچک شروع کنید و شتاب بگیرید. یک تایمر را به مدت 15 دقیقه تنظیم کنید و متعهد شوید که در طول آن دوره با جدیت کار کنید. اگر 15 دقیقه طاقت‌فرسا به نظر می‌رسد، 5 دقیقه را امتحان کنید. یک واحد زمانی را پیدا کنید که بتوانید به طور واقع‌بینانه به آن متعهد شوید و به آن پایبند باشید.

4. انتظارات را با عناوین مدیریت کنید:

به جای اینکه با بار کمال به یک پروژه نزدیک شوید، از عناوین کاری خود کم‌ارزش استفاده کنید. "اولین پیش‌نویس: گوهر صیقل‌نخورده" یا "اسکچ اولیه: اثری در حال انجام" می‌تواند انتظارات واقع‌بینانه‌تری را تعیین کند و فشار را کاهش دهد. منتظر درخشش فوری نباشید؛ به کار اجازه دهید تکامل یابد.

5. آن را تجزیه کنید، آن را ردیابی کنید:

آیا انجام یک کار بزرگ شما را فلج کرده است؟ آن را به بخش‌های قابل مدیریت تقسیم کنید. یک گزارش 1500 کلمه‌ای را به 100 بخش تقسیم کنید. پیشرفت خود را به صورت درصدی پیگیری کنید - هر جمله تکمیل شده 1٪ به اتمام کار نزدیکتر است. مشاهده پیشرفت قابل اندازه‌گیری می‌تواند انگیزه‌بخش بزرگی باشد.

6. قدرت استراحت را در آغوش بگیرید:

گاهی اوقات بهترین ایده‌ها زمانی به ذهنمان می‌رسند که به طور فعال کار نمی‌کنیم. دوش بگیرید، پیاده‌روی کنید یا به یک فعالیت ذهنی بپردازید. قدم برداشتن به شما امکان می‌دهد تا ذهن خود را پردازش کنید و می‌تواند منجر به بینش‌های غیرمنتظره شود.

این استراتژی‌ها یک راه‌حل واحد برای همه نیستند، اما می‌توانند ابزارهای ارزشمندی در مبارزه شما با اهمال‌کاری باشند. با اجرای این تاکتیک‌ها و توسعه استراتژی‌هایی که برای شما مفید هستند، می‌توانید بر اهمال‌کاری غلبه کنید و به پتانسیل کامل خود برسید.