در دنیایی که برای به پرواز درآوردن یک پهپاد به مجوز نیاز داریم و برای زیر پا گذاشتن اندکی از محدودیت سرعت، جریمه‌های سنگینی در نظر گرفته می‌شود، درک این موضوع بسیار دشوار است که چگونه می‌توان به سادگی و بدون هیچ الزام و مهارتی،  تن به برقراری رابطه‌ی عاشقانه داد و در مدت کوتاهی، انسانی را به دنیا آورد که قرار است هشتاد سال یا بیشتر روی این کره‌ی خاکی زندگی کند. به عبارت دیگر، ما بدون کوچک‌ترین مدرکی دال بر صلاحیت، بینش یا مهربانی، مهم‌ترین تصمیم و عمل ممکن برای یک انسان را صرفا با تکیه بر اراده‌ی خود انجام می‌دهیم.

نگرانی از دخالت بیش از حد دولت قابل درک است، اما آیا این درست است که تعداد قابل توجهی از کودکان، برای اولین بار در آغوش افرادی قرار بگیرند که – باطن نه چندان پنهانی‌شان – سلطه‌گر، آسیب‌دیده، خشمگین یا بی‌ثبات هستند و در نتیجه، در دهه‌های آینده، از آن‌ها ترسیده شده و مانند یک شیر با احتیاط به آن‌ها نزدیک شوند؟ چرا ما این‌قدر مشتاق هستیم که آسیب‌پذیرترین افراد جامعه را در معرض تندترین جنبه‌های ایده‌آل‌های لیبرال خود قرار دهیم؟

در برخی محافل، در مورد حقوق جنین صحبت می‌شود، اما حقوق نوزادان چه می‌شود؟ چه کسی حق آن‌ها را برای به دنیا آمدن از والدینی عاقل و مهربان در نظر می‌گیرد؟ جامعه‌ای که وانمود می‌کند نمی‌داند یک مادر یا پدر خوب چه ویژگی‌هایی دارد، چه نوع جامعه‌ای است؟

ما باید به خاطر همه‌ی کسانی که اکنون اولین قدم‌های خود را به سوی آسیب‌های روحی برمی‌دارند، وانمود کردن به نادانی را کنار بگذاریم. ما در برابر الزام به گذراندن دوره‌های آموزشیِ گسترده قبل از خلبانی یک هواپیمای مسافربری بزرگ، اعتراض نمی‌کنیم. بنابراین، نباید درخواست کمی اطلاعات بیشتر در مورد آمادگی‌های عاطفی‌مان برای پذیرش مسئولیت والدگری را بیش از حد سختگیرانه یا ظالمانه تلقی کنیم. این اهانتی به عزت نفس ما نیست؛ بلکه صرفا اقدامی برای جلوگیری از تکرار مصیبت‌های بین نسلی است.