حوزه‌ی حرفه‌ای روان‌درمانی بیش از هر حوزه‌ی دیگری تلاش کرده است تا با مشکلاتی که از دوران کودکی به ارث برده‌ایم، دست و پنجه نرم کند. هرچند این حوزه اغلب پیچیده و عمیق است، اما می‌توان اصول اساسی آن را به شرح زیر خلاصه کرد:

۱. هر انسانی تا حدی روان‌رنجور است. روان‌رنجوری (نئوروز) هر الگوی فکری یا رفتاری است که شکوفایی کامل شخصیت و  استعدادهای ما را به خطر می‌اندازد. ما ممکن است در عشق یا کار، در روابط دوستانه یا در نگرش خود نسبت به خلاقیت یا سیاست، روان‌رنجور باشیم. تلاش برای درک و ریشه‌یابی عناصر روان‌رنجور شخصیت خود، باید بخشی از رسالت هر انسان تکامل‌یافته‌ای باشد. پرسش «و شما چطور روان‌رنجور هستید؟» نباید توهین‌آمیز تلقی شود، بلکه درخواستی معقولانه و دلسوزانه برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد سهم خاص ما از انحرافات بشریت است.

۲. ریشه بسیاری از روان‌رنجوری‌های ما در دوران کودکی نهفته است، دوره‌ای که هنوز به اندازه‌ی کافی بزرگ نشده‌ایم تا از سازوکارهای مقابله‌ی بزرگسالانه برای پردازش رویدادها استفاده کنیم. علت پیدایش روان‌رنجوری‌ها، ناکامی‌ها و دردهای غیرقابل درک، ظالمانه و غیرقابل تحملی است که به طور کلی می‌توانیم از آن‌ها به عنوان «تروما» یاد کنیم. یک تروما می‌تواند به شدت تکان‌دهنده مانند تجاوز جنسی باشد یا به ظاهر بی‌اهمیت مانند سال‌ها انتقاد مداوم و بی‌رحمانه یا بی‌توجهی عاطفی. چیزی به عنوان تروما طبقه‌بندی می‌شود زیرا ابعاد غیرقابل مهاری دارد – کودک قادر نیست عذابی را که با آن روبرو است درک کند و بنابراین به حس خود، اعتماد، هوش و عشق او ضربه‌ی سنگینی وارد می‌شود.

۳. هر ناتوانی والدینی، تمایل به ایجاد روان‌رنجوری دارد.  جایی که والدینی بیش از حد کنترل‌گر وجود داشته باشد، کودکی با مشکلات مربوط به استقلال وجود خواهد داشت. جایی که والدینی تحقیرکننده وجود داشته باشد، کودکی با مشکلاتی در اعتماد به نفس و عزت نفس وجود خواهد داشت. جایی که رقابت یا اغواگری جنسی وجود داشته باشد، مسائلی در مورد گناه یا شرمساری پدید خواهد آمد. هر نقص شخصیتی در والدین لزوماً بر کودک تأثیر می‌گذارد. ما به دلیل اینکه احساس ناخوشایندی به ما القا می‌شد، وسواس عصبی به ظاهر خود پیدا می‌کنیم. ما به دلیل اینکه خانه آشفته و بی‌عشق بود، وسواس عصبی به پول درآوردن پیدا می‌کنیم. ما به دلیل اینکه بسیار آشفته بودیم، وسواس عصبی به نظافت پیدا می‌کنیم. به طور کلی، در علل پیدایش روان‌رنجوری‌ها، جبران نقش پررنگی دارد: فرد خودبزرگ‌بین و جامعه‌پرست، به احتمال زیاد، از تجربه‌ی نادیده گرفته شدن زخم خورده است؛ فرد شدیدا مستقل، تجربه‌ی رها شدن را داشته است؛ فرد حیله‌گر و طفره زننده در محیطی بزرگ شده است که در آن صداقت هزینه‌ی غیرقابل تحملی داشته است. چنین چیزی به عنوان والد غیر روان‌رنجور وجود ندارد. والدین به جای انکار اینکه ممکن است «اشتباهی» مرتکب شده باشند، به سادگی باید با وقار (شاید با کمی شوخ‌طبعی هم) تسلیم شوند و سپس به فرزندشان کمک کنند تا مشکلات خاصی را که برای او به ارث گذاشته‌اند، کشف کند.

۴. هرچه تجربه‌ی تروماتیک بیشتری داشته باشیم، نگاه به گذشته برایمان ناخوشایندتر خواهد بود. تروما منجر به سرکوب خاطرات می‌شود و سرکوب به مرور زمان زمینه‌ساز پیدایش علائم روان‌رنجوری می‌شود. شروع می‌کنیم به تیک عصبی گرفتن، نمی‌توانیم بخوابیم، با مشکلات گوارشی روبرو می‌شویم، دچار وحشت‌زدگی می‌شویم، دوستانمان را یکی پس از دیگری از خودمان دور می‌کنیم و فرصت‌های شغلی خود را خراب می‌کنیم. روان‌رنجوری‌هایی که درک نشده‌اند، برای همیشه ادامه می‌یابند: زمان هرگز آن‌ها را ضعیف نمی‌کند. نمی‌توانیم درک کنیم که مشکلاتی که امروز با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کنیم، نسخه‌ای از مشکلاتی است که مدت‌ها پیش با آن‌ها روبرو بوده‌ایم. یا همان‌طور که فروید به اختصار بیان کرد، «بیمار مجبور است به جای اینکه گذشته را به خاطر بیاورد، مواد سرکوب‌شده را به عنوان تجربه‌ای معاصر تکرار کند.»

۵. شفافرق از طریق خودآگاهی به دست می‌آید. برای بهبود، نیاز داریم تا بتن سرکوب را با دینامیت منفجر کنیم و ارتباط با ترومای اصلی را دوباره برقرار کنیم. و برای انجام این کار، قبل از هر چیز باید بپذیریم که انجام این کار، ایده‌ی خوبی است. ما باید قبل از اینکه بخواهیم از روان‌درمانی بهره‌مند شویم، متقاعد شویم که این علم چه کاری می‌خواهد برای ما انجام دهد؛ باید موافق باشیم که خودآگاهی چیزی است که می‌تواند ما را نجات دهد.

۶. با این حال، به یاد آوردن کار ساده‌ای نیست. در موارد مهم، اغلب نمی‌توانیم به یاد بیاوریم که چه چیزی را پشت سر گذاشته‌ایم. برای یک فرد بزرگسال معمولی با زندگی پرمشغله، دوران کودکی او احتمالا جلدی است که بیشتر فصل‌هایش پاره شده است – خواندن آن به هیچ وجه آسان نخواهد بود. شاید لازم باشد به روشی کمی غیرمعمول به دوران کودکی خود بازگردیم: با شروع از اینکه اکنون چه مشکلی داریم. این علائم ما هستند که – با تفسیر صحیح – می‌توانند ما را به تروماهایمان بازگردانند.

با این حال، دانستن گذشته کافی نخواهد بود – بلکه باید آن را احساس کنیم نیز. ما ممکن است درک درستی از جزئیات اصلی دوران کودکی خود داشته باشیم، اما درک صرف عقلی کافی نخواهد بود. برای رهایی از چنگ گذشته، نیاز داریم تا به جای صرفا دانستن ذهنی، گذشته را دوباره به صورت احشایی تجربه کنیم. به محض اینکه تروماهایی که محرک روان‌رنجوری‌های ما هستند، در نهایت شناخته – و مهم‌تر از آن، احساس شوند – روان‌رنجوری‌های ما ضعیف یا از بین خواهند رفت.