هر چیزی می‌تواند کاسه صبرشان را لبریز کند: اینترنت قطع شود، بسته پستی دیر برسد، کسی در اداره کار دیوانه‌شان کند یا راننده‌ای در اتوبان از آن‌ها سبقت بگیرد. حتی صدای جویدن آدامس هم می‌تواند جرقه‌ی خشم را بزند.

هرچه که باشد، خشم و ترسی که به دنبالش می‌آید وحشتناک است. فریادها، توهین‌ها، صندلی‌های شکسته و شاید چند وسیله‌ای که با خشونت به آن طرف اتاق پرتاب می‌شود. گربه وحشت‌زده زیر مبل پنهان می‌شود. حتی در موارد خفیف‌تر هم بدون اضطراب نمی‌گذرد: ممکن است با نفرت از یک دوست سابق صحبت کنند یا قول دهند که در اولین فرصت همکارشان را له و نابود کنند.

وقتی ۴ ساله باشید، اصلا خوشایند نیست.

علت خشم والدین

با اینکه والد عصبانی به نظر قدرتمند می‌رسد، اما فردی که اینقدر فریاد می‌زند، در درون خود باید احساس ضعف عمیقی داشته باشد. در زیر خشم، تقریباً همیشه و به طرز غیرمنتظره‌ای، شکنندگی وجود دارد. این خشمگین شدن تلاشی ناامیدانه برای مبارزه با احساس تحت سلطه قرار گرفتن و نابودی است. والد خشمگین در واقع یک کودک ترسیده هم هست.

پیامد خشم والدین: کودکی در میدان مین

هیچ کودکی نمی‌تواند ظرافت‌های عجیب این نوع رفتار را درک کند. برای آن‌ها، والد تنها یک هیولای خارج از کنترل است که ممکن است، مگر اینکه بسیار مراقب باشند، آن‌ها را به دیوار آجری بکوبد یا از پنجره طبقه بالا پرتاب کند.

برای والد عصبانی، بعد از اینکه آرام شد و قول داد فردا صندلی‌ها را تعمیر کند، گفتن اینکه هرگز به فرزند خود دست نمی‌زند ساده است. اما وقتی شما هشتاد سانتی‌متر قد دارید، با لباس خواب، با یک عروسک در حالی که به در حمام فشار می‌آورید، به آرامی گریه می‌کنید و امیدوارید همه چیز به زودی تمام شود، اینگونه به نظر نمی‌رسد. چه کسی روی زمین می‌تواند با قطعیت بگوید که این گاو خشمگین، که گلدان را لگد زد و کاسه شیشه‌ای عمه السا را روی جزیره آشپزخانه خرد کرد، اگر دیوانگی درونش همچنان به افزایش یابد، آن‌ها را نمی‌کشد؟

فرزند یک والد خشمگین همیشه با ترس از اینکه روی یک مین زمینی پا بگذارد، بزرگ می‌شود.  باور کردن اینکه همه آدم‌ها غیرقابل پیش‌بینی نیستند،  وقتی اولین تجربه‌ات از یک انسان چنین چیزی را نشان می‌دهد، سخت است.

کودک ممکن است سر و صدای بسیار کمی ایجاد کند و برای به حداقل رساندن انفجارها، از همه نیازهای خود صرف نظر کند. متاسفانه، کودک ترسیده در این مسیر همچنین طفره زن و حیله‌گر می‌شود. نه به دلیل تمایل ذاتی به فریب، بلکه به این دلیل که از عواقب گفتن حقیقت به شدت می‌ترسد. هر زمان که انتخاب سختی پیش می‌آید یا خبر بدی برای گفتن وجود دارد، آن‌ها ساکت می‌شوند. هر زمان نیاز به صراحت باشد، آن‌ها مخفی می‌شوند. آن‌ها دور واقعیت‌های ناخوشایند زندگی رقص‌های دردناکی می‌رقصند. آن‌ها به جای اینکه بگویند نمی‌توانند بیایند، می‌گویند "ممکن است" در دسترس نباشند. آن‌ها به جای فریاد زدن اینکه یک ایده بد پوچ است، می‌گویند که «حتماً موافق نیستند».

تاثیر این پنهان‌کاری‌های ملایم که به دلایل خیلی معمولی، مهربانانه و محتاطانه انجام می‌شود، می‌تواند برای اطرافیان آزاردهنده باشد. این فرد بیچاره ممکن است همان خشم‌هایی را که می‌خواست از آن‌ها اجتناب کند، به وجود آورد.