قهر کردن (Sulking)
تمایل یک فرد برای اینکه به سرعت وارد قهر شود، به ما میفهماند که در دوران کودکی او، به ندرت به حرفهایش با دقت و مهربانیای که سزاوارش بوده گوش داده میشده است. فردی که قهر میکند، در اعماق وجودش نسبت به امکان برقراری ارتباط سرخورده است. او اعتقادی ندارد که واقعاً بتوان برای دیگران توضیح داد که چه میخواهد، از چه چیزی ناراحت است یا چه چیزی برایش مهم است و شنیده شود. بنابراین، او به طور مرتب به تنها مکانیزمی که میشناسد متوسل میشود تا بتواند سرخوردگی خود را بیان کند. او ساکت میشود، به نقطهای نامعلوم خیره میشود، تلویحاً میگوید که چیزی به شدت اشتباه است، اما آن اعتماد یا باوری به انسانهای دیگر ندارد که برای باور به مفید بودنِ صریحانه حرف زدن، لازم است.
آنچه فردی که قهر میکند اساساً به ما میگوید این است: «گفتوگو غیرممکن است. آن زمان کسی به حرفهای من گوش نمیداد و بعید است حالا هم گوش دهند. سکوت من بهترین و تنها امیدِ برقراری ارتباط را به من ارائه میدهد.»
اجبار به تکرار (Repetition Compulsion)
عشق به کسانی که به شیوهای ایدهآل به ما اهمیت میدهند، پیدا نمیکنیم، بلکه عاشق کسانی میشویم که به شیوهای آشنا به ما اهمیت میدهند. عشق بزرگسالانه از الگویی در مورد چگونگی دوست داشته شدن نشأت میگیرد که در دوران کودکی شکل گرفته است و به احتمال زیاد با مجموعهای از اجبارهای مشکلساز درآمیخته میشود که به شیوهای کلیدی علیه شانس رشد ما عمل میکنند.
ممکن است تصور کنیم در عشق به دنبال خوشبختی هستیم، اما اغلب واقعاً به دنبال آشنایی هستیم. ما به دنبال بازسازی احساساتی در روابط بزرگسالی خود هستیم که در دوران کودکی به خوبی میشناختیم – احساساتی که به ندرت فقط به مهربانی و مراقبت محدود میشدند. عشقی که بسیاری از ما در اوایل زندگی چشیدهایم، با پویاییهای مخربتر دیگری اشتباه گرفته میشد: احساساتی مانند تمایل به کمک به بزرگسالی که از کنترل خارج شده بود، محروم ماندن از گرمای والدین یا ترس از عصبانیت او، احساس امنیت ناکافی برای برقراری ارتباط با خواستههای پیچیدهترمان. پس چقدر منطقی است که ما به عنوان بزرگسالان خود را در حال رد کردن نامزدهای خاص ببینیم، نه به این دلیل که آنها اشتباه میکنند، بلکه به این دلیل که کمی بیش از حد درست به نظر میرسند. جای تعجب نیست که آنها با توجه به اینکه در قلب ما چنین درستی احساس بیگانگی و ناشایستگی میکند، ممکن است بیش از حد متعادل، بالغ، فهمیده و قابل اعتماد به نظر برسند. ما به دنبال گزینههای هیجانانگیزتر میگردیم، نه به این باور که زندگی با آنها هماهنگتر خواهد بود، بلکه به این دلیل که ناخودآگاه احساس میکنیم در الگوهای ناامیدیاش، به طرز اطمینانبخشی آشنا خواهد بود.
مسائل دلبستگی (Attachment Issues)
هدیهی اصلیای که تمام دوران کودکیهای ناخوشایند برای ما به ارمغان میآورند، «مسائل دلبستگی» است. بعد از اینکه به درستی توسط مادر یا پدر دوست داشته نشدیم، تقریباً به طور قطع در عشق یا فردی اجتنابگر خواهیم بود یا مضطرب. حتی لازم نیست جزئیات دوران کودکی را بدانیم؛ فقط باید ببینیم که وقتی کسی به ما میگوید که باید برای آخر هفته ما را ترک کند، چگونه رفتار میکنیم یا وقتی از ما میخواهند به آنها نزدیکتر باشیم، چگونه واکنش نشان میدهیم.
فردی با دلبستگی مضطرب در یک رابطه، دائماً احساس میکند که به درستی قدردانی و دوست داشته نمیشود. آنها به خودشان میگویند که خواهان نزدیکی، لطافت، تماس و رابطه جنسی بسیار بیشتری هستند - و متقاعد شدهاند که چنین اتحادی میتواند امکانپذیر باشد. با این حال، به نظر میرسد شخصی که با او هستند، به طرز تحقیرآمیز و آزاردهندهای دور است. به نظر نمیرسد آنها هرگز او را با همان شدتی که او به آنها عشق میورزد، بخواهند. سردی و دوری آنها باعث ناراحتی شدید او میشود و به تدریج دچار احساس نفرت به خود و طردشدگی میشود و احساس میکند که قدرشناسی نشده و درک نشده است، همچنین احساس انتقامجویی و کینه میکند. برای مدت طولانی، ممکن است آنها در مورد ناامیدیهای خود ساکت بمانند، تا اینکه در نهایت ناامیدی فوران میکند. حتی اگر لحظهی بسیار نامناسبی باشد (شاید آنها و شریکشان خسته باشند و از نیمه شب گذشته باشد)، نمیتوانند جلوی خودشان را بگیرند که همین الان به مسائل رسیدگی کنند. به طور قابل پیشبینی، این نوع دعواها تمایل دارند به بیراهه بروند. عاشق مضطرب آرامش خود را از دست میدهد، اغراق میکند و حرف خود را با چنان بدجنسیای میزند که باعث میشود شریک زندگیاش باور کند که او دیوانه و پست فطرت است.
شاید یک شریک با دلبستگی ایمن بداند که چگونه اوضاع را آرام کند، اما فرد اجتنابگر مطمئناً اینطور نیست. متأسفانه، این فرد اجتنابگر هر ناامنیای را که معشوق مضطربشان دارد، تحریک میکند. شریک اجتنابگر تحت فشار برای گرمتر و متصلتر بودن، به طور غریزی عقب میکشد و احساس غرق شدن و تحت فشار بودن میکند. آنها سرد میشوند و از موقعیت جدا میشوند - که باعث افزایش بیشتر اضطراب شریکشان میشود. فرد اجتنابگر در زیرِ سکوتشان، از اینکه احساس کند «کنترل میشود» (به قول خودشان) دلخور است؛ آنها این تصور را دارند که مورد آزار و اذیت قرار گرفتهاند، به ناحق مورد آزار و اذیت قرار گرفتهاند و از «نیاز» دیگری آشفته شدهاند. آنها ممکن است به طور پنهانی خیالپردازی کنند که با شخص دیگری کاملاً غریبه رابطه جنسی برقرار کنند، یا اینکه به اتاق دیگر بروند و کتاب بخوانند (اما احتمالاً نه در مورد روانشناسی).
راهحل، همانطور که همیشه، به سادگی دانش است. بین عمل کردن بر اساس انگیزههای اجتنابگر یا مضطربمان و درک اینکه آنها را داریم، فهمیدن اینکه از کجا آمدهاند و توضیح دادن به خود و دیگران اینکه چرا باعث میشوند کارهایی را انجام دهیم که انجام میدهیم، تفاوت عظیمی وجود دارد. بیشتر ما نمیتوانیم در عشق کاملاً سالم باشیم، اما میتوانیم به چیزی تقریباً به همان اندازه مفید تبدیل شویم: میتوانیم به افرادی تبدیل شویم که متعهد به توضیح رفتار ناسالم و ناشی از آسیب روانی خود در زمان مناسب، قبل از اینکه بیش از حد عصبانی شویم و به دیگران آسیب بزنیم، هستیم و میتوانیم بعد از اینکه کارهایمان تمام شد، عذرخواهی کنیم. در معنای واقعی، زوجهایی که یاد گرفتهاند با شوخطبعی و خونسردی به یکدیگر بگویند که در جهتی اجتنابگر یا مضطرب تحریک شدهاند اما هر کاری که میتوانند انجام میدهند تا بر اوضاع مسلط شوند، و امیدوارند کمی بعد دوباره به حالت عادی برگردند، چیزهای رمانتیکتری وجود دارد.
آزار جنسی و تأثیر مخرب آن بر روابط آینده
آزار جنسی یا رفتارهای اغواگرانه در کودکی، فراتر از یک حادثه تلخ، میتواند به طور کامل توانایی فرد برای داشتن یک زندگی جنسی سالم و لذتبخش در بزرگسالی را مختل کند.
کودک آزاردیده این تصور را در خود شکل میدهد که رابطه جنسی امری به شدت خطرناک است. برانگیخته شدن توسط فردی غریبه، دیگر امری ساده نیست، چرا که همیشه ترس از اینکه برانگیختگی منجر به وضعیتی غیرقابل کنترل و ناخوشایند برای شریک جنسی شود، وجود دارد. قربانی سابق در وحشت از تبدیل شدن به آزاردهنده یا قربانی مجدد زندگی میکند.
ممکن است فرد اصلا سوءاستفاده را به خاطر نیاورد، اما نشانهها میتوانند در همه جا نمایان شوند: بدن با لمس دیگری منجمد میشود، فرد نمیتواند در یک تخت با معشوق خود بخوابد، دچار اختلال نعوظ یا واژینیسموس میشود، احساس مبهم اما قدرتمندی از "بد بودن" رابطه جنسی دارد و پس از برقراری رابطه احساس گناه میکند.
زیگموند فروید برای مدتی بر این باور بود که تمامی رفتارهای عصبی ریشه در آزار جنسی دوران کودکی دارند. هرچند او بعدها از این تعمیم صرف نظر کرد، اما با اطمینانی تلخ میتوان گفت که هیچ زندگیای پس از هر گونه تجاوز جنسی (از هر نوعی) نمیتواند به طور کامل عادی یا ساده باشد. روح انسان به راحتی از این خط عبور کردن جبران نمیکند، و شاید هرگز به طور کامل بهبود نیابد.
حقارت عاشقانه: زهر بی ارزشی
تا به حال برایتان پیش آمده که احساستان نسبت به کسی که تحسینش میکنید، بعد از اینکه او هم به شما علاقه نشان میدهد، عجیب و غریب تغییر کند؟ ممکن است خودتان را زیر سوال ببرید یا حتی با تحقیر با او رفتار کنید. این دوست عزیز، میتواند نشانهای از حقارت عاشقانه باشد.
حقارت عاشقانه ناشی از باور عمیق درونی به بیارزش بودن خود برای عشق است. وقتی کسی به ما ابراز علاقه میکند، این باور بنیادین به چالش کشیده میشود. چطور کسی به این خوبی میتواند واقعا به کسی مثل ما اهمیت بدهد؟ این ناهماهنگی باعث میشود محبت او را کماهمیت جلوه دهیم و مسخرهاش کنیم و با او طوری رفتار کنیم که به نظرمان سزاوار “افتادن” برای ماست.
ریشههای این رفتار اغلب در تجربیات دوران کودکی نهفته است. اگر والدینمان باعث میشدند احساس دوستداشتنی یا کافی نبودن کنیم، ممکن است ناخودآگاه آن پویایی را در روابط بزرگسالی خود بازسازی کنیم. ما ممکن است منفینگری و تحقیرهایی که دریافت کردهایم به شرکای خود منتقل کنیم و با همان سردی یا خشونت با آنها رفتار کنیم که خودمان تجربه کردهایم.
این پویایی به شکل نگرانکنندهای بروز پیدا میکند. ما شروع میکنیم خودمان را به عنوان والدین انتقادگرمان ببینیم و رفتارهای قضاوتآمیز آنها را به خود میگیریم. ممکن است شرکای خود را به عنوان نسخههای کودکانه و درمانده خودمان ببینیم که بازتابی از احساسمان نسبت به والدینمان است. در ذهن ما به نظر میرسد مجموعه محدودی از نقشها وجود دارد: والد (انتقادگر) و کودک (آسیبپذیر). با مواجه شدن با این انتخاب، ناخودآگاه نقش والد را انتخاب میکنیم، شرکای خود را دور میزنیم و در این فرآیند اعتماد آنها را نسبت به دنیا از بین میبریم.
رها شدن از این چرخه نیازمند رسیدگی به باور زمینهای بیارزش بودن خودمان است. درمان میتواند ابزاری ارزشمند برای کاوش در این احساسات عمیق و توسعه یک خودانگاره سالمتر باشد. با یادگیری پذیرش و دوست داشتن خود، در نهایت میتوانیم عشق دیگران را بدون احساس تهدید یا بیارزشی پذیرش کنیم.
دیدگاه خود را بنویسید