فراقرطبی (Hypervigilance)

برای نوع خاصی از ذهن ناسالم، غیرممکن‌ترین توصیه – و به همین دلیل ناخواسته بی‌رحمانه‌ترین آن – «آرام باش» است. آرامش آخرین چیزی است که آن‌ها قادر به آن هستند - خود این کلمه وحشت ایجاد می‌کند. چطور ممکن است کسی واقعاً آرام بگیرد، در حالی که از اوایل کودکی ترسیده است؟  وقتی هرگز تعطیلات واقعی نداشته، هرگز نتوانسته احساس امنیت و آسودگی کند، به زور یک دقیقه آرامش را تجربه کرده است؟

کودک در آشوب دوران کودکی سخت، به طور غریزی می‌داند که باید سعی کند با فکر کردن راهی برای فرار از مشکل پیدا کند. او باید سعی کند تمام وجودش را به کار گیرد تا بفهمد پدر واقعاً چه می‌خواهد و چرا اینقدر خشونت‌آمیز و عصبانی است، چرا مادر اینقدر سرد و دور است، چه اتفاقی ممکن است فردا شب بیفتد و بهترین راه فرار از ضربه بعدی چیست.

هیچ‌کدام از این‌ها به ذهن اجازه نمی‌دهد که سهل‌انگاری کند. ذهن باید اضافه کاری کند، برنامه‌ریزی کند، ثبت کند، کنترل کند و نقشه بکشد. یک لحظه کاهش هوشیاری ممکن است فاجعه به بار آورد.

حتی دو دهه بعد، زمانی که اوضاع به طور عینی بسیار امن‌تر است، خروج از این عادت می‌تواند سخت باشد - عمدتاً به این دلیل که فرزندان چنین والدینی حتی ایده روشنی ندارند که چگونه وارد حالت مراقبت شده‌اند. فرزند بزرگ‌شده همچنان در جستجوی هیولاهای نامشخصی است که ابعاد و ماهیت آن‌ها از ذهن آگاه او فرار می‌کند. آن‌ها با مراقبتی شدید و مداوم فکر می‌کنند، زیرا نمی‌دانند واقعاً از چه چیزی باید می‌ترسیدند. بدون به یاد آوردن، آرامشی وجود نخواهد داشت.

پُرکاری (Overachievement)

پُرکاری با صرفاً زیاد به دست آوردن کاملاً متفاوت است. این اصطلاح در واقع به یک گرسنگی عاطفی شدید و دیوانه‌وار اشاره می‌کند.

فرد پُرکાર به طور خاص از کاری که انجام می‌دهد لذت نمی‌برد؛ او برای رضایت خودش به دنبال کارها نمی‌رود. چیزی که اساساً او را هدایت می‌کند، نیاز به تأکید به کسی است - بیایید واضح باشیم، به یک والدینی در جایی دور از صحنه - که او در واقع، هر چه که والدین زمانی تلویحاً گفته‌اند، هوش دارد، توانمند است، خیلی هم از خواهر یا برادرش بدتر نیست، او یک بدبخت نیست؛ او سزاوار عشق و توجهی است که از او دریغ شده است. به ندرت به ذهن کسی خطور می‌رسد که اگر قبلاً به طور قطعی به او گفته نشده بود که بی‌ارزش است، تلاش عظیم خلق چیزی تاثیرگذار در دنیا را بر عهده بگیرد.

اعتراف به هر یک از این موارد برای یک فرد پُرکાર به ندرت اتفاق می‌افتد: به احتمال زیاد آن‌ها بیشتر به ما خواهند گفت که چقدر از تجارت ارز خارجی یا تحقیقات علمی لذت می‌برند. به طور معمول، آن‌ها ممکن است نیاز به فروپاشی روحی داشته باشند تا بتوانند به درد فقدان‌هایی که زمانی داشتند، اعتراف کنند.

اصطلاح دیگری برای پُرکاری، کمال‌گرایی است. به اصطلاح کمال‌گرا عاشق چیزهای کامل نیست، بلکه از وحشت اینکه به خاطر همان شکلی که هستند غیرقابل قبول تلقی شوند، تسخیر شده است. تلاش‌های دیوانه‌وار آن‌ها برای تبدیل شدن به یک نسخه‌ی ایده‌آل از خودشان، ناشی از آسیب‌هایی است که در دوران کودکی طبیعی، اولیه و آسیب‌پذیرشان مورد بی‌توجهی یا تحقیر قرار گرفته‌اند. آن‌ها همچنان سعی می‌کنند به کسی «بهتر» تبدیل شوند - موفق‌تر، ثروتمندتر، زیباتر، مشهورتر - زیرا بخشی از ذهن کودکی آن‌ها هنوز با ناامیدی از خود می‌پرسد: «چرا من کافی نیستم؟ مشکل من چیست؟ چرا مامان و بابا مرا دوست ندارند؟ چه کاری می‌توانم انجام دهم تا خودم را در چشمان بی‌تفاوت آن‌ها دوست‌داشتنی‌تر کنم؟ از آنجایی که آن‌ها را با وجود خودم راضی نمی‌کنم، باید به چه کسی تبدیل شوم؟ چه کاری می‌توانم انجام دهم؟»

در حالی که اقتصاددانان از میزان بهره‌وری و کارآمدی اقتصاد مدرن شگفت‌زده می‌شوند، کسانی که ذهنیت روان‌درمانی دارند، بیشتر تمایل دارند به سطح دردی که زیربنای تلاش‌های بی‌وقفه‌ی مشتاق‌ترین زنبورهای سرمایه‌داری قرار دارد، تعجب کنند و برایشان متأسف بخورند.

خودویرانگری (Self-Sabotage)

برای کسانی که دوران کودکی سختی داشته‌اند، هیچ چیز بیشتر از موفقیت، ناآشنا، عجیب و غیرقابل توجیه به نظر نمی‌رسد. اگر با آن مواجه شوند، با سؤالات دست و پا گیر تعقیب می‌شوند: چرا برای خودشان یک شریک زندگی جدید و خوب پیدا کرده‌اند؟ چطور به نظر می‌رسد در کارشان موفق بوده‌اند؟ چرا به نظر می‌رسد این افراد جدید آن‌ها را دوست دارند؟

پاسخ آشکار و مهربانانه این است که موفقیت نتیجه‌ی ویژگی‌های مثبت و مشارکت‌های فرد است. اما این دقیقاً همان چیزی است که آسیب‌دیدگان بین ما نمی‌توانند باور کنند. نمی‌تواند دلیل محکمی برای موفقیتشان وجود داشته باشد. از این گذشته، آن‌ها احساس می‌کنند که هیچ ویژگی مثبتی ندارند و هیچوقت هیچ کمکی نمی‌کنند.

بنابراین، موفقیتی که به نظر می‌رسد در اطرافشان آشکار می‌شود، نمی‌تواند واقعی باشد؛ این باید یک اشتباه یا شوخی بی‌رحمانه باشد. و تلاش برای نابود کردن آن برای بازگشت به یک حالت عادی افسرده‌تر و راحت‌تر منطقی به نظر می‌رسد.

افراد خودبَدبین استاد خودویرانگری هستند؛ آن‌ها به یک شریک زندگی امیدوارکننده خواهند گفت که - بعد از همه - برای یک سال آینده کار دارند. آن‌ها کمی قبل از تصمیم‌گیری در مورد ارتقاء شغلی، با رئیس خود بی‌ادبانه رفتار خواهند کرد. آن‌ها نمی‌توانند در برابر دور کردن حلقه‌ی جدید دوستانشان مقاومت کنند.

این تنها در صورتی غیرمنطقی به نظر می‌رسد که فرض کنیم احساس رضایت برای همه معنی دارد. با این حال، خودویرانگران از یک دیکته‌ی بسیار قانع‌کننده‌تر که در ابتدای زندگی‌شان تنظیم شده است، پیروی می‌کنند: اینکه آن‌ها هرگز، هرگز نباید خوشحال باشند.

تحریک‌پذیری (Irritability)

کلیدمان را فراموش می‌کنیم، یک کشو باز نمی‌شود، کسی کلمه‌ای را اشتباه تلفظ می‌کند... و به جای اینکه ناله کنیم یا مثل همیشه از چیزی ناراحت شویم، فریاد می‌زنیم. نمی‌توانیم حماقتی را که با آن مواجه هستیم باور کنیم؛ کنترل خود را از دست می‌دهیم و شروع به فریاد زدن می‌کنیم. شاید با ادب از ما به عنوان فردی «تحریک‌پذیر» یاد شود.

البته، این اصلاً به کلید یا کشو یا کلمه اشتباه تلفظ‌شده ربطی ندارد. در جایی، قفل‌شده درون ما، دردی بسیار بیشتر از آن چیزی است که می‌توانیم تصور کنیم و به سادگی ابزار یا توانایی نزدیک شدن منطقی به آن را نداریم. اگر با کمی سرم حقیقت رها شویم، ممکن است در حالی که با کت و شلوار وسط دفتر یا در خانه در آشپزخانه ایستاده‌ایم، با صدای التماس‌آمیزی بپرسیم: «چرا مامان مرا دوست نداشت؟ چه اشتباهی در حق بابا مرتکب شدم؟» در عوض، درد خود را از طریق واسطه‌های دور بیان می‌کنیم؛ از همه چیز عصبانی می‌شویم چون هرگز نتوانسته‌ایم به‌خاطر چیزی واقعاً عصبانی شویم.

خوش‌مزگی کاذب (Jollyism)

افراد خوش‌مزه‌نما را باید از افراد واقعاً شاد متمایز کرد. افراد خوش‌مزه‌نما نه از روی انتخاب، بلکه از روی اجبار شاد هستند. آن‌ها چنان زخم‌خورده و ترسیده‌اند که نمی‌توانند لحظه‌ای به خود اجازه دهند تا دردشان را به درون راه دهند. لبخندهایشان باید دائمی و تصنعی باشد تا مبادا در تاریکی در حال ظهور غرق شوند. آن‌ها به جای اینکه انسان‌های اصیلی با چیزی برای سوگواری باشند، دلقک بودن را انتخاب کرده‌اند.

رنج زیادی طول می‌کشد تا ما را مالیخولیایی کند؛ اما رنج و آسیب بیشتری لازم است تا ما را دائماً خوش‌مزه‌نما کند.