ترس از دیگران
داشتن یک کودکی سخت به معنای در معرض افرادی قرار گرفتن است که ما را میترساندند. شاید آنها به شدت پرخاشگر بودهاند و با کوچکترین جرقهای شروع به فریاد زدن، از کنترل خارج شدن و عصبانیت شدید میکردهاند. شاید هم پرخاش میکردند و نسبت به دیگران خشونتآمیز میشدند. یا به همان اندازه وحشتناک، آنها به سرعت اعلام میکردند که «تحملش را ندارند» و این پایان کار است. شاید هم اعلام میکردند که قصد خودکشی یا کشتن دیگران را دارند.
برای درک اینکه چنین صحنههایی بر یک کودک خردسال آسیبپذیر چه تأثیری میگذارد، نیازی به تخیل زیاد نداریم. آنها برای همیشه این حس را حفظ خواهند کرد که فاصله زیادی بین آرامش و سقوط به خشم مهارنشده وجود ندارد. مردم تبدیل به موجوداتی ترسناک میشوند. به دلایلی که به طور کامل قابل درک یا اجتنابناپذیر نیست، آنها خونسردی خود را از دست میدهند - و هیچ کاری جز ماندن در ریشههای ترس نمیتوان انجام داد.
کودک بالغ هرگز میراث بیثباتی اولیه را فراموش نمیکند. آنها ممکن است دقیقاً ندانند که چرا اینطور فکر میکنند، اما نمیتوانند این ایده را از ذهن خود دور کنند که افراد دیگر - به ویژه افرادی که با آنها صمیمی میشوند - منابع ترس عظیمی هستند. آنها هرگز نمیتوانند کاملاً مطمئن باشند که دیگران در مرحله بعد چه کار خواهند کرد.
گناه: یک بار سنگین از کودکی
کودکان خردسال به سرعت متوجه میشوند زمانی که به اندازهی کافی دوست داشته نمیشوند. آنها بیتوجهی، بیمهری، بیرحمی، سردی یا رفتارهای بد را به خوبی درک میکنند. آنها فاقد هرگونه سپر دفاعی روانشناختی به دنیا میآیند. گرچه دلیل این سنگدلی را نمیفهمند، اما تمام درد آن را احساس میکنند. با این حال، نیاز به یافتن توضیحی برای این رفتارها دارند. به سرعت و به طور غریزی، آنها روی توضیحی که همیشه برایشان قانعکنندهتر است، تکیه میکنند: اینکه کار اشتباهی انجام دادهاند. چرا مادر اینقدر آشفته است؟ چون من کار اشتباهی کردهام. چرا پدر اینقدر سرد است؟ چون من کار اشتباهی کردهام. چرا با مهربانی با من رفتار نمیشود؟ چون من کار اشتباهی کردهام. چرا خواهر کوچکم را به من ترجیح میدهند؟ چون من کار اشتباهی کردهام.
پس از مدتی با این الگو، کل شخصیت آنها حول محور احساس گناه شکل میگیرد. آنها به این باور میرسند که به سادگی و ذاتاً «بد» هستند.
در بزرگسالی، به جرقهای کوچک نیاز است تا دوباره احساس کنند در جایی از مسیر، حرف یا کار وحشتناکی زدهاند. جرمی که به خود نسبت میدهند، با توجه به اتفاقات زندگی و نگرش غالب جامعه تغییر میکند. در دوران مذهبی، ممکن است احساس کنند در حق خداوند بدی کردهاند. زمانی که نژادپرستی یا زنستیزی به عنوان معضلات اصلی جامعه برجسته میشوند، نگران خواهند شد که ناخواسته حرف توهینآمیزی زده باشند.
در روابط نزدیکتر، ممکن است از ناراحت کردن شریک زندگی، آزار دادن دوستان یا رنجاندن کارمند خود بترسند. هر زمان که دوست جدیدی پیدا میکنند، احساس میکنند به زودی دوستشان متوجه «بد بودن» آنها شده و او را رها خواهد کرد.
دشواری رهایی از گناه این است که نمیتوانند به طور دقیق ریشه آن را شناسایی کنند. حال و هوای مبهمی بر آنها سایه میافکند که عنوان آن صرفاً «من کار اشتباهی کردهام» است. این حس به ویژه در تنهایی تشدید میشود، زیرا گناه در انزوا رشد میکند (همانطور که عشق میتواند آن را پراکنده کند).
هنگامی که این حس به اوج خود میرسد، فرد رنجور ممکن است خیالپردازی کند که به کلانتری برود و خود را تسلیم کند. شاید در نهایت اعتراف به «من آدم وحشتناکی هستم، گناهکارم، کارهای اشتباه زیادی کردهام» به مقامات، آرامشی به همراه بیاورد. با دستبند به سلول منتقل شود و در آنجا، سرانجام، از آن تنش وحشتناک رهایی یابد. نیازی به گفتن نیست که چنین رهاییای در واقعیت وجود نخواهد داشت.
تنها راه درمان گناه، ریشهیابی آن و درک این موضوع است که اصلاً فرد بدی نیست، بلکه به ناحق مورد آزار قرار گرفته است. آنها در نهایت نیاز دارند خودتنبیهی را با خشم جایگزین کنند.
انکار: مسدود کردن خاطرات تلخ
شاید مطمئنترین نشانهی یک کودکی سخت، انکار هرگونه سختی در آن دوران باشد. آسیبدیدهترین افراد کسانی هستند که اصرار دارند همه چیز خوب بوده است. پس از یک رویداد بهشدت آسیبزا، ذهن تمایل دارد خود را قفل کند.
ممکن است با گفتن اینکه «نسبت به اتفاقاتی که برای بعضیها میافتد، کودکی من خوب بود» بر سرپا بمانیم. شاید همدردی کاملی با خودِ خردسالمان نداشته باشیم – احساس اصلی ما نسبت به دوران کودکی، فقدان احساس باشد. شاید با اصرار بخواهیم وانمود کنیم که «غُر نمیزنیم» (زمانی که اینگونه صحبت میکنیم، شاید ناخودآگاه در حال تقلید صدای والدینی هستیم که در کودکی بارها به ما میگفتند نباید شکایت کنیم – حتی زمانی که دلایل زیادی برای شکایت وجود داشت).
اینکه شما حتی در حال خواندن این متن هستید، نشانهی مثبتی است: ذهنهای سالم پذیرای ایدههای شگفتانگیز و دردناک هستند – از جمله این ایدهها که شاید دوران کودکی ما به خوبی که دوست داریم تصور کنیم، نبوده است.
پس از این مرور کوتاه بر نشانههای مشکلات دوران کودکی، پر کردن جدول زیر و تلاش برای اختصاص امتیاز به هر مورد (ده به معنی بسیار مرتبط، صفر به معنی اصلاً مرتبط نیست) میتواند مفید باشد:
علامت | ارتباط با زندگی شما از ده |
تحریک پذیری | |
جولییسم | |
غرق کردن | |
تکرار اجبار | |
مسائل پیوست | |
مسائل جنسی | |
تحقیر رمانتیک | |
ترس از مردم | |
احساس گناه | |
انکار | |
تکرار اجبار |
علامت | ارتباط با زندگی شما از ده |
نفرت از خود | |
غفلت از خود | |
امید ناامیدانه | |
وحشت از انتقاد | |
مطابقت | |
تفکر فاجعه آمیز | |
عدم وجود یک دوره نوجوانی | |
خجالتی بودن | |
پارانویا | |
رفتار وسواسی | |
بیش از حد هوشیاری | |
بیش از حد | |
خود خرابکاری |
دیدگاه خود را بنویسید