اینکه اثر انگاری والدین تا چه حد نامرئی است را میتوان از این حقیقت فهمید که اکثر ما از این فکر که یکی (یا هر دو) والدین ممکن است در ذهن ما زندگی کنند، بسیار متعجب میشویم. به نظرمان، نحوهی تفکر ما حاصل ارادهی خودمان است. به ندرت با صداهای درونی یا نگرشهایی مواجه میشویم که به طور فعال احساس بیگانگی یا منبع خارجی داشته باشند.
با این حال، با توجه به اینکه تا چه مدت و در چه مراحل شکلگیری در معرض آنها بودهایم، والدین ما ممکن است تأثیر عمیقتری بر ما گذاشته باشند که خودمان متوجه آن نیستیم – و شاید هنوز هم مانند گروهی از عروسکگردانهای ناخوشایند، دائماً در مورد زندگی ما از درون نظر بدهند.
وقتی شکست میخوریم، صدایی درون ما ممکن است بگوید: «هرگز نباید از جایگاه خودت بالاتر بروی.» هنگامی که رابطهای از هم میپاشد، یک صدای درونی ممکن است زمزمه کند: «هرگز از دیگران انتظاری نداشته باش.» وقتی شایعهی بدی دربارهی ما پخش میشود، میشنویم: «تو همیشه بیش از حد تکانشی بودی.»
پرسیدن تعدادی سؤال در مورد دیدگاههای والدینمان – همانطور که تجربه به ما آموخته است که آنها را درک کنیم – میتواند مفید باشد. بدون اینکه زیاد فکر کنیم (و به این ترتیب اجازه دهیم که دفاعیات ما بینشهای لحظهای ما را خفه کند)، میتوانیم جملات زیر را کامل کنیم:
پدرم به من این حس را القا کرد که من یک ... هستم مادرم مرا با این حس رها کرد که من یک ... هستم پدرم الان فکر می کند که من یک ... هستم مادرم الان فکر می کند که من یک ... هستم
آنچه این «والدین درونی» میگویند، اغلب به طور خاص روشنگرانه و مطابق با آنچه برای خودمان میخواهیم نیست. با این حال، میتوانیم مشاهده کنیم که چگونه چنین ایدههایی عمیقاً در ما نفوذ میکنند.
اگر واقعا به او نیاز داشتم، پدرم... اگر واقعا به او نیاز داشتم، مادرم...
مخالفت با مادرم به این معنی بود که... مخالفت با پدرم به این معنی بود که... اگر اشتباهی می کردم، پدرم...
اگر اشتباهی می کردم، مادرم...
دیدگاههای والدین ما به ندرت در ذهن ما برجسته میشوند – آنها با دیدگاههای خودمان ادغام میشوند و برچسبهای شناسایی خود را از دست میدهند؛ آنها به بخشی از آگاهی روزمره ما تبدیل میشوند، و از آنچه به طور کلی میخواهیم و باور داریم، قابل تشخیص نیستند.
ما باید سعی کنیم این فرآیند جذب را معکوس کنیم و کمی فاصله بین خودمان و انگیزهها و نگرشهای والدینی که ممکن است هیچ ارتباطی با آرزوهای سالمتر ما نداشته باشد، ایجاد کنیم.
رنج کشیدن به اندازه کافی بد است؛ حتی بدتر از آن این است که به دست افرادی که به خوبی میتوانیم آنها را، بدون هیچ ارتباط ماورایی، گروهی از ارواح ناخوشایند بنامیم، رنج بکشیم.
دیدگاه خود را بنویسید