این پرسش که آیا جوامع مدرن تمرکز بیش از حد بر خود دارند، اغلب با احساس ناخوشایندی از لزوم وارسی گذشته همراه است. این امر ممکن است به عنوان تیک عصبی منحصر به دوران معاصر تلقی شود. صرف زمان قابل توجه برای تأمل در مورد تأثیرات والدین، با وجود مسائل بزرگتر و حیاتیتر در دنیای بیرون، میتواند نشانهای از نوعی ضعف و انحطاط تلقی شود. شاید با حسرت تصور کنیم نسلهای گذشته که کمتر تجملپرور و بیشتر جنگجو بودهاند، فرصتی برای چنین بیهودگیهایی نداشتهاند. آنها برای بقا چنان درگیر بودهاند که به افکار بیهوده و پیچیده در مورد نیاکان خود نمیپرداختهاند.
با این حال، در این زمینه باید احتیاط کرد. درست است که جوامع دیگر شاید فاقد اصطلاحات روانکاوی فروید - مانند برونفکنی، فرامن، یا سرکوب - بودهاند، اما آنها نیز به میزان قابل توجهی به مادران و پدران خود میاندیشیدند و از تأثیر آنها بر زندگیشان به شدت نگران بودهاند. حتی زمانی که مردم باستان درگیر نبرد، شکار، یا دریانوردی بودهاند، هرگز از غرق شدن در روایتهای خانوادگی خود دور نبودهاند. آنها صرفاً دغدغههای خود را با واژگان متفاوتی بیان میکردهاند.
در بسیاری از فرهنگهای پیشامدرن، میتوان وسواس فکری در مورد سلامتی و مدیریت «نیاکان» را مشاهده کرد. هرگونه بیماری، آشفتگی ذهنی، وسواس، ناتوانی و یا غم و اندوهی به سرعت به کار روح یک عضو درگذشتهی خانواده نسبت داده میشد. همه چیز همواره با گذشتهی فرد مرتبط بود. بنابراین، جوامع یاد گرفتهاند که با احترام و دقت با این چهرههای گذشته رفتار کنند – با درک این نکته که نیاکانی که به درستی مورد بررسی و آرامش قرار نگرفتهاند، ممکن است منجر به پیامدهای ناخوشایندی برای نسلهای بعدی شوند، از جمله ناتوانی، افسردگی، انتخاب اشتباه در ازدواج یا شکست در حرفه.
در کامبوج، طی جشنوارهی سالانهی پانزده روزهی پچوم بن، کل جامعه توجه خود را به پیشینیان خود معطوف میکند - تا هفت نسل به عقب – و به نام آنها به طور گسترده نذورات غذایی میدهند، همچنین برای انجام غسل تعمیدی و خواندن سرود برای آنها به معابد میروند. اعتقاد بر این است که در این زمان دروازههای جهنم باز میشود و هر نیاکانی با روحیهی سختگیر ممکن است آزاد شود و به دنبال ایجاد مشکل باشد، مگر اینکه با تلاشهای طاقتفرسای زندگان راضی شود.
ما شاید به طور دقیق همین روش را پیش نگیریم - شاید به جای معبد راهی مبل راحتی شویم - اما پویاییهای زمینهای به طرز قابل توجهی شبیه هستند. در اصل، ما همیشه در تلاش هستیم تا اطمینان حاصل کنیم که شخصیتهای گذشتهی ما باقیماندهی زندگیمان را خراب نکنند.
امید این بخش این است که این درسها ما را برای کارِ دروننگری قویتر کند. هنگامی که از ما در مورد والدین یا دوران کودکیمان سوال میشود، پاسخهای ما به ندرت جدید یا کافی هستند. شاید برای مدت بسیار طولانی دوباره به این مسائل فکر نکردهایم. با این وجود، خود ما تمایل ذاتی به رشد، خودشناسی و بهبود داریم. اگر درون ما آشفتگی وجود داشته باشد، بخشی از ما مشتاق است که آن را درک کند. بسیاری از ناخوشایندترین علائم ما صرفاً نشانههایی هستند که ما نیاز داریم چیزی در مورد اینکه چه کسی هستیم را درک کنیم - و تا زمانی که این کار را نکنیم، رنج ما متوقف نخواهد شد.
با کمی شانس، پس از غوطهور شدن زیاد و کارآگاهی دقیق، روزی گذشتهی ما دست از آزارمان برمیدارد. ما به آنچه از ابتدا آرزو داشتیم دست یافتهایم: اینکه دیگر هرگز مجبور نباشیم زیاد به دوران کودکی غمگین یا سخت خود فکر کنیم. ارواح [گذشته] آمادهی ترک کردن ما خواهند بود.
دیدگاه خود را بنویسید