واژه «والد» اغلب تصویری کلیشه‌ای از یک الگوی خانوادگی سنتی را به ذهن متبادر می‌کند. در این تصویر ذهنی، «مادر» فردی مهربان، صبور و فداکار و «پدر» شخصیتی قوی، قاطع و حامی مجسم می‌شود. این کلیشه‌ها به ویژه در مناسبت‌های خاص مانند روز مادر و روز پدر برجسته می‌شوند و ناخودآگاه بر برداشت ما از والدین تاثیر می‌گذارند.

با این حال، واقعیت بسیار فراتر از این کلیشه‌هاست. والدین طیف گسترده‌ای از شخصیت‌ها و ویژگی‌ها را در برمی‌گیرند. صرف به دنیا آوردن فرزند، به تنهایی فرد را به یک والد «ایده‌آل» تبدیل نمی‌کند. در دنیای واقعی، والدین می‌توانند افرادی با طیف وسیعی از ویژگی‌های اخلاقی و شخصیتی باشند، از جمله کلاهبرداران، افراد عصبی، و حتی مجرمین. فرآیند تولید مثل، تضمینی برای شکل‌گیری والدینی مسئول و دلسوز نیست.

با نگاهی واقع‌بینانه، مفهوم «والد» را باید به فراتر از کلیشه‌های جنسیتی و خانوادگی گسترش دهیم. والدین کسانی هستند که مسئولیت پرورش و تربیت فرزندان خود را برعهده می‌گیرند، فارغ از اینکه این نقش را به صورت سنتی ایفا کنند یا خیر. آنچه در نهایت اهمیت دارد، کیفیت این مراقبت و هدایت است.

والدین و سایه گذشته: چرا باید به سراغ کودکی خود برویم؟

روان‌درمانی مدرن بر یک اصل متفق است: ریشه‌ی بسیاری از مشکلات ما در تجربیات دوران کودکی نهفته است. پذیرش این موضوع می‌تواند آزاردهنده به نظر برسد. این‌که به ما بگویند کودکی‌مان تأثیری عمیق بر زندگی بزرگسالی ما داشته است، از خلق و خو و شادی ما گرفته تا تمایلات جنسی، میزان اضطراب و عزت نفس‌مان را تحت تاثیر قرار داده، می‌تواند توهین‌آمیز تلقی شود. به ویژه اگر کودکی سختی را پشت سر گذاشته باشیم، بیش از هر چیز می‌خواهیم از آن انرژی تاریک و فرساینده دور شویم و خود را عامل سرنوشت خویش بدانیم، موجوداتی مستقل که بدون محدودیت می‌توانند آینده خود را رقم بزنند. پذیرش این باور که هویت ما تا حد زیادی تحت تأثیر عوامل بیرونی در دوران پیش از تفکر شکل گرفته، و برای رسیدن به بهبودی مجبوریم سفری طولانی و دردناک به جزئیات گذشته داشته باشیم، می‌تواند یأس‌آور باشد.

چرا باید بار دیگر (شاید برای صدمین بار، اما از زاویه‌ای کمی متفاوت) به خودخواهی‌های مادر یا بی‌رحمی‌های پدر فکر کنیم؟ آیا نمی‌توانیم برای همیشه با این شخصیت‌های مزاحم کنار بیاییم؟

واضح است که چرا ممکن است بخواهیم خشم خود را متوجه روان‌درمانی کنیم. آیا این رشته‌ی علمی وسعت و جذابیت دنیا را در نظر نمی‌گیرد؟ آیا نمی‌داند دنیا پر از شگفتی‌های بزرگ و عجیب است؟ آیا بر فراز بیابان استرالیا پرواز نکرده یا در راهروهای باشکوه قصرها و کتابخانه‌های ملی قدم نزده است؟ پس چرا اصرار دارد ما را به گذشته‌ی به‌هم‌ریخته و خفه کننده‌ی دوران کودکی بازگرداند و در آن سرگردان کند؟

قابل درک است. برای رویارویی با گذشته، نیازی به اشتیاق افراطی به خودکاوی یا ترحم به خود یا خشم نسبت به والدینی که صرفاً سعی در انجام بهترین کار را داشته‌اند، نداریم. تنها چیزی که نیاز است، درک خسته و وظیفه‌شناسانه‌ی این واقعیت است که راه اصلی غلبه بر گذشته، مواجهه با آن است. ما باید گذشته را به خاطر نوستالژی به یاد نیاوریم، بلکه به این خاطر که بتوانیم یک‌بار برای همیشه آن را فراموش کنیم. این فرآیند باید یک جن‌گیری باشد، نه ادای احترام.