در پس بسیاری از بیماری‌های روانی، عنصری نهفته است که به تنهایی عامل بدبختی در نظر گرفته نمی‌شود: نفرت از خود. ما ممکن است احساس کنیم که فقط نگران آینده هستیم، قادر به غلبه بر پشیمانی‌ها نیستیم یا در کنار دیگران احساس ناراحتی می‌کنیم، اما در وهله‌ی اول، ممکن است متخصص نفرت از خود باشیم. نفرت از خود باید به عنوان یکی از بزرگترین عوامل بدبختی ما شناخته و مورد مطالعه قرار گیرد، عامل یأس، تنهایی و خودکشی‌های بیشتری نسبت به تقریبا هر رنج دیگری از ذهن آشفته‌ی ما.

نفرت از خود میوه‌ی تلخ تصویری ریشه‌دار از “آنچه که باید باشیم” است. ما از خودمان متنفر هستیم چون در جایی از تکامل خود، ایده‌های انعطاف‌ناپذیری درباره‌ی “آنچه که باید باشیم” را جذب کرده‌ایم: اینکه چه باید به دست می‌آوردیم، چه تعداد اشتباه جایز بوده‌، چه ظاهری باید داشته باشیم، دیگران چه باید درباره‌ی ما بگویند. ما مجموعه‌ای از انتظارات را درون خود حمل می‌کنیم که بی‌رحمانه ما را عذاب می‌دهند و برخی از علائم متعدد نفرت از خود را بر ما تحمیل می‌کنند: ستون فقرات منقبض، بی‌خوابی، اختلالات روده، اشتیاق به دستاوردها و در عین حال ناراحتی از آن‌ها، احساس ترس و در پی بحران‌ها، تمایل به خودکشی.

یکی از دلایلی که نفرت از خود را می‌توان به سختی برطرف کرد، این باور است که نقطه‌ی مقابل و درمان آن چیزی به اسم “عشق به خود” است، باوری که می‌گوید زمانی که یاد بگیریم به وجود خودمان عشق بورزیم، تحسین کنیم، از آن لذت ببریم و آن را گرامی بداریم، سرانجام از نفرت از خود دست خواهیم کشید. این منطقی و به اندازه کافی مهربان به نظر می‌رسد، و ما اغلب به انجام این کار تشویق می‌شویم: دعوت می‌شویم با نگاهی تازه به خود در آینه نگاه کنیم و زیبایی را در ویژگی‌های خود ببینیم؛ تشویق می‌شویم تا قدرت درونی، خلاقیت و نیروی خود و همچنین نقاط قوت خود را جشن بگیریم.

با وجود مهربانی موجود در چنین توصیه‌هایی، نتایج آن‌ها می‌توانند متناقض باشند. با عدم توانایی در یافتن شگفتی‌ای که به تأمل درباره‌ی آن فراخوانده می‌شویم، ممکن است زیر موجی جدید و حتی سهمگین‌تر از نفرت از خود غرق شویم؛ در این صورت، باید شکست در عشق به خود را نیز به فهرست باخت‌هایمان اضافه کنیم. یا شاید فریبده‌ی تحسینی افراطی، از ارتباط با منابع مهم تردید به خود و فروتنی فاصله بگیریم.

درمان نفرت از خود در افزایش عشق به خود نهفته نیست، بلکه در پرورش پذیرش خود است. پذیرش خود نیازمند غلبه بر تک تک نشانه‌های خودانتقادی نیست. این رویکرد با ارزیابی واقع‌بینانه‌ی نقاط قوت و ضعف ما سازگار است. در حالی که پذیرش خود را تمرین می‌کنیم، همچنان می‌توانیم از جنبه‌های مختلف در مورد خودمان غصه بخوریم و به خودمان مشکوک باشیم.

فردی که از خود متنفر است، نه تنها خودش را دوست ندارد، بلکه نمی‌تواند از این بیزاری عبور کند؛ او با کوتاه‌ترین طناب نفرت به آن گره خورده است. هر روز جدید، او باید به سرزنش خود بازگردد: نمی‌تواند همه‌ی کارهای احمقانه‌ای را که انجام داده فراموش کند؛ ظاهر خود را تحمل نمی‌کند؛ نمی‌تواند ایده‌ی این‌که اکنون در کجای مسیر حرفه‌ای‌اش باید باشد را رها کند؛ هرگز حرف‌های بدی را که دیگران درباره‌اش می‌زنند فراموش نمی‌کند.

پشت این تکرار نه تنها خودآزاری، بلکه وابستگی دیوانه‌واری به امکان رسیدن به یک زندگی کامل نهفته است. کمال‌گرایی به عنوان سوخت پنهان نفرت از خود عمل می‌کند. هرچند فردی که از خود متنفر است در ظاهر فردی متواضع به نظر برسد، درون او عذاب می‌کشد چون از رها کردن وابستگی‌اش به بی‌عیب و نقص بودن بالقوه، زیبایی ظاهری، پاکی اخلاقی، بدون خطا بودن و کاملاً موفق بودن در نظر دنیا سر باز می‌زند.

پذیرش خود به سمتی دیگر اشاره می‌کند: با قطعیت آغاز می‌شود که انسان بودن به معنای خطا کردن، شکست خوردن، احمق بودن، داشتن جنبه‌های زشت، اشتباه کردن، پیر شدن، مردن و در این مسیر، هرگز از مضحک‌بودن، بی‌خردی و حماقت دور نبودن است. این‌ها انتقاد به فرد خاصی نیستند و نیازی به سرزنش فردی ندارند؛ بلکه حقایقی درباره‌ی نژاد بشر هستند. فردی که خود را می‌پذیرد، می‌تواند این ایده‌های تلخ را با وقار و سهمی سالم از شوخ‌طبعی بپذیرد – پیچیده‌ترین پاسخی که می‌توان به شکاف بین انتظارات و واقعیت خود داد. افراد خودپذیر از شواهد ضعف‌های خود غافلگیر نمی‌شوند؛ آن‌ها با درک عمیقی از مضحک‌بودن ذاتی خود در دنیا حرکت می‌کنند.

در نهایت، باید ارزش احساسات منفی را با قدرت آن‌ها در زنده نگه‌داشتن ما بسنجیم. با این معیار، قطعا گاهی اوقات برای خودنارضایتی و احساس گناه، برای پشیمانی و مالیخولیا نقشی وجود دارد. اما نفرت عمیق و مصمم از وجود خود، هیچ هدفی را دنبال نمی‌کند.

همه‌ی ما کمی وحشتناک هستیم – این حقیقتِ انسان بودن است – با این حال، هر چقدر این موضوع تاکنون به طرز رقت‌انگیزی ما را مجذوب و درگیر کرده باشد، به تدریج باید برای برآورده کردن هدف واقعی‌مان روی زمین، که حداکثر استفاده برای دیگران به هر شکلی در زمان باقی‌مانده است، این ایده را رها کنیم. نفرت از خود شاید زیربنای گذشته باشد، اما قرار نیست آینده‌ی ما باشد.