در نگاه اول، به نظر میرسد افرادی که به عنوان «پُر دستاورد» شناخته میشوند، به هیچ وجه نمیتوانند مشکلی با نفرت از خود داشته باشند. آنها کسانی هستند که در امتحانات عملکرد فوقالعادهای داشتهاند، مورد تحسین معلمان بودهاند، در بهترین دانشگاهها پذیرفته شدهاند، با افتخارات فارغالتحصیل شدهاند، به دانشکدههای حقوق و پزشکی راه یافتهاند، کسبوکارهای پررونقی راهاندازی کردهاند، در مرفهنشینترین مناطق شهر زندگی میکنند و صبح زود بیدار میشوند تا پیش از جلسات مهم، صبحانهای سالم برای خود تهیه کنند. مطمئناً نمیتوانیم تصور کنیم که این افراد ممکن است از عذاب نفرت به خود رنج ببرند؟
با این حال، به غیر از افرادی که وسواس درونی شدیدی نسبت به خود ندارند، به ندرت کسی به ذهنش خطور میرسد که برای تحت تأثیر قرار دادن و برجسته شدن در جهان، دست به تلاشهای بسیار زیادی بزند.
بسیاری از افراد پُر دستاورد، با وجود همه موفقیتهایشان، نمیتوانند به یک اصل اساسی اعتماد کنند: اینکه بدون هیچ گونه تحسین، توجه یا تمایزی، پذیرفته شدنِ صرفِ وجود آنها کافی است. صرفاً بودن برایشان کافی نیست؛ آنها تنها با تلاش و کوشش دائمی میتوانند حق حیات خود را تضمین کنند. فعالیت جنونآمیز آنها تردید عمیق و خاموش نشدنیشان را نسبت به پذیرفته شدنشان پنهان میکند. تعطیلات برایشان دورهای به شدت سخت است. آنها با دقت فراوان هرگونه زمان آزاد را از برنامههایشان حذف کردهاند و شاید سالها باشد که از یک روز بدون هیچ تعهدی لذت نبردهاند. لحظهای که بیکار میشوند، اضطراب به سراغشان میآید: قرار است چه کار کنند؟ چه چیزی را فراموش کردهاند که انجام دهند؟
هیچ کس نمیتواند منکر شود که ما چه مدیون افراد پُر دستاورد هستیم. آنها کسانی هستند که آسمانخراشها را میسازند، سیارات دوردست را بررسی میکنند، بازار سهام را به رکوردهای جدید میرسانند، کسبوکار راهاندازی میکنند و فیلم و کتاب مینویسند. ما بدون آنها بسیار فقیرتر میبودیم.
اما احترام ما نباید ما را از ارزیابی هزینههایی که شیوه زندگی آنها به دنبال دارد، بازدارد. ثروت ملتها بر روی مشکلات روحی و روانی افراد بنا شده است. افراد پُر دستاورد نه تنها به خاطر استعداد یا خلاقیت، انرژی و مهارت (که بدون شک آنها نیز در این میان وجود دارند) بلکه به دلیل احساس درونیِ کهنهای که میگوید در ذات وجودشان شرمی نهفته است، به عمل کردن واداشته میشوند و از این رو باید خود را در لباسهای موفقیت پنهان کنند تا از خفتِ خودِ واقعیشان فرار کنند.
عاقبت خودویرانگر تلاشهای بیوقفه
جای تعجب نیست که تلاشهای افراد پُر دستاورد اغلب ضد و نقیض به نظر میرسد. شاید به نظر برسد که آنها به دنبال پول، قدرت، شهرت و تمایز هستند، اما اینها صرفاً جایگزینهایی برای هدف بنیادی اما ناشناخته آنهاست: احساس کفایت اساسی. این گسست، رخوت و اندوه عجیبی را توضیح میدهد که ممکن است در برخی از با شکوهترین لحظات پیروزی همراه فرد پُر دستاورد باشد. سرانجام، آنها شرکت را فروختند. بالاخره جایزهی بینالمللی را بردند. اما به احتمال زیاد در روزها و سالهایی که بعد از آن میآیند احساس پوچی خواهند کرد، زیرا با سردرگمی متوجه میشوند که به هر موفقیتی که ممکن بود دست یافتهاند، اما هیچکدام برای آرام کردن درد و بیقراری درونیشان کافی نبوده است.
میتوان اینگونه برداشت کرد که اگر افراد پُر دستاورد در جایی از مسیرشان، به واسطه ورشکستگی غیرمنتظره، رسوایی یا رکود اقتصادی، دچار لغزش و شکست شوند، تقریباً به نوعی خوشبختی رسیدهاند. این پسرفت ممکن است منجر به فروپاشی روانی و دورهای از استراحت شود. در این میان جرقهای از امید وجود دارد، زیرا فرصتی برای درک این موضوع فراهم میشود که تعقیب جنونآمیز موفقیت، پوششی بر وحشت از دوستداشتنی نبودن بوده است، که اکنون فرصتی برای فرو نشاندن آن به روشهای واقعبینانهتر و مؤثرتر وجود دارد. این فرصتی است تا فرد بپذیرد که از ابتدا بازی اشتباهی را انجام داده است و مشکل واقعی هرگز ربطی به کمبود جوایز نداشته است، بلکه کاملاً به اعتقاد سوزانندهای مربوط بوده است که او به این همه جایزه نیاز دارد.
این نشانهی توهم جمعی ماست که اینقدر آمادهایم به افراد پُر دستاورد افتخار کنیم و آنقدر دیر زخم محرکی را که آنها را پیش میراند، تشخیص دهیم. دنیایی با زرق و برق کمتر، اما بسیار شادتر خواهیم داشت، دنیایی که در آن آمادهتر باشیم به غولهای خودشیفتهی موفقیت اطمینان دهیم که آنها از همان ابتدا لایق دوست داشته شدن بودهاند.
دیدگاه خود را بنویسید