در حوزهی روابط عاطفی، با پدیدهی خاصی مواجه هستیم: برخی افراد به شکلی مداوم در دام روابط ناموفق گرفتار میشوند و همواره حس تأسف و همدردی را برمیانگیزند. با وجود تلاشهای خالصانه و نیتهای خیرخواهانهی آنها، به نظر میرسد سرنوشتشان پیوند خوردن با شرکایی ناسازگار و ناکام ماندن در برقراری رابطهای پایدار است. نمونههای متعددی میتوان ذکر کرد: شریکی که به طور پنهانی ازدواج کرده بوده، دیگری که پس از دورهی اولیهی شور و اشتیاق ناپدید شده و سومی که گرفتار اعتیاد به الکل و خشونت بوده است. در مواجهه با چنین الگویی، تمایل طبیعی ما ابراز همدردی با این فرد «بدشانس» است که گویی گرفتار نحسی عجیب و غریبی شده است.
با این حال، بررسی عمیقتر این پدیده نشان میدهد که بدشانسی تنها بخشی از ماجراست و فرایندی ناخودآگاه از «گزینش منفی» نیز در کار است. فرد مذکور صرفاً قربانی برخورد پی در پی با شرکای آزاردهنده و بیاحساس نمیشود، بلکه به طور ناخودآگاه آنها را جذب کرده و به زندگی عاطفی خود راه میدهد. در عین حال، او ناخواسته موانعی برای ورود و ماندگاری افراد دلسوزتر ایجاد میکند. بیشک، این فرد همچنان سزاوار همدردی است، اما نه صرفاً برای مشکلی که به طور ظاهری از آن شکایت دارد.
از منظر عقلانی، در روابط عاطفی خواهان فردی هستیم که با احترام، مهربانی، وفاداری و دلسوزی با ما رفتار کند. با این حال، هر چقدر هم این ویژگیها در تئوری مطلوب به نظر برسند، در واقعیت میتوانند برای برخی افراد اضطرابهای جدی و حتی احساس انزجار ایجاد کنند.
ممکن است اینگونه به نظر برسد که فردی برایمان در رختخواب صبحانه آماده کند، اسمهای مستعار دوستداشتنی برایمان بگذارد، دلتنگیاش را ابراز کند، در سفرهای طولانی کمی اشک بریزد و با محبت، عروسکی برای گذاشتن در چمدانمان هدیه دهد، کاملاً ایدهآل باشد. مطمئناً هیچچیز از این زیباتر نمیتواند وجود داشته باشد – مگر اینکه نسبت به ارزش خودمان دچار تردید باشیم.
برای افرادی که از خود متنفرند، چنین توجهاتی احتمالاً باعث ناراحتی و اضطراب شدید میشود: «چرا به نظر میرسد معشوق ما تصور بسیار بهتری از ما نسبت به خودمان دارد؟ چرا آنها چنین احترام عمیقی برای ما قائلاند، در حالی که تحمل دیدن تصویر خودمان را نداریم؟ چگونه در نگاه آنها اینقدر قهرمانگونه جلوه میکنیم، در حالی که از نظر خودمان نفرتانگیز هستیم؟ چرا ما را زیبا، مهربان، باهوش و دلسوز خطاب میکنند، در حالی که احساس میکنیم هیچکدام از این ویژگیها را نداریم؟» نهایتا، با همان تحقیر و تمسخر آمیزهای که نثار چاپلوسان دروغین میکنیم، با این محبتها نیز روبرو میشویم. دریافت هدایایی که مطمئن هستیم لایقشان نیستیم، باعث انزجار ما میشود.
شاید برای فرار از این نوع تهوع است که به آغوش افرادی پناه میبریم که بیرحمیشان نسبت به ما تضمینشده است. آنها با ورود ما به اتاق خوشحال نمیشوند، به کودکی یا اتفاقات روز ما علاقهای ندارند، تمایل خاصی به همخوابگی با ما نشان نمیدهند، با دیگران لاس میزنند و هیچ تضمینی برای دوام رابطه تا فردا نمیدهند. چنین رفتاری وحشتناک به نظر میرسد و تا حدودی هم همینطور است، اما تحمل این بیمهری ممکن است بسیار کمتر از غرق شدن در محبتی باشد که مطمئن هستیم هرگز به دست نیاوردهایم. حداقل، این بدجنسی آشکار با ارزیابیای که از خودمان داریم مطابقت دارد.
با وجود ادعاهای ما، تقریباً همیشه انبوهی از شرکای بالقوهی عاطفی وجود دارند که آمادهی رفتار محبتآمیز با ما هستند؛ اما مشکل اینجاست که بدون آگاهی از این فرایند، احتمالاً در رد کردن و کنار گذاشتن آنها با برچسبهایی مانند «خستهکننده» یا «غیرجذاب» به متخصصی تمام عیار تبدیل شدهایم. در واقع منظور ما از این واژگان این است: افرادی که تمایلی به قضاوت بد ما به اندازهی خودمان ندارند، یا احتمالاً باعث رنج ما نمیشوند، در حالی که ما نیاز به چنین رنجی داریم تا احساس کنیم توجهی در خور شأن خود دریافت میکنیم.
در حقیقت، این افراد مهربان عموماً از بیمزه بودن یا کمهوشی فاصلهی زیادی دارند. آنها در ما چیزی را دیدهاند که خودمان هنوز متوجه آن نشدهایم: اینکه ما وحشتناک نیستیم و در زیر پوستهی دفاعیمان، همچنان مهربان، دوستداشتنی و ارزشمند باقی ماندهایم. این مشاهدهگران تنها به این دلیل ما را میترسانند که با مهربانیشان، یکی از ستونهای بنیادین روان ما را به چالش میکشند: این باور که سزاوار تنبیه هستیم. زمانی که بتوانیم بپذیریم که با وجود تمام نقصهای بسیار (اما کاملاً طبیعی) خود، لیاقت تحقیر و سرخوردگی دائمی را نداریم، آنگاه خواهیم دید که بسیاری از این عاشقان مهربان در انتظار ما هستند و بسیار راحتتر میتوانیم آنها را به دایرهی عاطفی خود راه دهیم.
دیدگاه خود را بنویسید