در نگاه اول، برخی افراد از سطح تحسین‌برانگیز انگیزه، دقت و پشتکار برخوردار به نظر می‌رسند. این افراد سحرخیز هستند، به ندرت مرخصی می‌گیرند و همواره برای انجام وظایف خود زمان بیشتری را صرف می‌کنند. مدیران آن‌ها تحت تأثیر عملکرد درخشان این افراد قرار دارند و شاهد ارتقاء‌های پی در پی آن‌ها هستند. چنین افرادی از دوران تحصیل ابتدایی همواره نمرات عالی کسب کرده‌اند، هرگز قرار ملاقاتی را از دست نداده و خروجی کارشان همواره بی‌نقص و باکیفیت بالا بوده است.

تمایل داریم چنین افرادی را دارای «استانداردهای بالا» توصیف کنیم و حتی ممکن است به آن‌ها لقب «کمال‌گرا» اعطا کنیم. اما طرح پرسشی در این زمینه چندان بی‌مورد به نظر نمی‌رسد. در دنیایی آشفته و بی‌دقت، چرا باید نسبت به تعهد بیش از حد به کمال شکایت کنیم؟ مگر وسواس به دقت بالا می‌تواند به طور ذاتی امری منفی باشد؟ پس نقصان کمال‌گرایی در چیست؟

نگرانی اصلی در این زمینه نه بر روی خروجی کاری کمال‌گرا (که در نهایت گیرندگان آن از نتایج باکیفیت بهره‌مند می‌شوند) بلکه بر وضعیت روحی او متمرکز است. ریشه کمال‌گرایی عمدتاً در عشق به کمال ذاتی نهفته نیست. این ویژگی ریشه در احساس ناخوشایند و عمیق «هرگز به اندازه کافی خوب نبودن» دارد. زمینه‌ساز این احساس، نفرت از خود است که از خاطرات تأیید نشدن یا نادیده گرفته شدن در دوران کودکی توسط افرادی که باید حامی و قدردان ما می‌بوده‌اند، نشأت می‌گیرد.

کمال‌گرایی: فرار از احساس بی‌ارزش بودن

حس بی‌ارزش بودن، کسالت‌آور بودن، معیوب بودن، ناامیدکننده بودن، سربار بودن و آزاردهنده بودن، احساسات اولیه‌ای هستند که ما را به کمال‌گرایی سوق می‌دهند. فشار وحشتناک این احساسات بر روان ما چنان قدرتمند است که حاضر به هر کاری برای رهایی از آن‌ها می‌شویم. کار کردن در تمام ساعات روز، چاپلوسی برای جلب نظر افراد قدرتمند، انجام دو برابر کاری که از دیگران انتظار می‌رود، این‌ها ابزارهایی هستند که برای پاک کردن حس بی‌ارزشی ظاهری خود به کار می‌گیریم.

یک بخش از ذهن ما به بخش دیگر قول می‌دهد که با تکمیل چالش بعدی، سرانجام آرامش فرا می‌رسد. می‌توانیم با مهارت وانمود کنیم که جاه‌طلبی‌هایمان منطقی هستند، اما کار ما ابعاد سیزیفی دارد: به محض رساندن صخره کارمان به بالای تپه، دوباره پایین می‌غلتد. هرگز نقطه‌ی پایانی یا احساس پایدارِ تکمیل وجود نخواهد داشت. در حقیقت، ما به جای تحت تأثیر محرک بودن، بیمار هستیم.

اصلاً به دنبال کار بی‌نقص نیستیم. ما در تلاشیم از احساس آدم‌های وحشتناک بودن فرار کنیم و کار صرفاً وسیله‌ای‌ست که از طریق آن می‌کوشیم در نظر خودمان قابل تحمل شویم. اما از آنجایی که مشکل ما با کار شروع نشده، کار هرگز نمی‌تواند راه‌حل باشد.

هدف واقعی ما، بر خلاف تصورمان، تبدیل شدن به کارمند یا حرفه‌ای ایده‌آل نیست، بلکه احساس پذیرفته شدن است. اما مسئولیت احساس پذیرفته شدن را نمی‌توان به مدیران، مشتریان یا سیستم سرمایه‌داریِ دائماً طلبکار واگذار کرد. آن‌ها هرگز باعث آرامش ما نخواهند شد، چرا که ماهیت کارشان – بدون هیچ نیت شومی – همیشه طلبِ بیشتر است.

باید درکمان را نسبت به منشأ انگیزه‌هایمان تغییر دهیم. ما به‌طور غیرطبیعی به کار بی‌نقص علاقه‌مند نیستیم، بلکه تحت فشار شدید این تصور غلط هستیم که آدم‌های وحشتناکی هستیم – مشکلی که با سخت‌تر کار کردن نمی‌توان آن را حل کرد.

کمال‌گرایی: رها شدن از نیاز به اثبات خود

باید به خودمان اجازه دهیم تصور کنیم که از همان ابتدا سزاوار پذیرفته شدن بوده‌ایم و اینکه در ذهن ما، این موضوع نمی‌تواند برای همیشه تقصیر ما باشد. ثابت کردن حق حیات بر عهده‌ی ما نیست. این انتظار زیادی از خودمان است که در ازای هر گزارشی که تحویل می‌دهیم، هر آزمونی که باید قبول شویم، هر مشتری‌ای که باید به او خدمات ارائه کنیم، انگار در یک همه‌پرسی برای مشروعیت وجودمان شرکت کنیم.

خوب کار کردن هدف ستودنی‌ای‌ست، اما زمانی که به پوششی برای آرزوی پنهانی جبران کمبود محبت اولیه‌ی ما تبدیل شود، به نشانه‌ای از آشفتگی ذهنی بدل می‌شود. باید بتوانیم دوران تنبلی را تحمل کنیم، نه به این خاطر که ذاتاً بی‌کاره‌ایم، بلکه به این دلیل که نشان می‌دهد با خودمان مهربان‌تر صحبت کرده‌ایم و به درستی از کسانی که در ابتدای راه نمی‌توانستند ما را بدون انبوهی از جوایز و افتخارات بپذیرند، عصبانی هستیم.