در حالی که تأثیر مخرب دوران کودکی سخت بر افراد به طور گسترده مورد بحث قرار می گیرد، گاهی اوقات جنبه ی مهم و قابل توجه ی مقابل آن نادیده گرفته می شود: در خانواده های پرورش دهنده عاطفه چه اتفاقی می افتد؟ به درستی دوست داشته شدن و مورد مراقبت قرار گرفتن به چه معناست و افرادی که چنین تجربه ای داشته اند چگونه مسیر متفاوتی را در زندگی طی می کنند؟
در طول یک دوره ی کودکی سرشار از محبت و عشق، می توان انتظار وقوع برخی از موارد زیر را داشت:
- توجه محوری در بدو تولد: در ماه ها و روزهای اولیه، کودک دوست داشتنی در کانون توجه دنیای والدین قرار می گیرد. برای مدتی، او محور همه چیز است. زمانی که برای شیر گریه می کند، اطرافیان به سرعت پاسخگو هستند؛ اولین لبخند او موجبات شگفتی و خوشحالی می شود؛ و هنگامی که حرفی برای گفتن دارد، با دقت به او گوش داده می شود. چنین تمرکزی به معنای پرورش خودخواهی بی حد و حصر نیست؛ بلکه تنها زمانی می توانیم به درستی فروتن شویم و از دیگران مراقبت کنیم که طعم قدرت مطلق را در اوایل زندگی تجربه کرده باشیم. در واقع، تجربه ی کامل خودمحوری کودکانه، زیربنای فداکاری بزرگسال آینده است.
- احساس رضایت والدین صرفا به دلیل وجود کودک: در یک دوران کودکی سرشار از عشق، فرزندان می توانند انتظار داشته باشند که صرفاً به خاطر وجودشان، احساس رضایت و خشنودی را در والدین خود ایجاد کنند - نه به خاطر کارهایی که انجام می دهند. آنها نیروی کامل لذت اولیه والدین را تجربه می کنند، به طوری که ورودشان به زندگی والدین، اقدامی بسیار مورد انتظار و کاملاً مثبت تلقی می شود. این برداشت از طریق کوچکترین لحظات روزمره شکل می گیرد: درخشش چشمان والدین با ورود کودک به اتاق، بوسه های گرم در صبح و عصر، نصب تصاویر کودک بر روی یخچال، توجه به دغدغه های او و به یاد سپردن شادی هایش.
با در نظر گرفتن این موارد، کودک اعتماد به نفس اساسی نسبت به خود و حق وجود پیدا می کند. او احساس حقارت و ترس نخواهد کرد. نیازی به عذرخواهی بابت خواسته هایش یا محدود کردن ابراز تمایلات خود نخواهد داشت. در دام افراد سادیستیک یا بی ملاحظه گرفتار نخواهد شد زیرا می داند چگونه به سرعت از روابط بد خارج شود. بدون هیچ گونه احساس خودبزرگ بینی، او باور خواهد کرد که جایگاهی در دنیا دارد - و اگر اوضاع به طور جدی خراب شود، می داند که چگونه با دلسوزی و تحمل لازم، طرف خود را در برابر سرنوشت بگیرد.
در یک دوران کودکی سرشار از محبت، فرزندان از تفاسیر دلسوزانه ی رفتار و انگیزه های خود بهره مند می شوند. اگر چیزی در آشپزخانه بریزد، او یک "احمق دست و پا چلفتی" نیست، بلکه ریختن چیزها از آن نوع بسته های جدید آسان است. زمانی که تمایلی به اشتراک گذاشتن اسباب بازی هایش با کودک دیگری ندارد، یک "شیطون خودخواه" نیست، بلکه او دلبستگی مشروع خود را به وسایلش ابراز می کند، تفاوتی با تجربه ای که یک فرد بزرگسال از واگذاری اجباری ماشین یا همسرش به یک غریبه ی تصادفی خواهد داشت، ندارد. والدین دلسوز می دانند که نباید کودک را به عنوان شخصیت منفی حوادثی که پیش می آید، معرفی کنند.
یک والد دلسوز می داند که مقداری از رفتارهای دست و پاگیر به بخشی از هر زندگی تعلق دارد و او به خاطر لغزش ها یا عصبانیت های مقطعی و خستگی های موقتی، کودک را شرمگین نمی کند. والدین با اطمینان می دانند که فصول شادتر باز خواهند گشت و کودک نمی تواند احساس واقعی داشته باشد مگر اینکه فرصت های زیادی برای ابراز خشم کامل و ناامیدی اش از شرایط، از جمله مدرسه، خواهر و برادرها، پایان فیلم ها، زمان خواب و بسیاری از اشتباهات والدین گاه به غایت آزاردهنده اش، به او داده شود.
یک والد دلسوز به کودک این حس را القا می کند که او توانایی کشف های جالب و ایده های خاص خودش را دارد. به جای اینکه با عجله به پارک بروند، گویی قرار غیرقابل تغییری با تاب و سرسره دارند، والدین به خود اجازه می دهند که توسط کنجکاوی کودک از مسیر اصلی منحرف شوند. شاید یک دیوار آجری مسحورکننده وجود داشته باشد که نیاز به بررسی و لمس شدن دارد، با انواع آجرهای کمی متفاوت، برخی از آنها بسیار صاف به نظر می رسند، برخی دیگر بسیار خشن تر هستند - و یکی دو تا از آنها تکه های خزه ای شگفت آور نرم را در خود جای داده اند.
شاید یک گل کوچک بسیار زیبا در کنار دیوار وجود داشته باشد که خواستار سروده شدن آهنگی در وصفش باشد.
ممکن است گودالی وجود داشته باشد که از کودک درخواست عبور و چلپ چلپ کردن در آن یا پراکنده کردن برگ های کوچک روی سطح نقره ای جذابش را داشته باشد. شاید حلزونی در حال حرکت بر روی سنگفرش، کل بعد از ظهر را به سمتی جدید هدایت کند، زیرا باید به طور کامل در مورد این موجود بحث شود، تحقیق شود و شاید حتی روی یک برگ به خانه در باغ آورده شود. چارلز داروین یا الکساندر فون هومبولت مطمئناً در سفرهای اکتشافی دور و درازشان با هیجانانگیزتر از این روبرو نشدهاند.
در یک دوران کودکی سرشار از محبت، فرزندان تشویق نمی شوند تا والدین یا مراقب خود را بیش از حد برای اعتماد به نفس خود تحسین کنند. بزرگسالان ممکن است چند نقطه قوت داشته باشند، اما کودک به آرامی متوجه می شود که آنها فقط انسان هستند، با تمام مفهومی که این کلمه در بردارد. گاهی اوقات آنها احمق هستند، گاهی اوقات تنبل هستند، ممکن است بعد از شام برای شکلات طمعه داشته باشند و به برنامه های تلویزیونی ابلهانه اعتیاد پیدا کنند. از طریق آشنایی نزدیک با چنین نقص هایی، کودک می تواند به مرور از بزرگسال فراتر رود و احساس کند که می تواند در کنار او در قلمرو بزرگسالان قرار گیرد. کودک همچنین می تواند با ضعف های خودش کنار بیاید، زیرا اگر بزرگسالی که او بیشتر از همه احترام می گذارد، بی نقص نیست، پس نقص های خودش نیز بدون شرمندگی پذیرفته و با آنها روبرو شود. انسان می تواند لغزش کند، احمق باشد و همچنان به اندازه کافی شایسته باشد.
اگر این مواد تشکیل دهنده عاطفی در طول تربیت منتقل شوند، پس می توان در آینده بزرگسالی بر روی دریافت کننده آنها برای موارد زیر حساب کرد:
- راستگویی در مورد نیازهای خود
- همدردی با اشتباهات خود
- آمادگی برای فرار از چنگ افراد نامهربان
- توانایی دوست داشتن دیگران
- و از همه مهمتر، آزادی برای جلب دلسوزی به خود برای زندگی نه چندان کامل اما همیشه کافی خودشان.
دیدگاه خود را بنویسید