در راستای درک ماهیت نفرت از خود، بررسی زیرگروهی از افراد که به نظر از تمام جنبه‌های وجود و کردار خویش راضی و خرسند هستند، مفید خواهد بود. این افراد اعتماد به نفس و غروری سرشار از خودبزرگ‌بینی را به نمایش می‌گذارند، حتی اگر مبنای این رضایت مفرط از خود همواره آشکار نباشد. آن‌ها در مکالمات سلطه‌گر بوده، با قامتی برافراشته راه می‌روند و با رفتاری که گویی اعلام حضور می‌کنند، برتری خود را به دیگران القا می‌نمایند. بدیهی است که شنوندگان خوبی نیستند؛ داستان‌ها و مشکلات شما به طور طبیعی در سایه زندگی به زعم خود باشکوه و جذاب آن‌ها قرار می‌گیرد و به حاشیه رانده می‌شود.

در صورتی که کوچکترین بی‌احترامی‌ای نسبت به آن‌ها صورت گیرد (به عنوان مثال در رستوران یا فروشگاه)، بی‌درنگ برای اصلاح آن اقدام می‌کنند. ممکن است با عصبانیت روی میز کانتر چک‌ین پرواز بیزینس کوبیده و یا از گارسونی که شاید سس اشتباهی آورده، با لحنی تند بپرسند که آیا می‌داند با چه کسی طرف است. افرادی با شخصیت آرام‌تر تنها می‌توانند نظاره‌گر این رفتارها باشند؛ ترکیبی از حسادت، تحسین و اندکی وحشت در آن‌ها شکل می‌گیرد و با خود می‌اندیشند که چگونه چنین شخصیت‌هایی توانسته‌اند تا این حد به خود ایمان داشته باشند.

با این حال، پاسخ این پرسش آن چیزی نیست که انتظار داریم. اگرچه نفرت از خود می‌تواند منجر به کاهش اعتماد به نفس شود، اما در الگوی رفتاری‌ای که ما آن را خودبزرگ‌بینی می‌نامیم، سطوح بسیار بالاتری از نفرت از خود در جریان است. فردی که بر لزوم گوش دادن همگان به سخنانش اصرار می‌ورزد، مخالفت را برنمی‌تابد و همواره خود را مهم‌ترین فرد حاضر در جمع می‌داند، از دردی عمیق‌تر از عزت نفس پایین رنج می‌برد. احترام افراطی به خود، نتیجه عشق بی‌حد و حصر به خویش نیست، بلکه گلی است بیمارگونه که از باتلاق ذهنی ترسیده و مملو از تردید به خود روییده است.

ریشه‌های خودبزرگ‌بینی در کودکی

در دوران کودکی فرد خودبزرگ‌بین، می‌توان انتظار آشفتگی‌ای از احساسات را مشاهده کرد. این افراد نگون‌بخت احتمالا از سوی والدینی مورد توجه و تشویق اغراق‌آمیز قرار گرفته‌اند، اما در عین حال، این والدین رفتاری غیرقابل پیش‌بینی و کم‌توجه داشته‌اند.

ممکن است والدین به فرزند خود گفته باشند که استعداد خارق‌العاده‌ای دارد و برای رسیدن به افتخار و موفقیت بی‌نظیر خلق شده است، اما در عین حال هیچ کمکی برای درک چرایی و چگونگی تحقق این سرنوشت به او نرسانده‌اند. شاید این والدین خانه را ترک کرده‌اند یا زمان زیادی را در افسردگی به سر برده‌اند و بیشتر به افراد دیگر توجه داشته‌اند. پیام ظاهری این رفتارها این بوده که کودک یک نابغه است، اما چرا در چنین شرایطی والدین هرگز به حرف‌های او به درستی گوش نمی‌دهند، با واقعیت زندگی‌اش همدردی نمی‌کنند و در برابر سختی‌های دوران رشدش صبور نیستند؟

کودک در نقشی طلایی رها شده که هرگز به درستی نفهمیده چرا به او داده شده و چگونه باید از پس ایفای آن بربیاید.

اکنون فرد خودبزرگ‌بین با چنان شدت و حدتی بر خاص بودن خود پافشاری می‌کند که گویی در اعماق وجودش از رویارویی با حقیقتی ترسناک در هراس است: اینکه او ممکن است صرفا فردی معمولی باشد، در اوایل زندگی در واقع مورد بی‌مهری قرار گرفته باشد، با وجود بزرگ جلوه داده شدن، در نهایت تنها و بی‌سرپرست بوده است.

داشتن رابطه‌ای سالم با خود مستلزم آن است که با وقار و متانت، واقعیات چالش‌برانگیز خاصی را بپذیریم: اینکه ممکن است حرف اشتباهی زده باشیم، به آن اندازه که فکر می‌کردیم خوب نیستیم، و هنوز چیزهای زیادی برای یادگیری وجود دارد. با داشتن میزان کافی از خودباوری، می‌توانیم بدون فروپاشی چنین ضربه‌هایی را تحمل کنیم. از گرمای درونی کافی برای تحمل بادهای تیز تردید برخورداریم. خودمان را به اندازه کافی دوست داریم که همیشه نیاز نداشته باشیم حق با ما باشد؛ از کسی که هستیم به اندازه کافی راضی هستیم که نیازی نباشد بر خاص بودن خود پافشاری کنیم.

رنج پنهان پشتِ خودبزرگ‌بینی

افراد خودبزرگ‌بین از چنین تجربه‌ی گرانبهایی محروم‌اند. تنها یک میلی‌متر آن‌طرف‌تر از داربست پرطمطراق اعتماد به نفس‌شان، چشم‌اندازی ویرانگر و بی‌رحمانه از پوچی مطلق قرار دارد. هیچ‌کس هرگز به اندازه‌ی کافی مهربان نبوده که به آن‌ها اجازه دهد شکست بخورند و همچنان مورد حمایت قرار بگیرند، تا حرف‌های احمقانه بزنند و هنوز دوست داشته شوند. عجیب نیست که این‌گونه با صدای بلند حرف می‌زنند و حتی نمی‌توانند کوچک‌ترین لحظه‌ی تحقیر را تحمل کنند. پذیرش این واقعیت که فرد ممکن است کمی احمق باشد، کسی که اکثر مردم چندان به او فکر نمی‌کنند و با مرگش خللی در نظم جهان ایجاد نمی‌شود، نیازمند خوددوستی زیادی است. دانستن چگونگی معمولی بودن، نشانه‌ی برخورداری از امتیاز روان‌شناختی عظیمی است.

مایه تاسف در مورد افراد خودبزرگ‌بین آن است که بیماری‌شان باعث می‌شود دیگران کمتر احتمال دهد که برای عرضه‌ی محبتی که نیاز دارند، پیشقدم شوند. آخرین چیزی که به نظر می‌رسد فرد بیش‌ازحد اعتماد به نفس به آن نیاز داشته باشد، اطمینان خاطر است. میزان قابل توجهی از قوه‌ی تخیل لازم است تا تشخیص دهیم که زیر چهره‌ی برافروخته، خشمگین و پرخاش مشتری‌ای که داد می‌زند، ممکن است کودکی ترسیده پنهان باشد که از مواجهه با یادآوری دیگری از بی‌اهمیت بودنش، به شدت هراس دارد. برای حدس زدن دردی که در زیر لاف‌زنی‌ها جریان دارد، نیازمند تکامل اخلاقی بالایی هستیم. بیمارانی که وضعیت بسیار وخیمی دارند، همیشه خوشایندترین بیماران نمی‌شوند؛ با این حال، کمک چیزی است که آن‌ها به شدت به آن نیاز دارند و در عین حال، در اطمینان یافتن از دریافت نکردنش، بی‌نهایت ماهر هستند.

تا جایی که بتوانیم، باید ادا و اطوارهای سطحی افراد خودبزرگ‌بین را نادیده بگیریم. باید مانند پدر و مادری مهربان رفتار کنیم که می‌دانند عصبانیت و پرخاشگری فرزندشان ناشی از ترس است نه بدجنسی، و اینکه ادعاهای نفرت از ما، تنها درخواست‌های پنهانی برای رهایی از درد نیاز شدید به ماست. زمانی به مهربانی حقیقی دست پیدا کرده‌ایم که بتوانیم با اطمینان بیشتری، به آن کودک کوچک عصبانی، گمگشته، اشک‌ریزان، نادیده گرفته شده و آسیب‌پذیری فکر کنیم که زیر غرغرهای ناخوشایند بزرگسال پرخاشگر و بیش‌ازحد اعتماد به نفس، پنهان شده است.