تحمل انتقاد هرگز خوشایند نیست. خواندن مطلبی ناخوشایند درباره‌ی خود، دریافت بازخورد تند در مورد پروژه‌ای که انجام داده‌ایم یا شنیدن شایعه‌پراکنی و بدگویی همکاران یا غریبه‌ها، قطعا روز خوبی را برایمان رقم نمی‌زند.

با این حال، میزان تأثیرگذاری انتقاد بر ما، به جنبه‌ای از روانشناسی فردی بستگی دارد که مستقل از نوع انتقادی است که با آن روبرو می‌شویم. اینکه در برابرِ نظرات منفی چقدر خم به ابرو می‌آوریم یا اینکه یک حرفِ ناخوشایند و حمله‌ای مغرضانه تا چه اندازه عذابمان می‌دهد، به احساس ما نسبت به خودمان بستگی دارد. زمانی که درونمان سرشار از عشق به خویشتن است، انتقاد هرگز چیزی فراتر از یک غرغرِ آزاردهنده نخواهد بود. می‌توانیم تا زمان شام – یا حداقل تا پایان هفته – بر آن غلبه کنیم. با شوخ‌طبعی نسبی می‌توانیم بپذیریم که همه ما را دوست ندارند، همه‌ی کارهایمان بی‌نقص نیستند و شاید یک یا دو دشمن قسم‌خورده داشته باشیم که ترجیح می‌دهند مرده باشیم، در حالی که اکثر مردم به راحتی ما را تحمل می‌کنند. تردیدِ چند نفر نباید باعث تعجب یا ترس ما شود.

اما برای افراد آسیب‌پذیرتر، چاره‌ای جز تجربه کردنِ انتقاد به عنوان حمله‌ای به حق حیاتشان وجود ندارد. ما نمی‌شنویم که به خاطر بخشی از کارمان مورد سرزنش ملایمی قرار گرفته‌ایم؛ بلکه احساس می‌کنیم به ما گفته می‌شود که محو شویم. گمان نمی‌کنیم فقط یک یا دو نفر ما را مسخره می‌کنند، بلکه کل دنیا فقط به مضحکه بودن ما فکر می‌کند. هرگز از این ارزیابی منفی عبور نخواهیم کرد و نفرت هرگز پایان نخواهد یافت.

وقتی انتقاد از بیرون ویران‌کننده می‌شود

اگر انتقاد بیرونی برای‌مان ویران‌کننده است، به این دلیل است که به راحتی با شکلی بسیار تندتر و پرخاشگرتر از انتقادی که مدت‌ها درون ما وجود داشته، همدست می‌شود. ما از پیش با تحمل صدای درونی که مدام می‌گوید بی‌ارزش، زشت و فریبکار هستیم، دست و پنجه نرم می‌کنیم؛ آنقدر که دیگر جایی برای پذیرشِ یادآورهای دیگری از ذات گناهکارمان باقی نمی‌ماند. کلید انتقادِ حال، خود را در قفل نفرتی دیرینه جا می‌دهد و سیل‌ابی مهارنشدنی از نفرت به خود را رها می‌کند.

برای کم کردن بار روی دوش خود، باید به یاد بیاوریم که در مواجهه با انتقاد، استثنائا ضعیف نیستیم؛ احتمالا دوران کودکی بسیار بدتری نسبت به اکثر افراد داشته‌ایم. به احتمال زیاد، زمانی تحقیر و شرمسار شده‌ایم بدون آنکه آرامش و اطمینان خاطر پیدا کنیم، و به همین دلیل است که اکنون انتقادهای امروزی را بسیار به دل می‌گیریم. نمی‌دانیم چگونه از خود در برابر دشمنان دفاع کنیم، چون هرگز نتوانسته‌ایم پاسخ‌های آماده‌ای برای اینکه چرا ممکن است فردی قابل قبول و خوب باشیم، بسازیم. ما از پیش خودمان را به مراتب بیشتر از بدترین دشمنان‌مان، نفرت داریم. بخشی از وجود ما با آسیب‌پذیریِ کودکی که با انزجاری در مقیاسی که نمی‌توانست مهارش کند روبه‌رو بوده، به چالش‌های بزرگسالی پاسخ می‌دهد. چالشِ حال به فاجعه‌ای می‌ماند، زیرا فاجعه همان چیزی است که زمانی تحمل کرده‌ایم.

شاید به راحتی نتوانیم احساس ناخوشایندمان نسبت به انتقاد را از بین ببریم، اما حداقل می‌توانیم جهت‌گیری این احساس ناخوشایند را تغییر دهیم. لزومی ندارد آن را نشانه‌ی این بدانیم که در حال حاضر فردی وحشتناک هستیم، بلکه گواه آن است که مدت‌ها پیش، از محبتی که برای وفادار و بخشنده ماندن در کنار خودمان نیاز داشتیم، محروم شدیم.