یکی از موانع اصلی در مدیریت بیماریهای روانی، باور نادرست به الزام سلامت کامل در تمامی شرایط است. این طرز تفکر باعث میشود به دلیل به تعویق انداختن پذیرش و مواجهه با بیماری، بیش از حد در رنج باشیم.
سالها میتوانیم بهشکلی ماهرانه علائم بیماری را پنهان کنیم و در جوامعی که نسبت به سلامت روان حساسیت کمتری دارند، تصویری عادی از خود به نمایش بگذاریم. ممکن است به ظواهر موفقیتآمیز مانند روابط عاطفی، شغل مناسب، تشکیل خانواده و جایگاه اجتماعی دست پیدا کنیم، در حالی که کسی متوجه نشانههای بیماری در وجود ما نشود. شاید برنامهی روزانهی خود را آنقدر با فعالیتهای مختلف انباشته کنیم که فرصتی برای رسیدگی به دردهای درونی نداشته باشیم. با تکیه بر اهمیت اغراقآمیز مشغلهی زیاد، از کار دشوار اما ضروریِ «آرامش» و مواجههی مستقیم با ذهن و غمهای پیچیدهاش فرار میکنیم.
با افزایش فشارها، ممکن است به مجموعهای از بیماریهای جسمی مبهم دچار شویم که جامعهی پزشکی را به چالش بکشد. همچنین، ممکن است به نوعی جهانبینی توهمآلود مبتلا شویم که دشمنان را با ایدئولوژیهای سیاسی و اقتصادی مرتبط میداند و نه با عوامل روانشناختی درونی.
شاید تا میانسالی طول بکشد تا مشکلات با وضوح کامل بروز پیدا کنند. در چنین شرایطی، ممکن است اطرافیان با سختی و ناراحتی روبرو شوند. شاید توانایی برخواستن از خواب را نداشته باشیم، جملهی خاصی را به تکرار بیان کنیم، در نیمههای روز همچنان لباس راحتی به تن داشته باشیم یا در ساعات اولیهی بامداد کاملاً بیدار و هوشیار باشیم. در موارد دیگر، ممکن است در موقعیتهای نامناسب دچار عاطفه شدید شویم یا با خشم بر سر افرادی که همواره روی رفتار آرام ما حساب کردهاند، فریاد بزنیم.
عاقلتر از همیشه در لباس جنون
ناظران مهربان میگویند دچار «افت روحی»، «حملهی عصبی» یا «فروپاشی» شدهایم. افراد کمتحملتر حکم به «دیوانگی» ما میدهند. حقیقت این است که شاید اکنون بیش از هر زمان دیگری به عقل سلیم نزدیک باشیم. صرفاً آگاهی درست از خود میتواند ما را مجبور به عبور از دری کند که ظاهرش جنون است. فروپاشیِ به درستی مدیریتشده، میتواند مقدمهی یک جهش اساسی باشد.
برای بازسازی زندگی بر بستر محکمتر، شاید مجبور شویم با انبوهی از مسائلِ بهدرستی حلنشده از ابتدای زندگی روبرو شویم: احساس بیارزشی حلناشده، خشم از مراقب بیتوجه، و وحشت پیرامون تمایلات جنسی خود.
در بحران، شانس بهبودی ما تا حد زیادی به رابطهی درست با بیماریمان بستگی دارد؛ نگرشی نسبتاً بیهراس از پریشانی و در عین حال، دوری از وسواس به نظر رسیدنِ همیشگیِ «عادی». در این مسیر، اگر تصاویری که از بیماری روانی داریم صرفاً بر ترحمانگیز بودنِ آن محدود نشوند، به ما کمک شایانی خواهد کرد. اگر بتوانیم به تصاویری متوسل شویم که ماهیت همگانی و عزتمندِ وضعیتِ خود را برجسته کنند، مجبور نخواهیم بود به خاطر ناخوشیِ اضافه بر همهی مسائل، از خود متنفر باشیم و خود را بترسانیم.
اگر به جای تصاویری شبیهی «دوزخ دانی»ِ گویا (نقاش اسپانیایی) از جنون، تصاویری از زن و مردانی شبیهی شما و من داشته باشیم که روی کاناپه نشستهاند، میتوانند حقارت درونی خود را با ویژگیهای دیگرِ میانهروتر و دلنشینتر تلفیق کنند – به نحوی که با وجود تشنجهای وحشتناک، حواسپرتی، پیشبینیهای فاجعهآمیز و حس ناامیدی، همچنان کاملاً انسانی باقی بمانیم.
معماری برای شفای روح
ای کاش مکانهایی که در بیماری به رفتن به آنها تشویق میشویم، از ارزش معماری برخوردار بودند. معماریای که تلقیحي از سازگاری بیماری با ظرافت القا کند. با بررسی مشکلات روانی نه تنها خود را از انسانیت جدا نمیکنیم، بلکه به نوعی با ابعاد عمیقتر و غنیتری از آن دست مییابیم.
بهترین بستر فلسفی برای رویارویی با ناخوشیهای ذهنی، نگرشی است که انسان را ذاتا دچار نقص میداند، نه سهواً. فلسفهای که مفهومِ کمالیابی را رد میکند و در عوض، غمها و اشتباهات، لغزشها و حماقتهای ما را به اندازهی پیروزیها و هوشمندیمان، بخشی از وجودمان میپذیرد.
آئین ذن بودایی ژاپن جسورانه چنین تفکری را بیان میکند. با اعلام اینکه ذات زندگی رنج است و با تکریم همهی نواقص و تیرگیها در هنرهای تجسمی – و در نتیجه در روانشناسیاش – مانند غروبهای بارانی پاییزی، غم، سقفهای پوشیده از خزه، دیوارکوبهای چوبی لکدار، اشک و البته، به شکلی مشهور، قطعات سفال کج و ناهموار.
کاسه چای، قرن هفدهم; در مجموعه موزه Rijksmuseum، آمستردام. زندگی اساساً بد شکل و ناقص است، اما همچنان باوقار و برازنده است.
معماری برای شفای روح و پذیرش رنج
ای کاش مکانهایی که در بیماری به رفتن به آنها تشویق میشویم، از ارزش معماری برخوردار بودند. معماریای که تلویحي از سازگاری بیماری با ظرافت القا کند. با بررسی مشکلات روانی نه تنها خود را از انسانیت جدا نمیکنیم، بلکه به نوعی با ابعاد عمیقتر و غنیتری از آن دست مییابیم.
بهترین بستر فلسفی برای رویارویی با ناخوشیهای ذهنی، نگرشی است که انسان را ذاتا دچار نقص میداند، نه سهواً. فلسفهای که مفهومِ کمالیابی را رد میکند و در عوض، غمها و اشتباهات، لغزشها و حماقتهای ما را به اندازهی پیروزیها و هوشمندیمان، بخشی از وجودمان میپذیرد.
آئین ذن بودایی ژاپن جسورانه چنین تفکری را بیان میکند. با اعلام اینکه ذات زندگی رنج است و با تکریم همهی نواقص و تیرگیها در هنرهای تجسمی – و در نتیجه در روانشناسیاش – مانند غروبهای بارانی پاییزی، غم، سقفهای پوشیده از خزه، دیوارکوبهای چوبی لکدار، اشک و البته، به شکلی مشهور، قطعات سفال کج و ناهموار.
به عنوان مثال، کاسهی چای قرن هفدهمی موجود در موزهی ملی آمستردام، تجسمی است از این مفهوم. زندگی ذاتاً ناقص و ناهمگون است، با این حال همچنان باوقار و ظریف است.
با چنین پشتوانهای، پذیرش خودمان در وضعیت ناخوشی آسانتر میشود. احساس گناه کمتری میکنیم که سر کار نیستیم و نقشهایی را که دیگران از ما انتظار دارند، ایفا نمیکنیم. میتوانیم کمدفاعتر و ترسوتر باشیم، بیشتر به دنبال درمان باشیم و به احتمال زیاد در زمان مناسب بهبود کاملتری پیدا کنیم.
با در نظر گرفتن فلسفهی پذیرش، میتوانیم تشخیص دهیم که صرف نظر از ویژگیهای خاص بحران ما (که به مرور زمان نیاز به بررسی دارد)، دردهای ما در چارچوب گستردهتری از شرایط بحرانی انسان جای میگیرند. هیچکس از این قاعده مستثنی نیست. هیچ زندگیای نمیتواند از مشکلات جدی در امان بماند. برای حدس زدن اینکه دیگران چه نوع مشکلاتی را تجربه خواهند کرد، نیازی به جزئیات زندگیشان نداریم. همهی ما از والدینی ناکامل متولد شدهایم؛ خواستههای ما همیشه فراتر از واقعیت خواهد بود؛ همهی ما اشتباهات فاحشی مرتکب میشویم؛ به کسانی که دوستشان داریم آسیب میزنیم و خشم کسانی را که بر ما قدرت دارند، برمیانگیزیم؛ دچار اضطراب و سردرگمی، اندوه و گمگشتگی میشویم. باید بپذیریم که هم عمیقاً ناخوش هستیم و هم ناخوشیهای ما کاملاً عادیاند.
فلسفهی ژاپنی در این مرحله درس دیگری به ما میدهد: احتمالاً روزی دوباره سرپا میشویم، اما به احتمال زیاد جای زخمهای قابل توجه و غیرقابل زدودنی بر جای میماند. با این حال، میتوان این نشانهها را با افتخار و احترام به خود حمل کرد. بر اساس سنت کینتسوگی در آیین ذن بودایی، کاسهی شکستهشدهای را نباید از خجالت دور انداخت. قطعات آن را میتوان با دقت جمعآوری کرد و با چسبی آمیخته با طلا دوباره به هم چسباند. ردِ تعمیر آشکار، جشن گرفته شده و گرامی داشته میشود، گویی هنگام بردن فنجان به لبهایمان به ما یادآوری میکند که نباید از خودمان دست بکشیم یا از شکستگیهای خود خجالتزده شویم.
ظروف سنگی با لعاب شفاف و ترک خورده، تعمیر لاک طلا. قرن هفدهم، موسسه اسمیتسونیان.
رویارویی با بیماری با پذیرش و ملانکولی
میتوانیم بدون وحشت یا ترس، با اندوهی آرام و هوشمندانه که شاید بهترین توصیف آن واژهی «ملانکولی» باشد، با بیماری خود روبرو شویم. اگر به دنبال قدیسی برای چنین رابطهی ملانکولیک با مشکلات روانی باشیم، میتوانیم به سراغ گون جان، هنرمند ولزی (۱۸۷۶-۱۹۳۹) برویم. او حرفهی خود را بهعنوان نقاش برجسته با دورههایی از فروپاشی ذهنی همراه کرد، اما همچنان در تمام این مدت، اساساً طرفدار زندگی باقی ماند.
جان از طریق خودنگارههایش به ما میفهماند که هر آنچه را که در حال گذراندن هستیم، درک میکند. چشمانش خبر میدهند که او نیز این مسیر را پیموده است، میتواند راهنمای ما در دنیای زیرین ذهنمان باشد و هر اندازه هم که از خودمان در این لحظه متنفر باشیم، در مسیر ترمیم خود، سزاوار ملایمت، صبر و احترام هستیم.
دیدگاه خود را بنویسید