در مواجهه با بیماریهای جسمی، مراجعه به پزشک، دریافت دارو و انتظار برای بهبود سریع، رویکردی استاندارد به شمار میرود. کارآمدی، اثباتشده بودن و موفقیت کلی این روش درمانی، تمایل به تکرار آن در حوزه سلامت روان را امری طبیعی جلوه میدهد. مشابه بیماریهای جسمی، افراد در مواجهه با مشکلات روانی نیز ممکن است تمایل داشته باشند با مراجعه به پزشک، دارویی دریافت کرده و منتظر رفع علائم خود باشند.
با این حال، بخش قابل توجهی از تاریخ بشر فاقد داروهای مؤثر برای اختلالات روانی بوده است (به استثنای معجونهای آشکارا بیفایده). در آن دوران، افراد مبتلا به بیماریهای روانی ناگزیر بودند شدت کامل بیماری خود را بدون هیچ گونه تسکینی تحمل کنند. تصور کنید شدت حالات غم و اندوه افراطی، خشونت و ناامیدی آنها چگونه بوده است. گفته میشود فریادهای بیماران بیمارستان سلطنتی بِتلِم لندن (که بیشتر با نام بدلام شناخته میشود) چنان قدرتمند بوده که از فاصله یک مایلی نیز میتوانسته بر شنوندگان تأثیر بگذارد. در آن زمان، به نظر میرسد راهحل غالب، محدود کردن این افراد در سلولها و تلاش برای فراموش کردنشان بوده است.
سال ۱۹۵۰ نقطه عطفی در این زمینه محسوب میشود. پل شارپنتیر، شیمیدان فرانسوی شاغل در لابراتوار رون-پلن، موفق به ساخت دارویی به نام ۴۵۶۰RP شد که بعدها به کلروپروموزین تغییر نام یافت. تزریق این دارو به موشهای آزمایشگاهی که در قفسی شلوغ قرار گرفته و تحت شوک الکتریکی قرار داشتند، منجر به عدم بروز علائم مورد انتظار ترس و جنون در آنها شد. در عوض، این موشها رفتاری آرام و بیتفاوت از خود نشان دادند. اثر این دارو در انسانها نیز مشابه بود. سربازان آمریکایی در جنگ کره که این دارو را مصرف کرده بودند، توانستند با شجاعتی غیرمنتظره وارد میدانهای نبرد شوند. در بیمارستانها، بیماران روانپریشی که تحت درمان با این دارو قرار گرفتند، اجتماعیتر، کمخشونتتر و آماده بازگشت به زندگی عادی شدند. این واقعه، تولد اولین داروی ضد روانپریشی جهان را رقم زد.
در دهههای بعدی، شاهد ظهور دهها داروی دیگر با اثرات به ظاهر معجزهآسا بودیم. تمامی این داروها با گیرندههای دوپامین مغز، هورمونی که تصور میشود در تحریک و ترس بیش از حد نقش دارد، در تعامل هستند. با این حال، سازندگان این داروها هنوز به طور کامل از مکانیزمهای دقیق اثر آنها اطلاعی ندارند.
فراتر از راهحلهای موقتی: نقش دارو در درمان بیماریهای روانی
در بحث درمان بیماریهای روانی، گاهی اوقات این تصور اشتباه وجود دارد که داروهای روانپزشکی صرفا راهحلی موقتی برای تسکین علائم هستند. این متن قصد دارد اهمیت این داروها را در مدیریت و کنترل علائم بیماریهای روانی برجسته سازد.
باید اذعان کرد که حتی اگر داروها به طور کامل ریشه بیماری را درمان نکنند، با توجه به شدت و ناتوانکننده بودن علائم برخی اختلالات روانی، توانایی بخشیدنِ مقداری کنترل به فرد بر علائم روانیاش دستاورد بزرگی به شمار میرود. مطالعات و تجربیات بالینی نشان دادهاند که در برخی از موارد، شدت علائم به حدی است که افراد ترجیح میدهند درد جسمی را تحمل کنند تا رنج ناشی از آشفتگیهای ذهنی.
انواع مختلفی از بیماریهای روانی وجود دارند که در آنها، فرد در چنگال اضطراب شدید و پیشبینیهای منفی گرفتار میشود. این اضطراب فلجکننده با این حس همراه است که هر لحظه ممکن است فاجعهای عظیم رخ دهد. فرد دیگر نمیتواند به فعالیتهای روزانه خود برسد و ممکن است دچار اختلال در خواب، غذا خوردن و برقراری ارتباط شود. در برخی موارد، افکار خودکشی به صورت مکرر ذهن فرد را درگیر میکند و احساس گناه، شرمساری و نفرت از خود نیز بر شدت بیماری میافزاید.
با این حال، تجویز و مصرف داروی مناسب میتواند به شکل موثری در مدیریت این علائم نقش ایفا کند. داروها به فرد بیمار این امکان را میدهند تا با فاصلهای ایمن به افکار و احساسات آزاردهنده خود نگاه کند. فرد همچنان ممکن است از وجود این افکار و احساسات آگاه باشد، اما شدت و تأثیر آنها بر وی کاهش مییابد. این امر به فرد بیمار این توانایی را میدهد که به زندگی روزمره خود بازگردد و فعالیتهایی مانند کار کردن، برقراری ارتباط با دیگران و مراقبت از خود را از سر بگیرد.
در نتیجه، نباید نقش داروهای روانپزشکی را در کنترل علائم بیماریهای روانی دستکم گرفت. این داروها ابزاری ارزشمند در کنار سایر روشهای درمانی مانند رواندرمانی به شمار میروند و در بهبود کیفیت زندگی افراد مبتلا به بیماریهای روانی نقشی اساسی ایفا میکنند.
اگرچه داروهای روانپزشکی در کنترل علائم بیماریهای روانی مؤثر هستند، اما برای دستیابی به بهبودی پایدار، لازم است ریشههای روانی این اختلالات را نیز مورد بررسی قرار داد. بسیاری از بیماریهای روانی با تجارب تلخ دوران کودکی و الگوهای فکری مخرب مرتبط هستند. برای رهایی از چنگال این الگوها، نیازمند به ابزارهای آگاهانهای هستیم که به ما امکان بازنگری و بازآفرینی روایت درونیمان را بدهند.
در واقع، بهبودی واقعی در اختلالات روانی مستلزم تفکر عمیق و کاوشی در خصوص دوران کودکی، وقایع کلیدی و روابط شکلدهنده آن دوران است. با این حال، در شرایطی که بیماری بر قوه تفکر و استدلال ما تأثیر گذاشته باشد، انجام این تحلیلها دشوار میشود. به عبارت دیگر، همان ابزاری که برای مبارزه با ناامیدی و ترس و یافتن دلایل قانعکننده برای ادامه دادن نیاز داریم، خود درگیر بیماری است.
اینجاست که همافزایی دارو و رواندرمانی اهمیت ویژهای پیدا میکند. میتوان گفت نقش اصلی داروهای روانپزشکی در مهار موقت افکار منفی و احساسات آزاردهنده خلاصه میشود و به فرد این امکان را میدهد تا به اندازهای بهبود یابد که بتواند دلایل و انگیزههای خود برای ادامه زندگی را کاوش کند. داروها به تنهایی درمان قطعی نیستند، اما ابزارهای ضروری به شمار میروند که امکان آغاز رواندرمانی و در نهایت، التیام حقیقی را فراهم میسازند. داروها به ذهن فرد بیمار فرصت استراحت و امنیت میدهند تا بتواند از قوت و تواناییهای نهفته خود بهرهمند شود و مسیر بهبودی را با قدرت بیشتری طی کند.
دیدگاه خود را بنویسید