روشی برای درک وضعیت بسیاری از ما که از علائم روانشناختی آزاردهندهای نظیر عزت نفس پایین، حملات پانیک و افسردگی رنج میبریم، این است که بگوییم قربانیان "آموزش هیجانی ناکامل" هستیم. درسهای ویژهای دربارهی سلامت روان، امید یا خوددوستی وجود داشت که از ما دریغ شده و به طرز تلخی آنها را از دست دادهایم. فقدان این آموزههاست که مشکلات کنونی ما را توضیح میدهد. ناخوشی ما ناشی از نقص ژنتیکی ناشناختهای نیست؛ بلکه علتش آن است که چیزهای خاصی را در زمان مناسب یاد نگرفتهایم. نه دروس دشواری مانند ریاضی یا فرانسه، بلکه آموزههای نرم و بنیادینی که زندگیبخشند، مانند ایمان و ثبات، خوددوستی و اتکاء به نفس.
تأثیر تروما بر رشد هیجانی
تحملِ تروما، به طور مؤثری، ما را از فرایند "آموزش هیجانی" خارج کرده و مانع از درونی سازی مفاهیم اساسی برای رشد عاطفی سالم می شود. در دورهای که نیازمند یادگیری مفهوم "عزت نفس" بودیم (احتمالاً در حدود شش ماهگی)، "مربی اصلی" (احتمالاً یکی از والدین) ممکن بود با تحقیر ما و معطوف کردن توجه به خواهر یا برادرمان، مانع از درک صحیح ما از نحوه پذیرش و تحمل خویشتن شود. به طور مشابه، در سن سه سالگی که در حال یادگیری مفهوم "حفظ آرامش در شرایط چالشبرانگیز" بودیم، ممکن است شاهد خشمگین شدن و روی آوردن "مربیان اصلی" خود به خشونت و اعتیاد به الکل بوده باشیم. در چنین شرایطی، عملاً آن درس را از دست داده و با خلأیی اساسی در دانش عاطفی خود به زندگی ادامه دادهایم – وضعیتی که میتواند منجر به سالها اضطراب یا رفتارهای خودآسیبزننده شود.
متأسفانه، فقدان آموزشهای اولیه در حوزهی مهارتهای هیجانی، به طور آشکار به نبودِ خود اشاره نمیکند. درک این کمبود حتی ممکن است زمان بسیار زیادی به طول بینجامد. ناسازگاریهای رفتاری ناشی از این کمبود، به تدریج به الگوهای رفتاری نهادینه شده تبدیل میشوند.
به منظور بهبود وضعیت و نجات خود، باید به دنبال "آموزشهای جبرانکننده" باشیم.
دنیای ما به خوبی برای ارائه "آموزشهای جبرانکننده" در بسیاری از موضوعات مجهز است. تعداد قابل توجهی از متخصصان وجود دارند که به ما پیشنهاد میدهند در بزرگسالی مهارتهای اساسی مانند املاء صحیح یا موفقیت در ریاضیات را بیاموزیم.
فقدان آموزشهای کلیدی در حوزهی مهارتهای هیجانی
اما در زمینهی موضوعات هیجانی، شاهد فقدان "مدارس" کامل هستیم. در کجا میتوانیم خودباوری را بیاموزیم؟ هنر دوست داشتنِ خود در کدام کلاس تدریس میشود؟ چگونه میتوان خلأ ماژولِ "آرامش" یا "عشق" را پر کرد؟ اصلاً ماهیت چنین دروسی چگونه خواهد بود؟
ما در ابتدای مسیرِ دست و پنجه نرم کردن با چنین سوالات عجیب و غریب هستیم – اما طرح این مباحث میتواند حداقل به ما کمک کند تا در جستجوی راهحل خلاقانه عمل کنیم.
برخی از اشکال "آموزشهای جبرانکننده" را میتوان در جلسات پنجاه دقیقهای با رواندرمانگران یافت. اما این به هیچ وجه پاسخگوی تمام نیازهای ما نیست. در آینده، میتوان راهحلهای جامعتر و عمیقتری را متصور شد، شاید به شکل دورهای و با تمرکز بر جنبههای جسمانی و باوری، که ما را به بازگشت به ابعاد کودکی سوق دهد. ما مدتها پیش بیمار شدهایم و بنابراین منطقی است که بهبودی، مستلزم بازگشت به مراحل اولیه و بازآموزی عناصر اساسی باشد – همان مواردی که به طور طبیعی در خانوادههای کارآمد به کودکان بین صفر تا ده سالگی آموزش داده میشود. ما، به عنوان افراد میانسال، شاید مجبور شویم به محیطهای آموزشی مراجعه کنیم که تا حد زیادی فضایی شبیه به مهدکودک داشته باشند. شاید یک "کلاس" به معنای حضور در محیطی کمنور، گرم، نرم و در کنار افرادی مهربان، دوستداشتنی، بخشنده و بیتوقع باشد – شبیه به وضعیتی ایدهآل که یک خانواده در کنار کودک نوپا ایجاد میکند. احتمالاً این کلاسها باید برای چند سال به طول بینجامد تا به تدریج قدرت و شجاعت در افراد تقویت شود (یادگیری زبان فرانسه حدوداً شش سال به طول میانجامد؛ فراگیری عزت نفس یا شجاعت نیز احتمالاً به همین سختی باشد).
در جستجوی راهحلهای فردی
تا زمانی که جامعه به سمت برقراری چنین کلاسهایی حرکت کند، میتوانیم از خودمان سؤال کنیم:
علائم من نشاندهندهی فقدان چه نوع آموزشهایی است؟ چه نوع اقدامات جبرانکنندهای ممکن است مورد استقبال و نیاز من باشد؟ (در پاسخ به این سؤالات باید آزاد و رها باشیم. شاید به بازی با مداد رنگی یا طبل نیاز داشته باشیم، یا شاید لازم باشد یک سال استراحت مطلق داشته باشیم؛ همانطور که افراد پس از تصادفات رانندگی احتیاج به مراقبت و همدردی دارند، حوادث عاطفی نیز سزاوار دلسوزی و توجهی به همین اندازه هستند.)
تروما نوعی وقفهی یادگیری است. باید تمام تلاش خود را به کار ببندیم تا بفهمیم علائم ما نشاندهندهی فقدان کدام آموزشهاست و برای جبران کمبودها، با سماجت و ابتکار عمل کنیم.
دیدگاه خود را بنویسید