من که در تمام عمرم عاشق موسیقی بوده‌ام، کسی که می‌توانست به جای گوش دادن به آلبوم‌ها و رفتن به کنسرت‌ها، کارهای مفیدی برای شهروند خوب بودن انجام دهد، می‌توانم با اطمینان بگویم که هرگز به این فکر نبوده‌ام که موسیقی ارزش عملی داشته باشد.

اما خواندن کتاب جدید دنیل لویتین با عنوان «شنیدم یک آکورد مخفی وجود دارد: موسیقی به مثابه دارو»، باعث شد طور دیگری فکر کنم. لویتین، دانشمند علوم اعصاب که برای اولین بار با کتاب خود در سال ۲۰۰۶ با عنوان «این مغز شما در حال گوش دادن به موسیقی است»، افکار عمومی را درگیر مکانیسم‌های بیولوژیکی پشت موسیقی کرد،  در این کتاب جدید، توجه خود را بر روش‌های رو به رشد موسیقی‌درمانی معطوف کرده است که لذت را به بسیاری از افرادی که آن را از دست داده‌اند، بازمی‌گرداند.

اخیراً، از طریق ویدیو، در خانه‌اش در هالیوود به لویتین گفتم که کتابش چشمان مرا به تأثیرات به ظاهر جادویی موسیقی‌درمانی باز کرده است. این موضوع ما را به یک گفتگوی جذاب در مورد آکوردهای مخفی که موسیقی در مغز و بدن ما می‌نوازد، کشاند. لویتین نوشتن این کتاب را تقریباً همزمان با دریافت خبری از دوستش بابی مک‌فرین، خواننده‌ی چندبعدی که بیشتر به خاطر آهنگ آکاپلای معروفش «نگران نباش، شاد باش» شناخته می‌شود، آغاز کرد.

ترانه‌ی دانشمند علوم اعصاب: دنیل لویتین، استاد بازنشسته دانشگاه مک‌گیل، خود نیز یک موسیقیدان است: «ترانه‌سرایی به من کمک کرده است تا احساساتم را در مورد از دست دادن نزدیکانم و به هم خوردن روابط بهتر درک کنم.» عکس از دنیل لویتین.

شما می‌نویسید که بابی مک‌فرین «برای همیشه طرز فکر شما را در مورد موسیقی و پزشکی تغییر داد». چطور؟

برای شروع، من بابی را جزو تعداد کمی از افرادی می‌دانم که مثل وحی‌گو هستند. آنها انسان‌های نسخه ۲.۰ هستند.  به هر نیرویی که او متصل است، به نظر می‌رسد که از بقیه‌ی ما تکامل‌یافته‌تر است.  این حرف به معنای عرفانی یا چیزی شبیه به آن نیست، اما وقتی بابی چیزی می‌گوید یا انجام می‌دهد، من به آن توجه زیادی می‌کنم.

یک روز بابی قبل از اجرایش در ورمونت احساس خستگی می‌کرد. احساس نمی‌کرد که آنفولانزا داشته باشد. نمی‌دانست چیست. اما می‌خواست اجرا را لغو کند. و سپس، چون او بابی است و بیشتر از خودش به دیگران فکر می‌کند، شروع به تصور تمام افرادی کرد که بلیط خریده بودند. آنها احتمالاً مدتی برای این شب برنامه‌ریزی کرده بودند. برخی از آنها مجبور بودند پرستار بچه بگیرند. و او نمی‌خواست آنها را ناراحت کند.

مثل این بود که فرشته و شیطان روی هر شانه‌اش به او می‌گفتند: «در اتاق هتل بمان، تو مریضی.» «نه، اجرا را انجام بده.» به هر حال، او رفت و اجرا را انجام داد و به محض اینکه شروع به خواندن کرد، همه چیز تغییر کرد. دیگر احساس خستگی نمی‌کرد، دیگر احساس بی‌حوصلگی نمی‌کرد و تمام اجرا را به پایان رساند. کمی بعد از آن، بیماری پارکینسون در او تشخیص داده شد.

تصمیم او برای اجرا چه چیزی به شما گفت؟

من از کار خودم در آزمایشگاه می‌دانستم که دوپامین در قسمت‌های مختلف مغز کارهای متفاوتی انجام می‌دهد، اما یکی از کارهایی که انجام می‌دهد، سیگنال دادن به لذت است. همچنین بخشی از شبکه‌ی انگیزه است.  شما را به انجام کارهایی که لذت‌بخش یا سالم هستند، ترغیب می‌کند و به شما کمک می‌کند تا حرکات خود را هماهنگ کنید، وقتی که درگیر پارکینسون هستید و نمی‌توانید حرکات خود را کنترل کنید. در مورد بابی، این سیستم حرکتی او را به انجام کار شگفت‌انگیزی که انجام می‌دهد و لذتی که در نهایت از آن می‌برد، سوق داد.

بیایید در مورد چند بیماری دیگر صحبت کنیم. گوش دادن به موسیقی چگونه افسردگی را تسکین می‌دهد؟

«چگونه» یک سوال دشوار است. ما می‌دانیم که این کار را می‌کند. اما هنوز در تلاشیم تا مکانیسم‌های متمایز پشت آن را کشف کنیم. با این حال، بخش اجتماعی عامل مهمی است. معمولاً وقتی افسرده هستید، دوست ندارید با افراد دیگر باشید. اتفاقی در زندگی شما افتاده است که باعث شده احساس کنید از دیگران جدا شده‌اید. یک جزء ارگانیک در افسردگی وجود دارد و استعداد ژنتیکی به سمت آن وجود دارد، اما معمولاً نوعی محرک محیطی وجود دارد که باعث می‌شود احساس کنید درک نشده‌اید.

بنابراین، اگر به موسیقی شاد گوش دهید، این فقط یک گروه دیگر از افرادی هستند که احساس شما را درک نمی‌کنند.  شما هیچ استفاده‌ای از آنها ندارید. اما، موسیقی غمگین مناسب را پخش کنید، و احساس می‌کنید که درک شده‌اید و تایید شده‌اید. احساسات شما تایید می‌شوند. اینطور نیست که کسی بیاید و بگوید: «هی، از روی کاناپه بلند شو، خودت را جمع و جور کن و درست رفتار کن. تو خیلی چیزها برای زندگی کردن داری.» این کسی نیست که شما را درک کند.

آیا موسیقی آن زخم روی آرنج شما را درمان می‌کند؟ نه به طور مستقیم، اما بدن شما را قادر می‌سازد تا آن را درمان کند.

اما وقتی به یک موسیقیدان یا گروهی گوش می‌دهید که همان احساسی را دارند که شما دارید، آن را نشاط‌آور و تاییدکننده می‌دانید و متوجه می‌شوید: «این شخص همان چیزی را که من پشت سر گذاشته‌ام، پشت سر گذاشته است و از آن طرف بیرون آمده است و آن را به یک اثر هنری زیبا تبدیل کرده است.» از نظر شیمیایی، وقتی با موسیقی هماهنگ هستید، هورمون پرولاکتین آزاد می‌شود. این هورمون در هنگام شیردهی مادران به نوزادانشان، هم در مادر و هم در نوزاد آزاد می‌شود.  این هورمون ما را آرام و تسکین می‌دهد.

در مورد اضطراب چطور؟

این کمی متفاوت است. اضطراب معمولاً به این معنی است که قلب شما خیلی تند می‌زند. نگران هستید که ممکن است احساس عذاب قریب‌الوقوع داشته باشید. ما جمعیت‌هایی از نورون‌ها را پیدا کرده‌ایم که همزمان با موسیقی و با انواع خاصی از موسیقی، بسته به سلیقه‌ی فردی، شلیک می‌کنند که می‌توانند به طور قابل اعتمادی سرعت تنفس شما را کاهش دهند و سطح کورتیزول را که ماده‌ی شیمیایی واقعی ایجاد کننده‌ی واکنش اضطرابی جنگ یا گریز است، کم کنند.

در سطح عمیق‌تر، چگونه گوش دادن به موسیقی می‌تواند به افراد مبتلا به بیماری آلزایمر کمک کند؟

به طور معمول، چیزی که در موارد آلزایمر می‌بینیم، جایی که افراد دچار فقدان حافظه‌ی شدید هستند، این است که آنها تشخیص نمی‌دهند کجا هستند یا چگونه به آنجا رسیده‌اند. ممکن است عزیزانشان را نشناسند.  حتی ممکن است خودشان را در آینه نشناسند. و وقتی این اتفاق می‌افتد، یکی از دو کار را انجام می‌دهند. یا به درون خودشان فرو می‌روند زیرا دنیای بیرون برایشان بی‌معنی است، یا خشونت‌آمیز می‌شوند زیرا دنیای بیرون برایشان بی‌معنی است.

در حالت دوم، آنها در نهایت دارو مصرف می‌کنند که برای هیچ‌کس خوب نیست. یکی از اصول حافظه‌ی پستانداران این است که قدیمی‌ترین خاطرات ما، محفوظ‌ترین آنها هستند. اگر برای فردی با فقدان حافظه‌ی پیشرفته موسیقی پخش کنید، به او اجازه می‌دهد تا با موسیقی دوران جوانی‌اش، بخشی از خودشان که از دست داده‌اند، ارتباط برقرار کند. آنها دوباره خودشان را احساس می‌کنند. ممکن است هنوز ندانند کجا هستند، اما حداقل با بخشی از خودشان در ارتباط هستند و این می‌تواند به طور چشمگیری اضطراب را کاهش دهد و در بسیاری از موارد، کسانی که به نوعی حالت کاتاتونیک رسیده‌اند، می‌تواند آنها را برای روزها از آن حالت خارج کند.

آیا برای اینکه موسیقی در درمان موثر باشد، باید عاشق موسیقی باشید؟

نه، لازم نیست عاشق آن باشید، اما باید آن را دوست داشته باشید. در موسیقی‌درمانی، مردم اغلب می‌گویند موسیقی‌ای که در مکان‌های عمومی پخش می‌شود چیزی نیست که می‌خواهند بشنوند. پزشک شما نمی‌تواند بگوید: «دو تا آدل بخور و صبح به من زنگ بزن.»  اینطور نمی‌تواند کار کند. شما باید موسیقی را دوست داشته باشید. باید خودتان آن را انتخاب کنید.

در مورد شبکه‌ی حالت پیش‌فرض در مغز به ما بگویید.

این شبکه‌ای از مناطق در مغز است که ما آن را حالت خیال‌پردازی توصیف می‌کنیم. اگر شما نجار هستید و در حال چکش زدن هستید، واقعاً توجه می‌کنید. این حالت اجرایی مرکزی است.  مخالف آن این حالت خیال‌پردازی است.  این زمانی است که در حال رانندگی در آزادراه هستید و از خروجی خود رد می‌شوید زیرا می‌دانید مغزتان جای دیگری بوده است. و این حالتی از مغز است که به شما کمک می‌کند تا مشکلات را حل کنید. اغلب، وقتی نمی‌توانید با فکر کردن به یک مشکل آن را حل کنید، آن را کنار می‌گذارید.  این بخشی از مغز است که روی آن کار می‌کند.  این مربوط به ضمیر ناخودآگاه است، اگرچه یکسان نیست، و به نظر می‌رسد یک حالت درمانی است زیرا نوعی هموستاز را به مغز و متابولیسم گلوکز باز می‌گرداند. مغز با گلوکز کار می‌کند، مانند تسلا که با برق کار می‌کند یا بیوک که با بنزین کار می‌کند. گلوکز سوخت مغز است و پس از تفکر طولانی یا سخت، تخلیه می‌شود و آن حالت پیش‌فرض به آن اجازه می‌دهد تا دوباره پر شود.

و آیا موسیقی ما را وارد شبکه‌ی حالت پیش‌فرض می‌کند؟

بله، درست است. هرچند احتمالاً نه جیمز براون یا موسیقی رقص الکترونیک.

اهمیت حالت پیش‌فرض در موسیقی و درمان چیست؟

خب، اینجا باید کمی دست تکان دهیم. به عنوان مثال، در طول خواب، کارهای زیادی در سطح سلولی انجام می‌شود، از شر سلول‌های مرده خلاص می‌شویم، جریان خون را تصفیه می‌کنیم، افکار روز را سازماندهی می‌کنیم و آنها را به خاطرات تبدیل می‌کنیم. و این همان چیزی است که در حالت بیداری در طول حالت خیال‌پردازی اتفاق می‌افتد.  چیزی شفابخش و ترمیمی در مورد آن وجود دارد.  ما دقیقاً نمی‌دانیم چگونه. اما موسیقی می‌تواند ما را به آنجا ببرد.

گوش دادن یا نواختن موسیقی به بیماران اجازه می‌دهد تا احساس بهتری داشته باشند.  موسیقی ذهن آنها را از دردهای روحی یا جسمی‌شان منحرف می‌کند. اما آیا موسیقی واقعاً می‌تواند آنها را درمان کند؟

من می‌گویم می‌تواند، به همان معنایی که پنی‌سیلین می‌تواند. پنی‌سیلین بیماری را درمان نمی‌کند. پنی‌سیلین باکتری‌هایی را که باعث بیماری شده‌اند را می‌کشد.  جراحی سرطان را درمان نمی‌کند.  سرطان را از بین می‌برد. موسیقی سیستم ایمنی بدن، به ویژه ایمونوگلوبولین IgA، ماده‌ای که با کاهش کورتیزول به محل عفونت‌های مخاطی می‌رود، را تقویت می‌کند.  وقتی استرس دارید، کورتیزول سیستم ایمنی را خاموش می‌کند، زیرا کورتیزول معمولاً در پاسخ به یک تهدید نزدیک آشکار، مانند شیری که به سمت شما می‌دود، افزایش می‌یابد. در طی هزاران سال تکامل، سیستم کورتیزول متوجه شد که اگر قرار است با یک شیر بجنگید، باید تمام منابع خود را برای جنگیدن یا فرار کردن حفظ کنید.

پزشک شما نمی‌تواند بگوید: «دو تا آدل بخور و صبح به من زنگ بزن.» اینطور نمی‌تواند کار کند.

بنابراین، حفظ منابع شما در سطح فیزیولوژیکی و متابولیکی به چه معناست؟  به معنای خاموش کردن سیستم گوارش شماست.  این می‌تواند تا بعد صبر کند. خاموش کردن میل جنسی شما، زیرا اکنون برای آن وقت ندارید. خاموش کردن سیستم ایمنی بدن شما. به همین دلیل است که افراد مبتلا به استرس مزمن سیستم ایمنی ضعیفی دارند. و اگر بتوانید استرس روانی و جسمی را کاهش دهید، سیستم ایمنی بدن خود را قادر می‌سازید تا کاری را که قرار است انجام دهد، انجام دهد. موسیقی می‌تواند سطوح IgA را افزایش دهد.  آنها می‌توانند تولید سیتوکین، تولید سلول‌های کشنده‌ی طبیعی، سلول‌های T را افزایش دهند، به علاوه، می‌توانند سروتونین را افزایش دهند که خلق و خوی شما را بهبود می‌بخشد، که به نوبه خود می‌تواند این آبشار فعالیت عصبی-شیمیایی را ایجاد کند.  بنابراین، آیا آن زخم روی آرنج شما را درمان می‌کند؟  نه به طور مستقیم، اما بدن شما را قادر می‌سازد تا آن را درمان کند.

در کتاب «شنیدم آکوردی مخفی وجود دارد» داستان‌هایی از جانی میچل، که از آنوریسم مغزی رنج می‌برد و بخش بزرگی از نیمکره راست مغزش آسیب دیده بود؛ نوازنده پیانوی جاز، کیث جارت، که دو سکته مغزی را پشت سر گذاشت و سمت چپ بدنش تا حدی فلج شد؛ و پت مارتینو، گیتاریست جاز، که تومور بزرگی از مغزش با جراحی برداشته شد، روایت می‌کنید. در هر مورد، این نوازندگان بزرگ با گوش دادن به موسیقی، اغلب موسیقی خودشان، در دوران نقاهت خود یاری شدند و در مورد جارت، با یک دست سالمش پیانو می‌نواخت. اگرچه بهبودی از آسیب مغزی یک علم دقیق نیست، شما می‌نویسید که موسیقی کاتالیزوری در بهبودی آنها بوده است. که منطقی است زیرا موسیقی به معنای واقعی کلمه زندگی آنها بود.  باورنکردنی است که آنها دوباره آن را درون خود یافتند. اما نمونه‌ای از بهبودی قابل توجه در افرادی که موسیقیدان نیستند چیست؟

خب، تکرار حکایت دلیل بر داده نمی‌شود، اما به سربازانی فکر می‌کنم که در کلاس‌های موسیقی‌درمانی که بر ترانه‌سرایی تمرکز دارند، شرکت می‌کنند. این سربازان از موارد شدید اختلال استرس پس از سانحه رنج می‌برند که با گفتاردرمانی یا دارودرمانی قابل درمان نیستند. آنها تمام درد و ضربه و تصاویر وحشتناک بصری و حسی را در آهنگی به جهان بیرون می‌ریزند؛ دیگر درونشان نیست. یکی از راه‌هایی که گفتاردرمانی کار می‌کند این است که به شما اجازه می‌دهد تروما را درون خودتان حبس نکنید. شما آن را به کسی ارائه می‌دهید که در حالت ایده‌آل فردی دلسوز و همدل است - درمانگر - و بیرون آوردن آن از وجودتان به شما کمک می‌کند تا آن را عینی و کمتر ترسناک کنید. به نظر می‌رسد که قرار دادن آن در یک آهنگ راهی حتی قدرتمندتر برای بیرون راندن هیولا از درون شماست.

موسیقی می‌تواند از نظر روانی، عاطفی و معنوی جذاب‌تر از گفتاردرمانی باشد.

آیا شما شخصاً تجربه‌ای از موسیقی به عنوان دارو دارید؟

در حال حاضر، به پدرم فکر می‌کنم که دیروز او را دیدم. او ۹۲ سال دارد و دچار فراموشی کوتاه‌مدت است. او پس از یک هفته بستری بودن در بیمارستان به دلیل ابتلا به کرونا، کمبود شدید اکسیژن و آب آوردن ریه، مرخص شد. در خانه، او کاملاً دگرگون شده از مردی که در بیمارستان بود به نظر می‌رسید. او به موسیقی دوران نوجوانی‌اش گوش می‌داد. به فرانک سیناترا، بینگ کرازبی، اتل مرمن و بنی گودمن گوش می‌داد. ساعت ۴ به خانه‌اش رسیدم و او چهار ساعت متوالی به موسیقی گوش داده بود و بسیار خوشحال بود. او همیشه یک پالس اکسیمتر روی خود دارد. و وقتی به موسیقی گوش می‌دهد، عمیق‌تر نفس می‌کشد. موسیقی باعث می‌شود او این کار را به طور خودکار انجام دهد زیرا از نظر فیزیولوژیکی محرک است.

در مورد خودتان چطور؟ موسیقی برای شما حکم دارو دارد؟

وقتی نمی‌توانم تمرکز کنم، موسیقی روشن می‌کنم. گاهی اوقات با آن مدیتیشن می‌کنم. گاهی فقط آن را روشن می‌کنم و ۱۰ دقیقه چشمانم را می‌بندم. و وقتی احساس غم می‌کنم، یا نمی‌دانم چه احساسی دارم، معمولاً می‌توانم چیزی را پیدا کنم که به من کمک کند بگویم: «آره، این احساسی است که دارم.»

اگر می‌توانستید فقط یک آلبوم برای روحیه گرفتن پخش کنید، کدام بود؟

این سوال غیرممکنی است. امروز آلبوم "دایره کند" اثر الکس د گراسی خواهد بود. یا می‌تواند "یکشنبه در ویلج ونگارد" اثر بیل ایوانز باشد. شاید "شمارش معکوس تا وجد" اثر استیلی دن باشد، چیزی که می‌توانم بارها و بارها از ابتدا تا انتها به آن گوش دهم و هرگز خسته نشوم.

برداشت من از خواندن کتاب «شنیدم آکوردی مخفی وجود دارد» این است که موسیقی تأثیر جامعی بر مغز و بدن ما دارد. و راز تغییرات فیزیولوژیکی ناشی از موسیقی، که در مورد آن صحبت می‌کردیم، لذت است. فکر می‌کنید این درست است؟

فکر می‌کنم کاملاً درست است. اما لذت یک چیز نیست. نوروبیولوژی نشان می‌دهد که لذت آبشاری از واکنش‌های فیزیولوژیکی است که کاملاً به بهبودی کمک می‌کند. اگر بخواهیم طبقه‌بندی از لذت ایجاد کنیم، لذت پیش‌بینی وجود دارد، یعنی: «من آن کاپ کیک را می‌بینم و ناگهان احساس خوبی دارم چون می‌دانم که قرار است آن را بخورم.» که با گاز زدن اول، یعنی لذت مصرف، متفاوت است. خب، موسیقی لذت پیش‌بینی و لذت مصرف است که به طور جدایی‌ناپذیری به هم گره خورده‌اند.

در نهایت، چه چیزی در مورد موسیقی‌درمانی خاص است؟

موسیقی خاص است زیرا جذاب است. برای برخی افراد، از نظر روانی، عاطفی و معنوی جذاب‌تر از گفتاردرمانی است. چیزی است که می‌توانید دوز آن را کنترل کنید. همیشه می‌توانید آن را خاموش کنید یا صدای آن را کم یا زیاد کنید. و همیشه می‌توانید نوع موسیقی‌ای را که می‌خواهید بشنوید انتخاب کنید.