یکی از تناقضات بنیادی ذهن انسان در تناسب با ظرفیت آن برای نگهداری اطلاعاتی نهفته است که هم ذاتی و هم غیرقابل دسترس هستند. این دادههای حیاتی، که به طور بالقوه برای رشد عاطفی و تصمیمگیری صحیح ضروری هستند، از درک آگاهانه روزمره ما فرار میکنند.
بنابراین، وظیفهای فوری برای علم روانشناسی، توسعه ابزارهایی است که به عنوان کاوشگرهای شناختی عمل کنند. این ابزارها، مانند ابزارهای تخصصی مورد استفاده برای استخراج گوشت خرچنگ، دسترسی عمیقتر به برجستهترین و پربارترین جنبههای فرآیندهای فکری خودمان را تسهیل میکنند.
در این زمینه، میتوانیم قدردان هرمان ابینگهاوس، استاد آلمانی روانشناسی در قرن نوزدهم باشیم که زمانی شهرت جهانی داشت اما اکنون تا حد زیادی به فراموشی سپرده شده است. ابینگهاوس در سال 1850 در خانوادهای ثروتمند بازرگان در بارمن در کنار رود راین متولد شد. او از سنین پایین دانشآموزی درخشان بود و در اوایل دهه 20 زندگی خود، برای کاوش در پارادوکسها و رازهای عملکرد ذهنی از طریق تحقیقات اورجینال، دست به کار شد. ابینگهاوس در کتاب «اصول روانشناسی» تمرینی را ابداع کرد که امروزه به عنوان «آزمون تکمیل جمله» شناخته میشود.
ابینگهاوس کشف کرد که با پرسیدن سوالاتی در مورد احساسات یا خواستههای فرد و بدون نیاز به زور زدن یا فکر کردن زیاد هنگام پاسخگویی، میتوان سطح درک فرد از خود را به طور قابل توجهی بهبود بخشید. نمونههایی از چنین سؤالاتی عبارتند از: «آنچه واقعاً میخواهم…» یا: «بزرگترین پشیمانی من…» یا: «آنچه واقعاً میخواهم در مورد خودم تغییر دهم…»
در زندگی روزمره، به نظر میرسد خجالت یا حواسپرتی سرنوشتساز ما را از درک این اصول در مورد خودمان دور نگه میدارد - شاید به دلیل ترس از برهمزدن وضعیت ذهنی موجود، با توجه به اینکه پاسخهای ما گاهی اوقات کاملاً در تضاد با موقعیت شایسته یا مطلوب در مورد مسائل است. ابینگهاوس به طور خاص این مسئله را در رابطه با دو جمله ناقص مشاهده کرد: «کسی که واقعاً دوستش دارم…» و: «اگر هیچ کس هرگز متوجه نمیشد، دوست داشتم…»
در اینجا، یک قاضی دادگاه عالی متاهل ممکن است پاسخ دهد «راننده کالسکه» و «در حالی که لباس وکیل را پوشیدهام، شلاق بخورم.» یک طرفدار آرمانهای چپگرا ممکن است پاسخ دهد: «سلطنت…» و «در رفاه زندگی کنم.»
میزان پنهانکاری ما نسبت به خودمان، از آن زمان در روانکاوی به خوبی شناخته شده است. اما آنچه «آزمون تکمیل جمله» ابینگهاوس را بسیار جذاب میکند، سرعت و سادگی نسبی آن در دور زدن مکانیسمهای دفاعی و دسترسی به اطلاعات است. حقیقتی که آشکار شدن آن در رواندرمانی ممکن است به بیست جلسه با سردرگمی توأم نیاز داشته باشد، میتواند با پرسشی ساده و بدون پیچیدگی مادی، روی برگه کاغذی مانند «آنچه واقعاً مرا غمگین میکند…» به ناگاه بیرون جهَد.
آزمون ابینگهاوس شامل برخی از پرسشهای فریبندهی سادهی زیر است:
- دوست دارم…
- شادترین زمان…
- پشیمانم از…
- بهترین…
- نمیتوانم…
- رنج میبرم از…
- دوست دارم…
- میترسم از…
- من هستم…
- مردم هستند…
حقیقتهای بنیادین دربارهی اینکه چه کسی هستیم، منتظرند تا با یک جملهی ناتمام شناخته شوند.
دیدگاه خود را بنویسید