از منظر روانشناسی، روابط عاطفی که در آنها عشق به طور متقابل ابراز و دریافت نمیشود، امری شایع و ناخوشایند به شمار میرود. افراد در چنین موقعیتهایی تمایل دارند به سرعت خود را از این رابطه خارج کنند. چرا باید در رابطهای ماندگار شد که در آن احساسات عمیق به درستی درک و ارج داده نمیشوند؟ چه دلیلی برای صرف وقت و انرژی با کسی وجود دارد که عواطف ما را به طور کامل پاسخگو نیست؟ تمایل به رهایی از ابهام، سردی و دوری عاطفی، رفتاری منطقی و قابل درک است.
با این حال، برای گروه کوچکی از افراد، وضعیتی کاملاً متناقض وجود دارد. تصور اینکه در رابطهای قرار بگیرند که به درستی و به طور کامل مورد عشق و محبت قرار بگیرند، برایشان دشوار و حتی آزاردهنده است. چنین افرادی در کنار شخصی که رفتاری مهربانانه، دلسوزانه و همراه با توجه عمیق به آنها داشته باشد، احساس ناآرامی و ناخوشایندی میکنند. ثبات و خیرخواهی مداوم طرف مقابل، در نهایت منجر به تمایل به تنبیه او به دلیل آنچه «ضعف» تلقی میشود و در پی آن، جدایی از رابطه میگردد.
برخلاف روال معمول، شرایطی برای ما آرامشبخش است که بتوانیم در نهایت خود را با کسی درگیر کنیم که احترامی برای ما قائل نیست. کسی که به طور مداوم رفتار زشت و زنندهای داشته باشد، کسی که بیتوجهی، آزارگری و مشغولیت با پروژهها و افراد دیگر را سرلوحه کار خود قرار دهد. ما چادر عاطفی خود را در چنین باتلاقی برپا میکنیم؛ جایی که به طرز عجیبی احساس امنیت و آرامش میکنیم.
این وابستگی به روابط یکطرفه و بیعووض، نشانهای از آن است که در دوران کودکی، مفهوم روابط را از افرادی آموختهایم که مراقبتهایشان را با دوزهایی از بیرحمی و تحقیر درآمیخته میکردند. این الگوی مخرب باعث شده تا امروز نتوانیم عشقی را که صرفا مهربانانه است، رضایتبخش بدانیم.
زمانی که – به عادت همیشگیمان – عاشقان مهربان و بخشنده را «غیرجذاب»، «خستهکننده» یا «ناهمگون» با خود میخوانیم، ناخودآگاه از این مسأله شکایت میکنیم که افرادی را جذب کردهایم که توانایی رنجاندن ما را به اندازهای که برای احساس «مورد علاقه بودن» به آن نیاز داریم، ندارند.
سایه تلخ تمایل به پیروی در روابط عاطفی ما: درسهایی از پرندهشناسی
در سال ۱۹۳۵، کونراد لورنز، پرندهشناس برجسته، کتاب مشهور خود با عنوان «همراه در محیط پرندگان» را منتشر کرد. تمرکز اصلی این اثر بر رفتار موجودات بالدار بود. با این حال، یافتههای لورنز توجه روانشناسان حوزهی رفتار انسان را نیز به خود جلب کرد و چراغی بر پدیدهای دردناک در روابط عاطفی ما تاباند: تمایل ناخودآگاه به برقراری پیوند با افرادی که لزوماً مناسب و شایستهی ما نیستند و دنبالهروی مطیعانه از آنها.
همانند پرندگان جوان، انسانها نیز در ابتدای زندگی دلبستگی عمیقی به بزرگسالان نزدیک خود پیدا میکنند. اما شبیه پرندگان، آنها نیز در انتخاب مراقبین خود چندان قدرت تشخیص بالایی ندارند. کودکان به جای اینکه بر اساس نیازهای درونی خود انتخاب کنند، به دنبال کسی میگردند که در دسترس است. در حالت افراطی، ممکن است به افرادی دلبستگی پیدا کنند که اصلاً لایق محبت آنها نیستند؛ افرادی که به اندازهی یک دوچرخه برای یک غاز بیاهمیت هستند. هرچند بعید است نوزادی به یک لاستیک ماشین وابسته شود، اما ممکن است در فرایندی مشابه، تحت تأثیر عمیق فردی قرار گیرد که او را از نظر عاطفی نادیده میگیرد، تحقیر میکند، شرمگین میسازد و با بیرحمی تمام با او رفتار میکند.
و بدتر از آن، این تمایل به پیروی اولیه میتواند بر نوع افرادی که این افراد در بزرگسالی به آنها دلبستگی پیدا میکنند نیز اثر بگذارد. بزرگسالانی که در الگوهای ناکارآمد از مراقبت و محبت نقش بستهاند، با همان سادگی و تحت تأثیری که جوجه کلاغها به دنبال یک دانشمند با روپوش آزمایشگاه راه میافتند، ممکن است دههها از عمر خود را صرف عشق و وفاداری به افرادی کاملاً نامناسب و بیاحساس کنند.
در بند الگوهای مخرب: رهایی از سایه روابط ناسالم با درسهایی از پرندگان
کار کنراد لورنز نشان میدهد که تمایل زیستی ما به دلبستگی، بر کیفیت آن میچربد. به عبارت دیگر، گرایش ما ناخودآگاه به سمت برقراری پیوند با هرکسی، حتی افرادی که قادر به برآورده کردن نیازهایمان نیستند، بیشتر است. گاه گیج میشویم از اینکه چرا بارها عاشق افرادی میشویم که میدانیم – با عقل سلیم – برای ما مناسب نیستند، اما به طرز آزاردهندهای الگوهای مخرب روابط اولیهی ما را در کودکی بازتاب میدهند.
این فرایند ممکن است عمیقا دلسردکننده به نظر برسد، اما کار لورنز دریچهی همدردی را میگشاید. ما از نظر فرآیندهای ذهنی بسیار پیچیدهتر از پرندگان هستیم، اما در مورد اینکه به چه کسی جذب میشویم، در معرض همان نوع عدم منطق ماشینی هستیم که در آنها وجود دارد.
درک اینکه در الگوهای مخرب نقش بستهایم، ممکن است سالها و تلاش زیادی به طول بینجامد. زمانی که بدون چون و چرا دنبال کسی میرویم که با ما سرد رفتار میکند یا احساسات ما را بازیچه قرار میدهد، نباید صرفاً از خود متنفر باشیم. باید به این نکته بیندیشیم که تا چه حد این فردِ بزرگسالِ ناکامکننده، بازتابی از یک نقش اولیه در دلبستگی ماست که به طور غیرمستقیم، قبل از اینکه فرصت درک خود و نیازهایمان را پیدا کنیم، وجود ما را به سخره میگرفت.
اینکه بپذیریم گاهی اوقات در جنبههای عاطفی زندگی به اندازهی یک غاز، در برابر کارکرد تمایل به پیروی، درمانده هستیم، توهینی به ما نیست. با این حال، همانطور که همیشه گفته میشود، با درک اسارت خود، فرصت رهایی از آن را نیز پیدا میکنیم. ما مجبور نیستیم به طور مداوم دنبال کسی بدویم که لیاقت عشق ما را ندارد. برخلاف پرندگان جوان، ما آزادیم که اوج بگیریم و به دنبال کسی بگردیم که به عنوان یک فرد بالغ، توانایی ارائهی نوعی عشق بخشنده و زندگیبخش را داشته باشد، همان عشقی که در ابتدای زندگی باید میشناختیم.
دیدگاه خود را بنویسید