برخلاف تصور رایج، خودکشی صرفاً به دلیل بروز مشکلات در زندگی رخ نمیدهد. اشتباه در محل کار، شکست در روابط عاطفی، قطع ارتباط با دوستان یا از دست دادن ثروت، تنها نمونههایی از این مشکلات هستند.
اما حقیقت پیچیدهتر و ریشهایتر از این است. افراد به دلیل نحوه تفسیر وقایع دست به خودکشی میزنند. لازم به تاکید است که تفسیرهای مهربانتر، پیچیدهتر و ظریفتری از همان وقایع نیز وجود دارد، اما به دلیل ریشههای یک آسیب روحی، این تفسیرها از دسترس فرد خارج شدهاند.
برای کسانی که به خودکشی تمایل دارند، همیشه سرزنش وقایع به شدت بر دوش خودشان است. آنها به دلیل افتضاح بودن خود، مسئول هر اتفاق بدی در محل کار، شکست در روابط عاطفی، قطع ارتباط با دوستان، یا شایعاتی که در موردشان در جامعه پخش میشود، هستند. و هیچ سرزنش ملایم یا موقتی برای آنها قابل قبول نیست. آنها حق اشتباه ندارند، اجازه ندارند انسان باشند و حق هیچ خطایی را ندارند.
ریشههای این قاطعیت درونی تقریباً همیشه به نحوه تفسیر خود فرد توسط دیگران در دوران کودکی، زمانی که در حال یادگیری در مورد دنیای اطراف خود بود، بازمیگردد. آیا به آنها اجازه شکست داده میشد؟ آیا اشکالی نداشت که همیشه درخشان نباشند؟ آیا بخشش در کار بود؟
افراد خودکشیکننده، مدتها قبل از وقوع هر اتفاقی که آنها را به لبه پرتگاه سوق دهد، در آستانه درجات وحشتناکی از نفرت از خود قرار داشتند. این اتفاق تلخ قطعاً کمکی به آنها نکرد، اما مشکل ریشه در دورانی بسیار قبل از آن داشت. آنها خودکشی میکنند زیرا دیگر جایی برای یافتن ایرادهای جدید در خود نمیبینند.
دیدگاه خود را بنویسید