در میان اختلالات روانی، معدودی به اندازه وسواس فکری خالص (Pure OCD) یا همان افکار مزاحم، فرد را فروتن و وحشتزده میکنند. در اختلال وسواس فکری-جبری (OCD) رایج، فرد درگیر نگرانیهایی است که او را مجبور میکند بهطور وسواسگونه و اغلب بیحاصل، عملی را بهطور مکرر تکرار کند؛ مانند شستن دستها، بستن شیر گاز، کنترل ضربان نبض و غیره. اما در وسواس فکری خالص، هیچگونه عمل بیرونی و فیزیکی وجود ندارد؛ مشکل، همانطور که از نامش پیداست، صرفا در ذهن فرد رخ میدهد، با این حال، میتواند وضعیتی حتی آزاردهندهتر باشد.
اختلال وسواس فکری خالص، فرد مبتلا را درگیر افکاری آزاردهنده میکند که حول محور انجام دادن یا قبلا انجام داده بودن اعمالی منزجرکننده و تابو در جامعه میچرخد. این اعمال، دقیقا بر خلاف ارزشهای اخلاقی و عقلانی فرد بوده و او از آنها بیزار است. فرد مبتلا به مرور زمان، نسبت به تمایل درونیاش برای انجام چنین اعمالی - مانند آسیب رساندن به عزیزان، سوءاستفاده جنسی از کودکان یا حمله به غریبهها - متقاعد میشود. او قادر به رهایی از این افکار نیست و دائما ذهن خود را برای یافتن نشانهای که تاییدکننده این ترس وحشتناک باشد، زیر نظر میگیرد. این وسواس فکری شدید، میتواند منجر به اجتناب از موقعیتهایی خاص مانند نزدیک شدن به کودکان یا ترس از دیدن چاقو شود. در تعاملات اجتماعی نیز، فرد ممکن است دچار وحشت کنترل خود و انجام رفتارهای تکانشی شود. برای مثال، در ایستگاه قطار، هجوم افکاری مبنی بر هل دادن همراه یا فرزند زیر قطار، میتواند اضطراب شدیدی ایجاد کند. این دست افکار مزاحم و وسواسگونه، به تدریج لذت زندگی را از فرد سلب کرده و او را با این باور نادرست رها میکند که یکی از شرورترین انسانهای روی زمین است.
در اختلال وسواس فکری خالص، ریشه احتمالی در روابط اولیه مخرب دوران کودکی نهفته است. این روابط منجر به شکلگیری تصویری گناهکارانه از خود در فرد میشود. افکار آزاردهندهی حال حاضر، برنامهریزی برای آینده نیستند، بلکه تلاش ناخودآگاه ذهن برای یافتن همخوانی میان مفهوم بنیادین فرد از خود و پذیرش آن از سوی جامعه است. به عبارتی، ذهن به دنبال کسب تایید و انطباق با انتظارات اجتماعی است.
در جوامعی که بر هنجارهای دینی تاکید ویژهای دارند، افراد مبتلا به این اختلال ممکن است همواره احساس گناه کرده و در هراس از خشم الهی و عذاب جهنم به سر ببرند. در حقیقت، وسواس فکری خالص به دنبال یافتن توجیهی برای احساسات آزاردهندهی فرد است. این اختلال بر یک عمل خاص و مذموم تکیه ندارد - بلکه با تغییر تعریف جامعه از “منفور”، محتوای افکار ناخواستهی فرد نیز تغییر میکند. بنمایهی این بیماری نفرت از خود است، نه کفر، تمایلات جنسی به کودکان یا انگیزههای جنایتکارانه.
این تحلیل، چشماندازی برای درمان ترسیم میکند. مهمترین نیاز فرد مبتلا به وسواس فکری خالص، مواجهه با نفرت و شرم درونیاش است. او باید از طریق تعاملات مکرر با متخصصی که با نگاهی همدلانه و بدون قضاوت به وی مینگرد، بیاموزد که آن موجود بیارزشی که تصور میکند نیست. مشکل او از کمبود محبت نشأت میگیرد و با دریافت دوزهای ترمیمی از محبت و پذیرش قابل درمان است.
دیدگاه خود را بنویسید