اصطلاح «فاجعهانگاری» در نگاه اولیه ممکن است بار طنزآمیزی به همراه داشته باشد. ما فردی را تصور میکنیم که با نگرانی افراطی، وقوع فاجعهای عظیم را پیشبینی میکند – در حالی که چنین رویدادهایی به ندرت رخ میدهند. با مشاهدهی چنین فردی که مکرراً بر وقوع یک «فاجعه» تأکید میکند، شاید با لحنی علمی و دلسوزانه بگوییم: «تفکر فاجعهآمیز مجدداً غالب شده است»، در حالی که تنها با تأخیری جزئی در پرواز، گم شدن موقتاری کلیدها یا یک سرفهی خفیف روبرو هستیم.
با این حال، از منظر روانشناختی، گرفتار شدن در دام تفکر فاجعهآمیز، نه بیخطر است و نه خندهدار. ذهنی که تحت تأثیر این الگوی فکری قرار میگیرد، هرگز نمیتواند راهحلهای منطقی را بین موقعیت فعلی و بدترین سناریوهای ممکن در نظر بگیرد و به جای آن بر یک خط مستقیم و منفی به سمت فاجعه تمرکز میکند. به عنوان مثال، اگر شریک عاطفی سابق از فردی ناراضی باشد، فرد فاجعهانگار این ناراحتی را صرفاً یک احساس گذرا در نظر نمیگیرد و توانایی درک و بخشش شریک سابق را از دست میدهد. برعکس، او سناریویی را تصور میکند که شریک سابق بیگذشت خواهد بود و به دنبال انتقام است. چنین شرایطی میتواند منجر به بیخوابی، بیاشتهایی، کاهش انرژی برای فعالیتهای اجتماعی و ورزشی و زیر سوال رفتن کل آیندهی فرد شود. در موارد حاد، حتی ممکن است فرد دچار افکار خودکشی شود. برای فرد فاجعهانگار، هیچ مشکلی «کوچک» تلقی نمیشود و هر مسئلهای به یک فاجعهی بالقوهی عظیم تبدیل میشود.
سناریوی قوی | سناریوی عصبی | سناریوی فاجعه آمیز |
نامه دیر است | من با یک احتیاط مرخص خواهم شد | نامه گم شده است |
من باید جریمه بپردازم | همه از من متنفرند | زندان |
من امتحان را خوب انجام خواهم داد | من یک پاس محکم می گیرم | گدا |
افراد دچار تفکر فاجعهآمیز ممکن است در بخش قابل توجهی از زندگی خود، درک محدودی نسبت به الگوهای فکری خویش و مهمتر از آن، فقدان همدلی با خود در مواجهه با این الگوها داشته باشند. این افراد به احتمال زیاد متوجه نشدهاند که ریشۀ این نگرش منفی، به یک رویداد آسیبزای واقعی در تجاربۀ گذشتهشان باز میگردد.
تحقیقات نشان میدهد افراد فاجعهآمیز بر اساس یک تجربۀ تلخ در گذشته، نتیجهگیری کلی و غیرمنطقی در مورد وقایع آتی اتخاذ میکنند. این تجربه میتواند شامل رویدادهایی همچون مواجهه با خشم شدید و کنترلنشدهی یکی از والدین در دوران کودکی باشد. در چنین سناریویی، تصور کنید کودکی را که شاهد عصبانیت شدید والد و شکستن ظروف در آشپزخانه است، جایی که فریادها برای ساعتی متوقف نمیشده است. تجربۀ چنین رویداد تکاندهندهای میتواند زمینهساز شکلگیری تفکر فاجعهآمیز در فرد شود.
از سوی دیگر، ممکن است تجربۀ تلخ فرد به دوران کودکی و با تولد فرزند دیگری در خانواده مرتبط باشد. در این سناریو، کودک احساس نابودی و کنار گذاشته شدن را تجربه میکند و توجه والدین به طور کامل به فرد دیگری معطوف میشود. چنین تجربهای نیز میتواند زمینهساز شکلگیری تفکر فاجعهآمیز در فرد شود.
نکتهی قابل توجه در مورد افراد فاجعهآمیز، گزینشی بودن موضوعات فاجعهآمیز است که میتواند سرنخهایی از گذشتهی آنها به ما بدهد. برخی از این افراد به شدت از رسوایی و بیآبرویی میترسند اما در مورد مسائل سلامتی کاملاً آرام هستند، در حالی که برخی دیگر نگران روابط عاطفیاند اما از نظر مالی باثبات و بیدغدغه به نظر میرسند. با در نظر گرفتن این گزینشی بودن، میتوان پرسید: «آن رویداد وحشتناکی که مدام در ذهن خود مجسم میکنم، چه نشانهای از تجربۀ تلخ گذشتهی من است؟»
این الگوی فکری با کاوش در تجاربۀ گذشتهی فرد و شناسایی رویدادهای آسیبزا قابل درک و مدیریت است.
غلبه بر تفکر فاجعهآمیز: کاوش در گذشته و بازتعریف حال
برای غلبه بر الگوهای فکری فاجعهآمیز، بجای توصیههای کلی برای آرامش، نیازمند توسعهی رویکردی فعالانه هستیم. این رویکرد شامل کاوش شجاعانه در تجاربۀ گذشتهی فرد و رویدادهای آسیبزایی است که میتوانند زمینهساز شکلگیری چنین نگرشی باشند. در مرحلۀ بعد، فرد باید مهارت تفکیک و تمایز قائل شدن دقیق بین گذشته و حال (آن موقع و اکنون) را بیاموزد. این فرایند تفکیک به فرد کمک میکند تا از چنگال گذشته رها شده و با واقعیت حال ارتباطی سالم برقرار سازد.
درک ماهیت تفکر فاجعهآمیز نیز میتواند در مهار آن مؤثر باشد. تحقیقات نشان میدهند که تفکر فاجعهآمیز در اصل به معنای «تفکر کودکانه» است. به عبارتی، فرد دچار این الگو شبیه کودکی که زمانی بودهایم فکر میکند. برای یک کودک، ارزیابی واقعیت به شکلی ساده و اغراقآمیز کاملاً طبیعی و قابل درک است. آنها منابع و گزینههای محدودی دارند و در مواجهه با مشکلات، توانایی یافتن راهحلهای مؤثر را ندارند. بنابراین، به طور طبیعی به جنبههای افراطی موقعیتها جذب میشوند و ممکن است سناریوهای فاجعهآمیزی همچون خودکشی را در ذهن خود متصور شوند. این نگرش ناشی از فقدان مهارتهای حل مسئله و درک محدود از واقعیت است.
با این حال، فرد بزرگسال برخلاف دوران کودکی، از منابع و ظرفیتهای بیشتری برای مواجهه با مشکلات برخوردار است. ما میتوانیم با به یاد آوردن این نکته خود را آرام کنیم که بسیار قویتر و انعطافپذیرتر از آن چیزی هستیم که ذهن ما به تصویر میکشد. ما متحد و حامی داریم، میتوانیم با متخصصان روانشناس و مشاوران مشورت کنیم و به دادگاهها و بیمارستانها دسترسی داریم. بدیهی است که برخی مسائل نگرانکنندهاند، اما – برخلاف آنچه ذهن آشوبزدهی ما به ما میگوید – این نگرانیها به احتمال زیاد مربوط به گذشته هستند و نه آینده. با توسعهی مهارتهای حل مسئله، برقراری ارتباط مؤثر با دیگران و اتکا به منابع حمایتی، میتوانیم بر الگوهای فکری فاجعهآمیز غلبه کرده و آیندهای روشن را برای خود رقم بزنیم.
دیدگاه خود را بنویسید