بسیاری از ما موافقیم که گربه ها و انسان ها بسیار متفاوت هستند. ما تمایل داریم خود را توسعه یافتهتر، بهعنوان گونهای برتر بدانیم، نه فقط به دلیل هوش برترمان، بلکه به این دلیل که موجودی اخلاقی و فلسفی هستیم. بر خلاف گربه ها، ما خوب و بد، درست و غلط را می دانیم و آرزو داریم از تمایلات حیوانی خود فراتر برویم تا از نظر اخلاقی پیشرفت کنیم و دنیا را به مکانی بهتر تبدیل کنیم. از سوی دیگر، گربه ها به اخلاق اهمیت نمی دهند. آنها نه جاه طلبی برای بهبود دنیا دارند و نه خودشان.
بیشتر اوقات، گربه ها کاملاً بی تفاوت هستند. به نظر می رسد که آنها به گربه های دیگر اهمیت نمی دهند و خیلی به صاحبان خود وابسته نیستند. اما آیا این بدان معناست که گربه ها موجوداتی بد اخلاق و بی عاطفه هستند؟ آیا گربه ها از دیدگاه فلسفی فاقد اخلاق و فضیلت هستند؟ به گفته فیلسوف جان گری، نویسنده کتاب فلسفه گربه، گربه ها و معنای زندگی، گربه ها دارای اخلاق هستند و همچنین قادر به عشق و محبت هستند.
حتی اگر گربه ها واقعاً رفتاری بی تفاوت و بی دقت داشته باشند. آنها عمیقاً به برخی چیزها اهمیت می دهند، اما عمدتاً اگر برای آنها مناسب باشد. برخلاف انسان ها، گربه ها دین، فلسفه های اخلاقی، یا هیچ سیستم بیرونی دیگری که اخلاق یا قوانینی برای زندگی در اختیارشان قرار دهد، ندارند. و آنها برای داشتن یک زندگی کاملاً گربه ای به چنین چیزهایی نیاز ندارند. اخلاق گربه (یا اگر بخواهید فلسفه) از درون سرچشمه می گیرد، زیرا از قبل می داند چگونه زندگی کند. بنابراین، میتوانیم فلسفه یک گربه را به عنوان یک ضد فلسفه ببینیم، زیرا فلسفه سنتی را به چالش میکشد و در عوض رویکردی اولیهتر (یا شاید گربهسانتر) به زندگی ارائه میدهد.
کتاب «فلسفه گربه، گربهها و معنای زندگی» با استفاده از بینشهای جالب جان گری همراه با نظریهها و دیدگاههای فیلسوفان دیگری مانند آرتور شوپنهاور، میشل دو مونتاین و افلاطون، فلسفه گربهها را توضیح میدهد. بر اساس تفاسیر من از ایده های گری، این قطعه به بررسی آنچه می توانیم از گربه ها بیاموزیم می پردازد.
گربه گیاهخوار
توضیح گری درباره فلسفه یک گربه با داستانی درباره فیلسوفی شروع می شود که به او اطمینان داد که گربه خود را متقاعد کرده است که گیاهخوار شود. گری فکر می کرد که فیلسوف شوخی می کند، اما اینطور نبود. فیلسوف به طور جدی معتقد بود که گربه اش رژیم غذایی بدون گوشت را انتخاب کرده است. مشخص شد که این گربه در خانه گیاهخواری میخورد، اما رژیم غذایی خود را با شکار حیواناتی مانند موش و پرندگان تکمیل میکرد.
گربه به ایده اخلاقی صاحبش برای حذف گوشت از منو به خاطر حیوانات دیگر علاقه ای نداشت. گربه ها ذاتاً بیش از حد گوشتخوار هستند، به این معنی که بدن آنها برای رشد به گوشت نیاز دارد: رژیم گیاهخواری ممکن است برای همه چیزخوارانی مانند انسان قابل قبول باشد، اما برای گربه ها مناسب نیست. با این وجود، گربه از تلاش صاحبش برای ایجاد رژیم گیاهخواری آزرده نشد. او فقط شرایط را پذیرفت، راه خودش را رفت و به فطرت ذاتی خود وفادار ماند.
قصد فیلسوف برای تحمیل اخلاق انسانی بر گربهاش بسیار مشکوک بود. گربه ها برای زندگی کردن به اخلاق نیاز ندارند. آنها از قبل می دانند که به چه چیزی نیاز دارند و چگونه زندگی کنند. علاوه بر این، گربهها، برخلاف انسانها، بهطور پیشفرض شاد، آرام و راضی هستند و نیازی به توصیههای اخلاقی از سوی گونهای که دائماً بیقرار و ناراحت هستند ندارند. و بنابراین، گری به این نتیجه رسید که فیلسوف می تواند چیزی از گربه بیاموزد و نه برعکس.
گربهها راضیاند که گربه باشند
به نظر میرسد که انسانها عموماً از طبیعت خود ناراضی هستند، و به طور مداوم در تلاش هستند تا چیزی باشند که نیستند، گاهی اوقات تا سطوح پوچ. آنها همچنین از اضطراب وجودی مستمر رنج می برند. از این رو، به فلسفه و دین میچسبند، به این امید که به پرسشهای فراوان خود پاسخ دهند و حس معنا را بازیابی کنند. آنها به اخلاقیات (یا قوانین) نیاز دارند تا تشخیص دهند که چه چیزی خوب است و چه بد، چگونه بهتر شود، چگونه افراد بدی نباشند. موضع گری در مورد اخلاق، بی خدایی است، یعنی بیشتر (اگر نه همه) این قوانین اساساً محصول تخیل مردم هستند. بنابراین، هیچ یک از اخلاقیات ما ذاتاً صادق نیستند، زیرا آنها قضاوت های ارزشی هستند. آنچه برای یک نفر اخلاقی است برای دیگری غیر اخلاقی است. و مانند سبک های لباس، اخلاقیات وارد و خارج از مد می شوند، بنابراین آنچه امروز اخلاقی است ممکن است یک دهه بعد غیراخلاقی باشد.
گری نوشت که افرادی که ادعا می کنند اخلاقی هستند به سادگی احساسات و احساس خود را در مورد چیزها بیان می کنند و هر از گاهی از حقایق برای حمایت از قضاوت های ارزشی خود استفاده می کنند. با این حال، مردم مایلند اخلاق اغلب غیرمنطقی خود را به دیگران تحمیل کنند، با خشونت از آن دفاع کنند، کسانی را که موافق نیستند محاکمه کنند، و مخالفان را ساکت کنند.
از طرف دیگر، گربه ها با گربه بودن کاملاً خوب به نظر می رسند. و اگر امنیت یا آسایش آنها تهدید نشود، از دنیای اطراف خود راضی هستند. آنها نیازی به تغییر آنچه هستند احساس نمی کنند، و همچنین نیازی به قوانینی ندارند که به آنها بگوید چگونه زندگی کنند. و حتی اگر با آن دسته از افراد احمقی روبرو شوند که احساس می کنند باید هر چیزی را که می توانند در مورد خود، یکدیگر و بقیه جهان تغییر دهند، آنها را نادیده می گیرند و می روند. گربه ها به سادگی کاری را انجام می دهند که برای گربه ها مناسب است، بدون توجه به فلسفه های اخلاقی مصنوعی، آموزه های مذهبی و ایدئولوژی ها.
اما به گفته گری، گربه ها غیراخلاقی نیستند. اخلاق آنها از منشأ طبیعی و ذاتی ناشی می شود، نه از ایده ها. به عنوان مثال، گربهها میتوانند بسیار شجاع و عالی برای محافظت از بچههای خود باشند. اما آنها این کار را برای تمجید و تأیید سایر گربهها یا صاحبان آنها انجام نمیدهند. گربهها شجاع هستند زیرا این به نفع جوانهایشان است که عمیقاً از آنها مراقبت میکنند. در موارد دیگر، آنها تصمیم می گیرند از یک موقعیت فرار کنند، زیرا برای اهداف بقا، این بهترین اقدام است. بعد از آن هم به خاطر ترسو بودن خود را کتک نمی زنند.
این فلسفه طبیعی و خالص گربه ها آنها را از زیر بار سنگینی رها می کند: این که آنها در مورد خوب و بد، اخلاقی و غیراخلاقی بودن، آنچه باید و نباید انجام می دادند و اینکه گربه های دیگر ممکن است فکر کنند نشخوار فکر نمی کنند و نگران نیستند. از آنها آنها همان کاری را انجام میدهند که طبیعتشان به آن تمایل دارد. و بنابراین، گربهها در مجموع بسیار آرامتر و بیخیالتر از ما انسانها هستند، که عموماً از انواع افکار و ایدههای گفتمانی عذاب میکشیم، گاهی تا حد جنون کامل.
گربهها: مستقل، فردگرا و آرام
برخلاف بسیاری از حیوانات دیگر، گربهها هرگز به طور واقعی توسط انسانها اهلی شدهاند. به عنوان مثال، به گفته گری، سگها تا حدی به انسانها تبدیل شدهاند. و مانند گاوها و اسبها، بسیاری از سگها آموختهاند که با انجام وظایف خدمت کنند. گربهها به این شکل نیستند. مهارت شکار آنها میتواند مفید باشد، اما آنها به دستور شکار نمیروند.
حدود ۱۲٬۰۰۰ سال پیش، گربهها شروع به زندگی مشترک با انسانها در اجتماعات کشاورزی در خاورمیانه کردند که اکنون در ترکیه، عراق و اسرائیل قرار دارند. انسانها به سرعت سودمندی گربهها را درک کردند زیرا آنها موشها و سایر حیواناتی که تأثیری بر انبارهای غلهشان داشتند را شکار میکردند. بنابراین، انسانها گربهها را در مزارع و کشتیها قرار دادند تا همراهشان سفر کنند و بقیه جهان را تسخیر کنند.
گربهها از این رابطه با انسانها بیشترین استفاده را میبرند. تا به امروز، انسانها به عنوان منابع ثابت غذا و پناهگاه برای آنها عمل میکنند. گربهها میتوانند برای انسانها مفید باشند (تا حدی)، اما در اصل فقط از همراهیشان لذت میبرند. در عین حال، گربهها به ما نیاز ندارند. آنها خود را به عنوان مالکان خود میبینند. آنها میتوانند به شدت به همراهان انسانی خود علاقهمند باشند، اما به آنها وابسته نیستند. اگر آنها دوست داشته باشند با ما باشند، میمانند؛ در غیر این صورت، میروند. اگر افراد به آنها غذا بدهند، آن را میپذیرند. اما اگر افراد دیگر غذا دادن را متوقف کنند، دوباره شروع به شکار میکنند. بنابراین، به عبارت گری، گرببهکه انسانها را با آموختن به عشق به خودشان، انسانها را اهلی ساختند.
گربهها گونههای گروهی نیستند، بلکه بسیار فردگرا هستند. آنها در صورت لزوم همکاری میکنند، اما به طور کلی به تنهایی عمل میکنند. بر خلاف انسانها، آنها به هویت گروهی یا احساس تعلق به گروه اهمیت نمیدهند. آنها نیازی به احساس پذیرفته شدن ندارند و به طور قطع به اینکه گربههای دیگر چه فکری درباره آنها دارند، اهمیتی نمیدهند. همچنین، گربهها به راحتی میتوانند تنها باشند، در حالی که بیشتر انسانها نمیتوانند با خودشان تحمل کنند و به طور مداوم به دنبال انواع تفریحات هستند تا با بیقراری ذاتیشان مقابله کنند و از واقعیت زندگی - درد، مرگ و از دست دادن - فرار کنند. گربهها نیازی به فرار از خودشان ندارند. آنها با وضعیت فعلی راضی هستند.
گربه ها به داستان ها تکیه نمی کنند.
پس چطور می شود که گربه ها برخلاف انسان ها اینقدر شاد و راضی هستند؟ به گفته گری، راز شادی گربه ها این است که زندگی خود را به صورت داستان تعریف نمی کنند. گربه ها خودآگاه نیستند و در ساختن داستانی از زندگی خود معنایی نمی یابند. از سوی دیگر، به نظر می رسد که انسان ها به داستان ها وسواس دارند. آنها تمایل دارند یا روایتهایی خلق کنند یا به دنبال روایتهایی بگردند که وجود آنها و جهان اطرافشان را توضیح دهد. داستان هایی که برای خودشان تعریف می کنند اغلب شکننده هستند، بنابراین نیاز به تایید مستمر دارند. بنابراین، آنها برای داستان های کمتر شکننده و امن تر به دین و فلسفه روی می آورند.
هیچ چیز برای خوشبختی ما مضرتر از یک داستان شکسته و غم انگیز نیست که متأسفانه اکثر ما چیزهای زیادی داریم. از این رو، وضعیت پیشفرض انسان، وضعیت بدبختی است. ما دائماً در حال نشخوار فکری، نگرانی، ناراضی از آنچه هست هستیم، و به دنبال فرار از آن هستیم. از طرف دیگر شرایط پیش فرض گربه ها شادی است. اگرچه گربهها میتوانند با ناملایمات بزرگی روبرو شوند، اما اینها تأثیر متفاوتی روی آنها میگذارد، زیرا از آنها داستان یا «تاریخ» نمیسازند و آیندهای ممکن را نمیسازند. تاریخ و آینده به سختی به آنها مربوط می شود، و آنها بر روی مفاهیمی مانند مرگ و بیماری تمرکز نمی کنند. آنها وقتی احساس نیاز می کنند می خورند و می خوابند و اگر لازم باشد از خود و بچه هایشان دفاع می کنند، اما وقت خود را صرف نگرانی در مورد این چیزها نمی کنند. با این حال، با وجود ناتوانی در خلق داستان، گربه ها گونه بسیار موفقی هستند که در سراسر جهان گسترش یافته و تا به امروز رشد می کنند.
قوانین زندگی (از گربه ها)
گربه ها در مورد شادی چه چیزی می توانند به ما بیاموزند؟ اول از همه، به گفته گری، ما نباید سعی کنیم گربه شویم. ما انسان هستیم و نمی توانیم آن را تغییر دهیم. طبیعت ما این است که داستان بسازیم و از وضعیت موجود ناراضی باشیم. احتمالاً همیشه نوعی دین وجود خواهد داشت و ما همیشه به فلسفه علاقه مند خواهیم بود.
اگر گربهها میتوانستند ایدههای فلسفی ما را درک کنند، احتمالاً آنها را خیلی جدی نمیگرفتند، اما همان طور که با یک توپ پشمی بازی میکردند، با آنها بازی میکردند. به هر حال، فلسفه برای آنها منسوخ شده است، اما می تواند سرگرم کننده باشد. به گفته گری، اگر گربهها میتوانستند چیزی در مورد شادی به ما بیاموزند، مجموعهای از دستورات را که باید از آنها پیروی کنیم، مانند ۱۲ قانون زندگی جردن پترسون به ما نمیدادند. درعوض، آنها خرد خود را با بازیگوشی و بدون تعهد به ما عرضه میکنند و از ما انتظار ندارند که از آن پیروی کنیم. گری ده نکته را برای زندگی به ما ارائه می دهد که از تجربیات مادام العمر او با گربه ها گرفته شده است. بیایید به سه مورد از آنها نگاه کنیم، هفت مورد دیگر را در کتاب او خواهید یافت. اتفاقاً اینها از هلندی ترجمه شده اند.
نکته 1: هرگز سعی نکنید مردم را متقاعد کنید که منطقی رفتار کنند
گری بیان می کند که تلاش برای متقاعد کردن مردم به رفتار منطقی مانند تلاش برای وگان کردن گربه ها است: به احتمال زیاد، این اتفاق نخواهد افتاد. بیشتر مردم توسط احساسات هدایت می شوند و از عقلانیت عمدتاً برای حمایت از آنچه به آن اعتقاد دارند و نه برای تعیین اینکه آیا آنچه به آن اعتقاد دارند استفاده می کنند. اگر از بی منطقی انسانی آزارتان میدهد، مثل یک گربه باشید و تنها بروید.
نکته 3: در رنج دنبال معنا نباشید
به گفته گری، این خطر وجود دارد که بدبختی ما به معنای ما تبدیل شود. مشکل این است که کل زندگی ما حول بدبختی ما می چرخد، که روش خوبی برای زندگی نیست. گربهای میگوید: به رنج دل نبند و از کسانی که رنج میبرند دوری کن.
نکته 5: دنبال خوشبختی را فراموش کنید، شاید آن را پیدا کنید
به گفته گری، ما با تعقیب آن شادی را پیدا نمی کنیم زیرا نمی دانیم چه چیزی ما را خوشحال می کند. راه شاد بودن گربه فقط انجام کاری است که به نظر ما جالب است: این ما را خوشحال می کند بدون اینکه چیزی در مورد شادی بدانیم. گربه ها در مورد مفهوم خوشبختی یا معنای شاد بودن نمی دانند. آنها فقط هستند.
دیدگاه خود را بنویسید