تصور کنید نیمههای شب است و تقریباً سه ماه از ورود ما به دنیا میگذرد. هنوز چیزهای زیادی مبهم است. ما کاملاً ناتوانیم، به سختی میتوانیم سر خود را تکان دهیم و کاملاً در سایه رحمت دیگران هستیم. سرچشمههای رنج و خوشحالیمان بسیار فراتر از درک ما قرار دارند. نیازهای بیاندازه قدرتمندی به صورت دورهای از ما عبور میکنند و هیچ راهی برای درک خودمان از خلال آنها نداریم، چه رسد به اینکه آنها را بهطور قابل اعتمادی به دیگران منتقل کنیم.
یک دقیقه پیش، در گرمای تاریک و فراگیر خواب بودیم. حالا بیدار هستیم، بیپناه، منزوی و بسیار ناراحت. به نظر میرسد جایی در شکممان دردی هست، اما عذاب کلیتر است؛ تنها و عمیقاً غمگینیم. اتاق تاریک است و مجموعهای مرموز از سایهها روی دیوار وجود دارد که به صورت تصادفی ظاهر و ناپدید میشوند.
با ترس فزاینده، شروع به جیغ زدن در تاریکی میکنیم. اتفاقی نمیافتد. لحظهای صبر میکنیم تا نفسی تازه کنیم و بعد حتی بلندتر جیغ میزنیم. ریههایمان از فشار به نفسنفس افتادهاند. باز هم هیچ و تاریکی و تنهایی همچنان تهدیدآمیزتر میشوند. حالا ناامیدی واقعی شروع میشود؛ این حس شبیه پایان هر چیز خوب و درستی است و ما فریاد میزنیم، گویی برای دفع مرگ.
سرانجام، درست زمانی که به نظر میرسد دیگر نمیتوانیم ادامه دهیم، در باز میشود. یک نور نارنجی گرم روشن میشود. یک چهره آشناست. به ما لبخند میزنند، اسمی را که اغلب دور و بر ما به کار میبرند، میگویند، ما را بلند میکنند و روی شانه خود میگذارند. میتوانیم ضربان قلب آشنای آنها را در کنار قلب خود بشنویم و دست گرمی را که بالای سرمان را نوازش میدهد، حس کنیم. آنها به آرامی ما را جلو و عقب حرکت میدهند و یک آهنگ لطیف و شیرین میخوانند. سوتهایمان شروع به فروکش کردن میکنند، لبخند ضعیفی میزنیم؛ حس میکنیم شیاطین وحشی و غولهای بیرحم جمع و جور شدهاند – و اینکه زندگی بعد از همه این اتفاقات تلخ میتواند تحملپذیر باشد.
تسکین دادن یکی از مهربانترین رفتارهایی است که انسانها نسبت به یکدیگر انجام میدهند. این عملی است که باید به هستهی اصلی عشق نزدیک باشد – و چیزی است که میتواند تفاوت بین میل به مردن و ظرفیت تحمل را ایجاد کند.
بهطور ناخوشایندی، معمولاً تسکین دادن خودمان بسیار سخت است، مگر اینکه اول – معمولاً در دوران کودکی – بهطور مناسب توسط شخص دیگری تسکین داده شده باشیم. ظرفیت برای تسکین خود، میراث تاریخ مراقبت است. اگر به اندازه کافی زود بارها برداشته شده باشیم و در بحبوحهی وحشت به اندازهی کافی اطمینان داده شده باشیم که موفق خواهیم شد، آنگاه بخشی از ذهن این هنر را میآموزد و میتواند آن را روی بخش دیگر – و نهایتاً، روی افراد بیرون از ما هم – تمرین کند.
در لحظات بحران، خود را قادر میبینیم که به صدایی دسترسی پیدا کنیم که امواج ترس و ضربات نفرت به خود را آرام کند: میتوانیم این را حل کنیم؛ با آنها صحبت خواهیم کرد؛ مردم میفهمند؛ اگر نفهمند، به درکشان اهمیت نمیدهیم؛ چیزی که اهمیت دارد تو هستی؛ تو خوب و ارزشمند هستی. ما پاسخی آرام و مصمم در اختیار داریم تا به بدترین رویدادها و همچنین آشفتگیهای معمول پاسخ دهیم. ایمانی داریم که میتوانیم تحمل کنیم، که چیزی سر و کلهاش پیدا خواهد شد و اینکه لایق بدترینها نیستیم.
تأمل دربارهی هنر تسکین دادن ممکن است دقیقاً بهیادمان بیاورد که چه چیزی را چقدر کم داریم. ما بهطور مرموزی کمبود نداریم، اما توسط بزرگسالانی بزرگ شدهایم که خودشان تسکین داده نشدهاند. ما باید نسبت به بخشهای گمشدهی روان خود، مراقبتر و عمیقاً دلسوز باشیم، و اگر نیستیم، بشویم. اگر زندگی بسیار سختتر از چیزی است که باید باشد؛ اینکه امروزه طرد شدن آنقدر تلخ است، شبکههای اجتماعی آنقدر ترسناکاند، عدم تأیید آنقدر کشنده حس میشود، ابهام آنقدر غیرقابل تحمل است، خواب آنقدر بیارزش احساس میشود، تعطیلات آنقدر نگرانکنندهاند، نوازشهای دیگران آنقدر غریبه بهنظر میرسند – و بسیاری از روزها و شبهای ما با تجربههایی که شبیه به تجربهی نزدیک به مرگا است احاطه شده، به این دلیل است که از تسکین بهره نبرده بودیم.
باید باور داشت که جایگزینهایی و فرصتهایی برای جبران کردن وجود دارند. میتوانیم به موسیقی، دفترچهی یادداشت، تختخواب، حمام – و مهمتر از همه، آدمهای دیگر – پناه آوریم. با این حال، جستجوی چنین آدمهایی که میتوانند ما را تسکین دهند، شاید سختترین قدم باشد. ممکن است ظرفیت تسکیندادن را با ضعف یا سادهلوحی اشتباه بگیریم. ممکن است سوءاستفادهکننده را احمق فرض کنیم. ممکن است آنقدر به تسکین نیاز داشته باشیم که نتوانیم بهدرستی درخواستش کنیم، و بهجایش بیحاصل فریاد بزنیم – یا اینکه عقبنشینی کنیم به تنهاییِ دفاعی، چون احساس میکنیم کمک بهاندازه کافی زود نرسیده است. کسانی که به بیشترین تسکین نیاز دارند، اغلب هیچ ایدهای از فقدانشان ندارند، هیچ راه معقولی برای بیان نیازشان ندارند و سوءظن سرسختی نسبت به محبت، اگر به آنها عرضه شود، دارند.
باید تلاش کنیم که امور را در ذهن خودمان دائماً ترسناکتر از واقعیت نسازیم. باید بهطور پیوسته به دیگران تسکین ارائه دهیم و به بخشهای شکاکتر و تشنهی ذهن خودمان تأکید کنیم که آنها هم یک روز لیاقت بهرهمند شدن از محبت و اطمینان را دارند.
دیدگاه خود را بنویسید