یک حقیقت پیچیده در پشت زشتترین انگیزههای ما نهفته است: ما عمدتاً به این دلیل که ناراضی هستیم، نفرت انگیز هستیم. تناقض این است که اگر فقط بتوانیم این را در مورد خودمان بفهمیم، و خودمان را به خاطر منشأ قلبی سنگدلیمان ببخشیم، آنگاه انرژی لازم برای انجام کارهای خوب را خواهیم داشت - و به مرور زمان میتوانیم خیلی کمتر از آن ناراضی باشیم. اما در حال حاضر، به نظر میرسد شادی برای نابودی زندگی دیگران و جلب رضایت از اخراج ها، رسواییها و وحشتناک ترین پروندههای جنایی دادگاه، بسیار آسان تر است.
ما میتوانیم شهوت بدبختی خود را در کار کردن در یک منطقه به ظاهر غیرمعمول و عجیب درک کنیم: نگرش ما به گردبادها و طوفانهای زمستانی. حقیقت عجیب این است که ما این سیستم های آب و هوایی ناخوشایند را بسیار دوست داریم، همانطور که رسانهها به خوبی این را میدانند. ما این را دوست داریم که در اواسط سپتامبر، اولین فرورفتگی استوایی در میانه اقیانوس اطلس ایجاد شود و شروع به جمع شدن و چرخش در خلیج مکزیک کند. ما به سختی میتوانیم منتظر بمانیم تا طوفان کرکرههای مغازهها را در نواحی مرکز شهر منفجر کند و گارد ملی درباره خطرات سیلهایی تیرهای برق را شکسته شکسته و خطوط برق را قطع کرده است صحبت کند. تا ماه فوریه، احتمال تعطیلی کامل مدارس، محلهای کار و مراکز حملونقل به همان اندازه درگیرمن میکند. ما عاشق دیدن مترها برف انباشته شده در کنارههای راهآهن و تماشای هواپیماهای مسافربری هستیم که مانند اسباببازیهای شکسته روی چرخهایشان روی باندهای یخزده قرار دارند.
دیدن این همه هرج و مرج چیزی را در اعماق ما ارضا میکند. بهعنوان موجودات ظاهراً منظم، به نظر میرسد که زمان زیادی برای دیدن تصاویر عذاب داریم. دلیل آن ممکن است این باشد که زندگی منظم ما چقدر بی سر و صدا است. ما هر روز به آشپزخانههای بینقص، کمدهای لباسشویی و کتابهای حسابداری خود افتخار میکنیم، اما واقعاً، در قلبهایمان، چیز بیشتر در حال سوختن است: عشق، قهرمانی، صداقت، فرصتی برای شروعی جدید. دنیای ما میتواند مانند یک زندان باشد و ما مخفیانه میخواهیم بمبی را زیر بدبختی آرام خود بگذاریم و از نو شروع کنیم. به همین دلیل است که ما واقعاً به طوفان اهمیت نمیدهیم. میتواند پانزده متر برف را روی ما بریزد و به ما فرصتی بدهد تا بیرون بیاییم و راه های جدیدی را برای بودن پیدا کنیم.
با این حال، اغلب طوفانها بدون تخریب بیش از حد می گذرند. نظم برمیگردد، طوفان فروکش می ند، یخ ها آب میشوند. اما هنوز هم درد درون ما پابرجاست و به دنبال اهداف تازهای برای نارضایتیهایش هستیم. و اینجا رسانهها در دسترس هستند. ممکن است یک فاجعه هواشناسی همیشه در دسترس نباشد، اما چیزی که تقریباً هر روز میتوان بهطور قابل اعتمادی از آن استفاده کرد، شواهدی از انفجار یک انسان دیگر است. این ممکن است یک رسوایی جنسی، یک طغیان خشونت، یک تماس تلفنی نادرست، یک اخراج ناگهانی باشد؛ چیزی برای سرنگون کردن کسی که زمانی بلند مرتبه و قدرتمند بود و (به طور ناخواسته) باعث میشد ما احساس کوچکی و بیاهمیتی کنیم.
چقدر از بادهایی که در زندگی آنها میوزد لذت میبریم. ما دقیقاً این ماجرا که چگونه آنها را از خانه بیرون میکشند، داخل یک ون مینشانند و برای جلسه اولیه در مورد اتهامات تکان دهنده به دادگاه میبرند را دنبال میکنیم. میشنویم همسایهای گیج که فقط یک هفته پیش یک ماشین چمن زنی از آنها قرض گرفته بود، توضیح میدهد که آنها هرگز به این موضوع مشکوک نبودند. ما عاشق طوفان خشم هستیم و مظنون رقت انگیزی را دنبال میکنیم که برای بخشش در مقابل جمعی از خبرنگاران طعنهزن گریه میکند.
در روزهای دیگر، ما عاشق تماشای تصاویری هستیم که نشان میدهد چگونه زمانی انسانهای زیبا توسط زمان غرق شدهاند یا مطالعه میکنیم که چگونه برندگان قرعهکشی بردههای خود را در میزهای قمار از دست دادهاند.
دنبال کردن طوفانهای خیانت که ازدواجهای روزگاری خوشبخت را در هم میپاشند، یا به یاد آوردن یک ستاره پاپ با نفوذ سابق که اکنون فراموش شده و بیپول در کلبهای در طبیعت زندگی میکند و یا بازخوانی پیامهای شرمآوری که فرد خائن برای معشوق یا معشوقهاش میفرستد، لذت بخش است؛ و شنیدن اینکه چگونه رئیس پرافتخار یک استودیو فیلم پس از طوفانی از اتهامات یک کارآموز مجبور به استعفا شد. بدون اینکه بدانیم، ما به افراد شکست خورده واقعی تبدیل شدهایم - یعنی افرادی که نیاز به شکست دیگران دارند.
راه حل، مانند همیشه، محکوم کردن ما نیست، بلکه درک دلایل بسیاری است که باعث میشود سقوط دیگران باعث آرامش ما شود. ما شرور نیستیم، ما به سادگی - بسیار بیشتر از آنچه میدانیم - عمیقاً ناراضی هستیم. نباید بیرحمانه به ما دستور داده شود که دیگر هرگز غمگینی را تجربه نکنیم، باید به ما اجازه داده شود که در وهله اول بفهمیم چه چیزی ما را اینقدر عصبانی و غمگین کرده است، چرا به نظر می رسد که دنیا ما را به شدت ناامید کرده است و چرا ما اکنون فکر میکنیم باید همه چیز زندگی غریبهها خراب شود.
باید به ما اجازه داده شود تا سوگواری کنیم که آنطور که میخواستیم زیبا به نظر نمیرسیم، پولی را که میخواستیم به دست نیاوردهایم و هیچکس استعداد یا پتانسیل ما را به درستی تشخیص نداده است. باید به ما اجازه داده شود که شکوه کنیم این عادلانه نیست و کسی به آرامی ما را در آغوش بگیرد و با صدایی آرام تکرار کند: «میدانم، میدانم» در حالی که با صبر و لطافت پیشانی ما را نوازش میکند.
برای از بین بردن لذت تلخ خود، ما به موعظه نیاز نداریم، بلکه به کمک به زندگیهایی نیاز داریم که احساس پشیمانی و کسالت نداشته باشند. زمانی که - بالاخره - دیگر آنقدر تنها و تسلیناپذیر نباشیم، در موقعیتی قرار میگیریم که از فاجعه کمی کمتر هیجان زده شویم.
دیدگاه خود را بنویسید