هنگامی که موتورهای جستجو برای اولین بار در اواخر دهه 1990 معرفی شدند، وعده داده شد که یکی از بزرگترین نقص های ذهن ما را اصلاح کنند، یعنی فراموشی. دیگر مهم نیست که راه بازگشت به خانه، نام فروشگاه سخت افزار محلی یا تاریخ لشکرکشی ناپلئون به روسیه را فراموش کنیم. اینترنت اطلاعات از دست رفته را در چند میلی ثانیه برای ما آماده میکند.
با این حال، چیزی که بیشتر مردم نادیده گرفتند این بود که این توانایی بیوقفه برای به خاطر سپردن همه چیز - و فراموش کردن هیچ چیز، در نهایت این قدرت را خواهد داشت که اگر بدشانس بودیم یا آنقدر احمق بودیم که اشتباه کنیم، ما را دنبال کند و تا ابدیت عذاب دهد.
اینترنت تبدیل به تابلوی اعلانات ابدی سوابق رسوایی، شکست و حماقت هر انسانی شده است. بیست سال پس از یک تخلف، اینترنت هنوز به همه یادآوری میکند که ما چه کار کردیم و دیگران چگونه آن را قضاوت کردند و این جنایت مثل همیشه تکان دهنده و ناامید کننده باقی میماند. فرقی نمیکند که در این مدت، شخصیت خود را تغییر دادهایم، از همه دست اندرکاران عذرخواهی کردهایم، دین جدیدی را پذیرفتهایم یا روح خود را تطهیر کردهایم. به نظر اینترنت، که بسیار هم تغییرناپذیر است، سرنوشت ما این است که برای همیشه در بدترین لحظه خودمان بمانیم؛ همان لحظه که توسط یک روزنامه نگار یا حتی یک غریبه رهگذر مسلح به تلفن همراه و حساب رسانه های اجتماعی، که چیزی از روشهای همدلانه یک نمایشنامهنویس یونانی نمیداند، ضبط شده. بارمن کنجکاو در هتل، کارمند بانک، خانوادۀ نشسته پشت میز کناری رستوران، همه و همه میتواننداین لحظات بد راببینند. ما هرگز نمیتوانیم «هیچکس» یا حتی «آدم خیلی خوبی» باشیم. ما برای همیشه همان آدم ننگینی که بودیم، خواهیم ماند.
به عنوان یک جامعه در طول سالها نسبت به باری که پیشداوریها و تعصبات در مورد نژاد، جنسیت و پیشینه بر دوش افراد میگذارد، حساس شدهایم. ما متوجه شدهایم که قرار گرفتن در یک مقوله منفی آماده در ذهن یک نفر، و مرتبط ساختن تمدن با جامعهای که در آن همه فرصت فرار از گذشته و کشف دوباره خود را دارند، چقدر سخت است. مقایسه قربانیان بیگناه تعصب با افراد عورتنما ممکن است در نگاه افراد شکستخورده ناپسند به نظر برسد، با این حال امکان دارد پیشنهاد کنیم که یک جامعه متمدن باید بداند چه زمانی مجازاتها را کاهش دهد. همانطور که ما میپذیریم باید یک «مدت مشخص» زندان وجود داشته باشد، ممکن است پیشنهاد کنیم که باید پایان مشخصی برای مجازات بدنامی نیز وجود داشته باشد.
با این حال، اگر بدنامی مبتنی بر اینترنت مادام العمر باقی میماند، تا حدی به این دلیل است که اکثر ما آن را به صورتی که حکم زندان را می بینیم، نمیبینیم؛ ما بهطور شهودی میتوانیم درک کنیم که چرا زندگی در یک سلول خالی و زشت باید به عنوان یک مجازات شدید به حساب آید. اما ممکن است هرگز برای تأمل در بار متمایز ناشی از بدنامی وقت نگذاریم. حتی ممکن است شکایت کنیم که کسی که صرفاً مورد تمسخر و طرد قرار میگیرد، اما به زندان نرفته است، چیز سختی را تجربه نکرده. با این حال، یک لحظه تأمل باید به ما نشان دهد که بدنامی تا حد زیادی بار سنگین خودش را دارد و این بار اصلا ناچیز نیست. ما به عنوان افراد بدنام، از نظر تئوری میتوانیم به هرجایی که دوست داریم سفر کنیم، اما همیشه به همان شیوه کاملاً نفرین آمیز مورد قضاوت قرار خواهیم گرفت. ما همیشه در حصار پیشفرض منفی دیگران زندانی خواهیم بود. ما هرگز نمی توانیم در قفس سوء ظن و محکومیت را باز کنیم. و بدتر از آن، هرگز قاضیای وجود نخواهد داشت که بگوید محکومیت دیگر بس است، همینطور هرگز از هیئت منصفهای که حقایق را بازنگری کند و ما را آزاد کند هم خبری نیست. گویی افراد بدنام را در سلول ها میگذارند و کلید سلول را دور می اندازند.
مجازات فرد بدنام بی پایان است زیرا در اذهان عمومی محکوم است، اذهانی که بهطور مداوم از حافظه جاودانه اینترنت بهره میبرد و هرگز دلیلی برای شک در آنچه میخواند نمی بیند. به هر حال، اگر این اینترنت جادویی قادر است مختصات نقشه دقیق مورد نیاز ما یا هزینه دقیق خرید یک لامپ جدید را نشان دهد، چرا در توانایی آن در ارائه اطلاعات صحیح در مورد فرد عجیب و غریب ی که قرار بود برای استخدام در شرکتمان با او مصاحبه کنیم شک کنیم؟. هیچ ضد روایتی نمیتوان ساخت که آنقدر قدرتمند باشد که بتواند سیلاب دادههای آنلاین را کنترل کند. شکسپیر یا سوفوکل میتوانند بهترین درام را درباره سرنوشت ما بنویسند، اما برای یک فرد معمولی که تلفن دارد، ما همچنان فردی نفرتانگیز خواهیم بود که سزاوار هرگونه اظهارنظر تنفرآمیزی است.
این مسئله ارزش پرداختن دارد، اما مطمئناً نمیتوان امیدوار بود که به زودی چیزی تغییر کند. تکامل در اینجا با مقیاس قرنها اندازه گیری میشود. چیزی حدود 1000 سال طول کشید تا بشریت متوجه شود که احتمالاً ایده خوبی نیست که آدمها را به مزایده بگذارند. در هلند قرون وسطی، دیر رسیدن به کلیسا باعث میشد که فرد در «سنگهای شرم» پوشیده شود، صخرههای بزرگی که با یک زنجیر فلزی سنگین به هم متصل میشدند. در اتریش قرون وسطی، همسرانی که متهم به «مجادلهگر بودن» بودند غل و زنجیر میشدند و زنگی به صدا درمیآوردندکه به مردم شهر اطلاع میداد زن در حال رد شدن است، تا بتوانند از خانههای خود بیرون بیایند و مسخرهاش کنند. روزهای خوب گذشته!
در قرون 14 تا 16، زنان در سرتاسر اروپا ممکن بود به خاطر بدجنسی یا سرزنش شوهرانشان، یا به خاطر به دنیا آوردن فرزند «نامشروع» رسوا شوند. مجازات اغلب «سبد شرمگینی» بود، یک صندلی چوبی بزرگ که بهوسیله تیری چوبی روی دریاچه یا رودخانه ثابت میشد. هر بار که شرح جرایم زن را میخواندند، قفس را در آب فرومیبردند. زن معمولاً زنده نمیماند.
رایج ترین شکل تحقیر عمومی در این دوره اینگونه بود که مجرم محکوم در یک ستون (قاب چوبی با سوراخهایی برای سر و دست) نگه داشته میشد و در یک مکان عمومی به نمایش گذاشته میشود، به نحوی که آنها نمیتوانستند از موج تمسخر و زبالههایی که به سمتشان پرتاب میشد، پنهان شوند. از جمعیت انتظار میرفت که انزجار خود را از محکوم نشان دهند - اگر جنایت به خصوص شنیع یا توهینآمیز بود، ممکن بود تخممرغهای فاسد و زبالههای کشتارگاه به سمت آنها پرتاب شود. به همین دلیل، ستونها معمولاً در شلوغ ترین مکان در یک شهر، در تقاطع دو خیابان یا جاده اصلی، در بازار یا میدان شهر، یا روبروی یک کلیسا قرار داده میشد. در لندن در سال 1810، شش مرد به مدت دو روز به دلیل «لواط» تحت تعقیب قرار گرفتند. شهر مجبور شد به 252 پاسبان پول بپردازد تا نگهبانی کنند و از آنها در برابر اوباش خشمگین محافظت کنند. با وجود این، مردان را با گل، گربه مرده، تخم مرغ و سبزیجات گندیده، خون، احشام و سرگین به رگبار بستند. این حکم تا سال 1837 به عنوان یک حکم قضایی استاندارد برای فتنه، همجنسگرایی، اخاذی، کلاهبرداری و شهادت دروغ در بریتانیا باقی ماند.
انواع بی شماری از این نوع ابزار مجازات ابداع شد. افسار سرزنش برای جلوگیری از گفتار و تغذیه با استفاده از قطعهای فلزی طراحی شده بود که زبان را در حلق فرو میبرد؛ این روش را معمولاً در انگلستان و اسکاتلند در قرنهای 16 و 17 بهعنوان مجازاتی «کوچک» برای زنانی که مقصر شایعهپراکنی بودند به کار میبردند.
افسار سرزنش، قرن هفدهم تا هجدهم
غل یک گردنبند و زنجیر آهنی بود که به دیوار کلیسا متصل بود و معمولاً در اسکاتلند استفاده میشد. کسانی که مرتکب جرائمی مانند مستی، غیبت کردن، یا غیبت در کلیسا میشدند، در جوگها قرار میگرفتند و از همسایگان خود که از داخل و خارج کلیسا عبور میکردند، طلب بخشش مینمودند.
غل، کلیسای سورن، آیرشر شرقی، اسکاتلند، قرن 17
به عبارت دیگر ما یک گونه بیحدوحصر قضاوتکننده هستیم که به نظر میرسد تنفر بیاندازهای از دیگران به دلیل «بد» بودنشان داریم.
خبر خوب این است که ما بسیار سازگار هم هستیم. ما عاشق داشتن دو پا هستیم، اما اگر سرنوشت تعیین کند که یک پا داشته باشیم، در نهایت میتوانیم با مسئله کنار بیاییم. خیلی خوب است که مجبور نباشید در زیر شلواری آغشته به ادرار بنشینید، اما میتوانید به کسی بگویید که باید مثانهاش برداشته شود و او به زندگی خود ادامه میدهد و از فرصتی که برای زنده ماندن به دست آورده سپاسگزار خواهد بود. البته که صحبت کردن خوب است، اما مردم میتوانند با برداشته شدن حنجرهشان کنار بیایند و مجبور شوند از طریق یک جایگزین الکترونیکی صحبت کنند. احتمالاتی که کنار آمدن با آنها از راه دور بسیار دشوار به نظر میرسد، وقتی اتفاق میافتد تحملش برای بقا آسان خواهد شد. مطمئناً این چیزی نیست که ما انتخاب میکردیم، تا با آن کنار بیاییم. ممکن است ما فردی باشیم که همه افراد جامعه از او متنفرند و مسخرهاش میکنند، اما میتوانیم این را تحمل کنیم. هر بار که وارد اتاقی میشویم، میتوانیم مطمئن باشیم که نود و هشت درصد از مردم مسخرهمان میکنند و با این حال، دلایلی برای ادامه زندگی داریم.
این سطح دردی است که باید برای آن آماده باشیم.
فراموشی نکاتی مثبتی دارد. اگر بتوانیم به خودمان اجازه فراموشی بدهیم، میتوانیم خود را با مقایسه بین آنچه که قبلاً داشتیم و آنچه اکنون داریم، شکنجه نکنیم. ما زیاد به این موضوع نمیپردازیم که داشتن دو پا یا یک مثانه سالم یا نامی که ننگین نیست چگونه است. ما میتوانیم در زمان حال زندگی کنیم. گذشته کشور دیگری است که میتوان سفر کردن به آن را کنار گذاشت.
وقتی بدنام هستیم، تعداد کمی از مردم تمایل دارند با ما صحبت کنند. تعاملات ما با «اکثر مردم» به شدت محدود خواهد شد. در این مرحله است که ما متوجه میشویم تنها افرادی که میتوانیم زمانشان را برای خود بخریم، کسانی هستند که به چیزی بسیار مورد احترام اما عمیقاً درکنشده باور دارند، یعنی عشق.
دیدگاه خود را بنویسید