یکی از دلایلی که زندگی ما ممکن است بدتر از انتظار باشد، این است که ما یک هنر مهم اما نادیده گرفته شده را از دست دادهایم: هنر تعیین مرزها.
تعیین مرز به معنای اطلاع دادن به اطرافیانمان - همکاران، والدین، فرزندان، معشوقها - درباره مجموعهای از انتظارات منطقی است که برای احساس احترام و شادی نیاز داریم. این کار باید با اطمینان، اعتماد به نفس، گرما و ترکیبی از مهربانی و قدرت انجام شود. کسانی که میتوانند به طور موفقیتآمیز مرزها را تعیین کنند، به فرزند کوچک خود میگویند که اگرچه او را بسیار دوست دارند، اما بعد از این بازی، دیگر نمیخواهند بازی کنند. آنها به او توضیح میدهند که زمان شستن موها رسیده است و راه دیگری وجود ندارد. آنها همچنین به او میگویند که گاز گرفتن یا لگد زدن رفتار مناسبی نیست.
یک مرزگذار خوب صبر میکند تا همه خوب استراحت کنند تا به شریک زندگی خود بگوید که اگرچه از ابتکار عمل او در صد زمینه قدردانی میکند، اما در مورد خانواده خودش، میخواهد مسئولیت را خودش بر عهده بگیرد. او همچنین به شریک زندگی خود میگوید که فکر نمیکند درست باشد که مادرشوهر او بدون هشدار برای ترتیب تعطیلات آینده تماس بگیرد. در محل کار، مدیر با مرزبندی به کارمند جدید خود میگوید که اگرچه در حد امکان میخواهد از او حمایت کند، اما وظیفه او نیست که برای دیگران برنامهریزی کند یا بودجه را مدیریت کند. با این حال، به دلیل اینکه اکثر ما در این جنبه از بلوغ عاطفی آموزش ندیدهایم، مرزهای ما یا غیرقابل تصور هستند یا به روشی ناگهانی و مخرب ایجاد میشوند. ما یا بیش از حد مطیع هستیم یا بیش از حد خشک.
در نتیجه، ممکن است مادر یا پدر هرگز به فرزندشان نگویند که از بازی خسته شدهاند و حتی وقتی خسته هستند، تا دیروقت شب بازی کنند. این کار باعث میشود که فرزندشان روز بعد خسته و ناراحت باشد. همچنین، فرزندشان از این امنیت محروم میشود که بداند والدینش به اندازه کافی بزرگسال هستند تا به او نه بگویند.
در یک رابطه، ممکن است هرگز توضیح ندهیم که برای احساس رضایت چه نیاز داریم. این کار باعث میشود که کینهها و نارضایتیهای ما انباشته شود و در نهایت منجر به خشم و عصبانیت شود. در محل کار، ممکن است به عنوان یک فرد آرام یا یک دیکتاتور غیرمنطقی شناخته شویم. این کار باعث میشود که دیگران از ما فاصله بگیرند و همکاری با ما دشوار شود.
تعیین مرزها یک مهارت مهم است که میتواند به ما کمک کند تا زندگی شادتر و رضایتبخشتری داشته باشیم. با یادگیری نحوه تعیین مرزها، میتوانیم به دیگران نشان دهیم که ارزش احترام و مراقبت داریم.
کسانی که نمیتوانند مرزهای خود را تعیین کنند، به طور یقین در زندگی اولیه خود، مرزهای آنها را رعایت نکردهاند. کسی اجازه نداد که آنها بگویند که از یک وضعیت واقعاً دشوار ناراضی هستند؛ کسی اهمیتی به احساسات صدمهدیدگی آنها یا امیدهای متمایز آنها نداد. کسی القا کرد که خوب بودن همیشه به معنای تسلیم شدن بلافاصله است. هیچ کس مهارت مخالفت برنده و باوقار را آموزش نداد. و اکنون، هنگامی که زمان درخواست از دیگران فرا میرسد، سه اضطراب قدرتمند ذهن فرد بدون مرز را آزار میدهد:
- اگر صحبت کنم، آنها از من متنفر خواهند شد.
- اگر صحبت کنم، هدف انتقام خواهم شد.
- اگر صحبت کنم، احساس میکنم یک فرد وحشتناک هستم.
اگرچه چنین ترسهایی به عنوان قطعیت های تردید ناپذیر ظاهر میشوند، اما قابل فرو بردن هستند. مردم تقریباً هرگز کسانی را که درخواست های مودبانه و به طور منطقی مطرح میکنند، دوست ندارند؛ در واقع، آنها این افراد را بیشتر دوست دارند و به آنها احترام میگذارند. آنها در حضور بلوغ و اقتدار دوستانه ای قرار دارند که شایسته وقت آنها به نظر میرسد - علاوه بر اینکه این رفتار نادر و کمی هیجانانگیز است. ناامید کردن خواسته های شخصی لزوماً نشانه خودخواهی نیست، ممکن است نشانه نگرانی شریف برای رفاه و شکوفایی طولانی مدت دیگری باشد. میتوان عاشق کسی بود، برای او بهترین ها را آرزو کرد، مهربانترین مقاصد را نسبت به او داشت - و هنوز هم، به طور بسیار دیپلماتیک و با تصمیم گیری بسیار، به او نه گفت.
پاسخ جایگزین به ایجاد مرزها، عادت به ایجاد دیوارهایی با سیم خاردار پوشیده شده توسط برج های مسلسل است یا به عبارتی ساده تر، تمایل به دفاع سریع و تحریک آمیز. فرد دفاعی نیز تحت یک سری بدبختی های بسیار ناخوشایند قرار دارد:
- همه سعی میکنند به شدت به او آسیب برسانند
- هیچ کس به او گوش نمیدهد مگر اینکه با نیروی عظیم پاسخ دهد
- نیازهای او هرگز واقعاً برآورده نمیشود
با این حال، جایگزین برای نبودن مرزها، دفاع خشونت آمیز نیست. نباید اجازه دهیم که ایجاد مرزها توسط مدافعان پرشور آن تضعیف شود؛ همیشه راهی برای ایجاد یک مورد محکم بدون دست بردن به سلاح وجود دارد.
قابل توجه است که مشکل ایجاد مرزها به ویژه در زندگی صمیمی بسیار حاد است. ممکن است ما بتوانیم با افرادی که به آنها اهمیتی نمیدهیم (شخصی در میز کرایه ماشین، مقام مالیاتی ...) بجنگیم، مشکل زمانی است که با کسی برخورد میکنیم که میدانیم او ما را دوست دارد و به او اجازه ورود به حریم عاطفی خود را دادهایم. گویی در قسمت عمیقی از ذهن ما نمیتوانیم این ایده را سازگار کنیم که شخصی ممکن است به طور همزمان واقعاً مهربان باشد و قادر به خیانت به بهترین منافع ما باشد. برای ما در عین حال صمیمی و همیشه کمی هوشیار بودن دشوار است. چیزی که باید به ما کمک کند تا آن را بپذیریم این است که به یاد داشته باشیم همان طور که میتوانیم نه بگوییم و هنوز مهربان باشیم، دیگری نیز ممکن است به ما آسیب رسانده باشد و هنوز هم در ذات خود خوب باقی بماند.
نیاز به اعتماد به نفس و شجاعت کمی دارد تا بتوانیم متوجه شویم که در هنر تعیین مرزها چقدر ضعیف هستیم. ما ممکن است بخش بزرگی از زندگی خود را در یک رابطه اساساً منفعل نسبت به تجاوزات روزمره توسط افرادی که به ما نزدیک هستند صرف کرده باشیم. اما ما قطعات بیدفاعی در رودخانه خواستههای دیگران نیستیم؛ ما دارای حق مداخله، جهتگیری و – به اصطلاح – سکان هستیم. بهای عشق پیروی نیست. ما میتوانیم به تدریج یک ایده بسیار غیرقابل قبول اما نجاتبخش را در نظر بگیریم: اینکه ما میتوانیم با محبت و احترامبرانگیز باشیم و در عین حال، هنگامی که موقعیت آن را میطلبد، همانطور که احتمالاً چند بار در روز اتفاق میافتد، یک «نه» گرم اما قاطعانه بگوییم.
دیدگاه خود را بنویسید